شرح مبارزه بین کوه و افعی سرخ دورن
❍ بخش چهارم
پرنس اوبرین نزدیکتر آمد. «اون اسم رو بگو!» یک پایش را روی سینهی او گذاشت و شمشیر بزرگ را با دو دست بالا برد. اینکه میخواست سرش را قطع کند یا اینکه شمشیر را در شیار نقابش فرو کند، چیزی بود که تیریون هرگز نفهمید.
دست کلگین به بالا جست و پشت زانویش را گرفت، افعی سرخ شمشیر را با ضربهای وحشیانه فرود آورد، اما او نامتعادل بود و تیغهی شمشیر تنها خراشی دیگر روی محافظ ساعد بهجای گذاشت و سپس شمشیر فراموش شد؛ زمانی که دست گرگور محکم شد و پیچاند، مرد دورنی را کشید و روی خود آوار کرد. آنها در میان خون و غبار به هم پیچیدند و نیزهی شکسته به جلو و عقب تاب میخورد. تیریون با وحشت دید که کوه یک بازوی عظیم را به دور پرنس قفل کرده و محکم او را روی سینهی خود میفشرد، درست مثل یک معشوق!
وقتی بهقدر بوسیدن به هم نزدیک شدند، همه شنیدند که گرگور گفت: «الیا اهل دورن» صدای کلفتش در کلاهخود بم شده بود. «من تولهی جیغ جیغوش رو کشتم.» او دست آزادش را درون صورت بدون محافظ اوبرین فشرد و انگشتان پولادینش را در چشمان او فرو برد. «بعد بهش تجاوز کردم.» کلگین مشتش را به دهان مرد دورنی کوبید و دندانهایش را خُرد کرد. «بعدش اینطوری کلهی کثافتش رو له کردم.» وقتی مشت عظیمش عقب کشید به نظر میرسید خون در هوای سرد صبح بخار میکند. صدای خُرد شدن تهوعآوری به گوش رسید. الاریا سند از وحشت شیون کرد و صبحانهی تیریون از درون شکمش بیرون جوشید. او خود را در حالی یافت که روی زانو افتاده و سوسیس و بیکن و کیک سیب، به همراه دو وعده تخممرغ پخته در میان پیاز و فلفل دورنی را بالا میآورد.
او هرگز کلمات پدرش در محکومیت خود را نشنید. شاید نیاز به حرفی نبود. من زندگیم رو تو دستهای افعی سرخ گذاشتم و اون انداختش. گرچه خیلی دیر اما به یاد آورد که افعیها دست ندارند. تیریون با حالتی عصبی شروع با خندیدن کرد. در نیمهی راه پلههای مارپیچ بودند که تیریون دریافت او را به اتاق برج نمیبرند. «قراره به سلولهای سیاه تحویلم بدید؟» آنها به خود زحمت پاسخگویی ندادند. چرا نفست رو حروم یه مرده میکنی؟
کتاب سوم؛ یورش شمشیرها
#نقل_قول
#کتاب
@Westerosir
❍ بخش چهارم
پرنس اوبرین نزدیکتر آمد. «اون اسم رو بگو!» یک پایش را روی سینهی او گذاشت و شمشیر بزرگ را با دو دست بالا برد. اینکه میخواست سرش را قطع کند یا اینکه شمشیر را در شیار نقابش فرو کند، چیزی بود که تیریون هرگز نفهمید.
دست کلگین به بالا جست و پشت زانویش را گرفت، افعی سرخ شمشیر را با ضربهای وحشیانه فرود آورد، اما او نامتعادل بود و تیغهی شمشیر تنها خراشی دیگر روی محافظ ساعد بهجای گذاشت و سپس شمشیر فراموش شد؛ زمانی که دست گرگور محکم شد و پیچاند، مرد دورنی را کشید و روی خود آوار کرد. آنها در میان خون و غبار به هم پیچیدند و نیزهی شکسته به جلو و عقب تاب میخورد. تیریون با وحشت دید که کوه یک بازوی عظیم را به دور پرنس قفل کرده و محکم او را روی سینهی خود میفشرد، درست مثل یک معشوق!
وقتی بهقدر بوسیدن به هم نزدیک شدند، همه شنیدند که گرگور گفت: «الیا اهل دورن» صدای کلفتش در کلاهخود بم شده بود. «من تولهی جیغ جیغوش رو کشتم.» او دست آزادش را درون صورت بدون محافظ اوبرین فشرد و انگشتان پولادینش را در چشمان او فرو برد. «بعد بهش تجاوز کردم.» کلگین مشتش را به دهان مرد دورنی کوبید و دندانهایش را خُرد کرد. «بعدش اینطوری کلهی کثافتش رو له کردم.» وقتی مشت عظیمش عقب کشید به نظر میرسید خون در هوای سرد صبح بخار میکند. صدای خُرد شدن تهوعآوری به گوش رسید. الاریا سند از وحشت شیون کرد و صبحانهی تیریون از درون شکمش بیرون جوشید. او خود را در حالی یافت که روی زانو افتاده و سوسیس و بیکن و کیک سیب، به همراه دو وعده تخممرغ پخته در میان پیاز و فلفل دورنی را بالا میآورد.
او هرگز کلمات پدرش در محکومیت خود را نشنید. شاید نیاز به حرفی نبود. من زندگیم رو تو دستهای افعی سرخ گذاشتم و اون انداختش. گرچه خیلی دیر اما به یاد آورد که افعیها دست ندارند. تیریون با حالتی عصبی شروع با خندیدن کرد. در نیمهی راه پلههای مارپیچ بودند که تیریون دریافت او را به اتاق برج نمیبرند. «قراره به سلولهای سیاه تحویلم بدید؟» آنها به خود زحمت پاسخگویی ندادند. چرا نفست رو حروم یه مرده میکنی؟
کتاب سوم؛ یورش شمشیرها
#نقل_قول
#کتاب
@Westerosir