-عروج-
چه تلخ است و شیرین، شبهای زمستان
کنار آتشی که میتپد و دود میشود
گوش دادن به خاطرات قدیمی که بیدار میشوند آرام آرام
به صدای زنگ قافلهای در مِه
خوشبخت ناقوسی، با گلویی، گرچه پیر و خسته
وفادارانه و سرخوش، فریادهای مذهبیاش را سر میدهد
چون شبپای پیری، زیر چادر
و من روحی ترک خورده دارم، که وقت دلتنگی میرود تا هوای سردِ شب را با نوایش پر از حضور کند
گاهی صدایش رنگ میبازد اما
انگار خِرخِر خشک مجروحی از یادرفته
بر برکهای از خون، زیر پشتهای از کشتهها
که جان میدهد، به رغم تمام تلاشهایش
نه تکانی اما، نه حرکتی
شارل #بودلر
https://t.me/voresangst
چه تلخ است و شیرین، شبهای زمستان
کنار آتشی که میتپد و دود میشود
گوش دادن به خاطرات قدیمی که بیدار میشوند آرام آرام
به صدای زنگ قافلهای در مِه
خوشبخت ناقوسی، با گلویی، گرچه پیر و خسته
وفادارانه و سرخوش، فریادهای مذهبیاش را سر میدهد
چون شبپای پیری، زیر چادر
و من روحی ترک خورده دارم، که وقت دلتنگی میرود تا هوای سردِ شب را با نوایش پر از حضور کند
گاهی صدایش رنگ میبازد اما
انگار خِرخِر خشک مجروحی از یادرفته
بر برکهای از خون، زیر پشتهای از کشتهها
که جان میدهد، به رغم تمام تلاشهایش
نه تکانی اما، نه حرکتی
شارل #بودلر
https://t.me/voresangst