#بـــرگ_زیـــــتون🍃
#پارت_سیصد_چهل_هفت
قبل از این که فرصت کنه ببوستم، زانوم رو بالا بردم و محکم کوبیدم وسط پاش.
- آخ.
حلقه ی دستش از دور کمرم باز و خم شد.
عصبی انگشت اشاره ام رو تهدیدوار جلوی صورتش تکون دادم و گفتم:
- کاری نکن از اینکه بهت فرصت دوباره دادم، پشیمون بشم.
آریا همچنان خم بود و بین پاش رو میمالید.
وارد اتاق آریو شدم و در رو هم قفل کردم، خیلی سریع مانتو و شلوارم رو پوشیدم و با برداشتن کیف و چادرم از اتاق بیرون زدم.
خبری از آریا نبود و با خیال راحت تونستم از خونه بیرون بزنم و سوار ماشین آریو بشم.
در رو محکم بستم و باعث شد نیما از خواب بپره.
- عه چه زود اومدی.
نگاهش از پنجره ماشین به سمت خیابون چرخید و خیلی تابلو سمت ماشین آریا رو پایید.
با اخم دست به سینه نشستم و تشر زدم:
- منتظر چی هستی؟ راه بیفت دیگه.
سری تکون داد و گفت:
- خیله خب بابا، چرا انقدر عصبی هستی.
دست به سینه نشستم و حرفی نزدم.
چون حدس می زدم همین نابرادر به آریا خبر داره و قطعا دستشون باهم تو یه کاسه ست.
- نگار یه سوال بپرسم؟
بی حوصله لب زدم:
- بپرس.
کمی به سمتم گردن کج کرد و پرسید:
- تو آریو رو دوست داری؟
اخم ریزی بین دو ابروم جا خوش کرد و جواب دادم:
- به تو ربطی نداره.
توقع داشتم که سکوت کنه اما گفت:
- آخه آریا عاشقته!
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin
#پارت_سیصد_چهل_هفت
قبل از این که فرصت کنه ببوستم، زانوم رو بالا بردم و محکم کوبیدم وسط پاش.
- آخ.
حلقه ی دستش از دور کمرم باز و خم شد.
عصبی انگشت اشاره ام رو تهدیدوار جلوی صورتش تکون دادم و گفتم:
- کاری نکن از اینکه بهت فرصت دوباره دادم، پشیمون بشم.
آریا همچنان خم بود و بین پاش رو میمالید.
وارد اتاق آریو شدم و در رو هم قفل کردم، خیلی سریع مانتو و شلوارم رو پوشیدم و با برداشتن کیف و چادرم از اتاق بیرون زدم.
خبری از آریا نبود و با خیال راحت تونستم از خونه بیرون بزنم و سوار ماشین آریو بشم.
در رو محکم بستم و باعث شد نیما از خواب بپره.
- عه چه زود اومدی.
نگاهش از پنجره ماشین به سمت خیابون چرخید و خیلی تابلو سمت ماشین آریا رو پایید.
با اخم دست به سینه نشستم و تشر زدم:
- منتظر چی هستی؟ راه بیفت دیگه.
سری تکون داد و گفت:
- خیله خب بابا، چرا انقدر عصبی هستی.
دست به سینه نشستم و حرفی نزدم.
چون حدس می زدم همین نابرادر به آریا خبر داره و قطعا دستشون باهم تو یه کاسه ست.
- نگار یه سوال بپرسم؟
بی حوصله لب زدم:
- بپرس.
کمی به سمتم گردن کج کرد و پرسید:
- تو آریو رو دوست داری؟
اخم ریزی بین دو ابروم جا خوش کرد و جواب دادم:
- به تو ربطی نداره.
توقع داشتم که سکوت کنه اما گفت:
- آخه آریا عاشقته!
سلام قشنگام جهت اطلاعتون باید بگم که رمان کامل شده و تا اخر ماه با تخفیف ویژه به فروش میرسه برای اینکه این تخفیف شاملتون شه میتونین برین پیوی ادمین برای واریز مبلغ و دریافت رمان
ادمین پاسخگو👇❤️
@Laxtury_admin