🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ کشته شدن قوامالملک در شیراز
در اسفند ماه در شیراز نیز خونها ریخته گردید. چنانکه گفتهایم قوامالملک شیرازی یکی از دشمنان بنام مشروطه بشمار میرفت ، و در سایهی پافشاریهایی که مجلس کرد دولت او را به تهران خواست. لیکن در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره به شیراز بازگشت ، بیاینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوهی مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه میشناخت و دنبال میکرد ، پس از چندی گذشته را فراموش کرده دل با آن نیک میگردانید. هر کس را که به تهران میخواستند و میآمد و چندی میماند دیگر کسی با او کاری نمیداشت. بگفتهی روزنامهی «حبلالمتین» ، تهران یکی از «مطهرات» گردیده بود که اینگونه گناهکاران را پاک میگردانید.
پس از بازگشت قوام به شیراز دوباره کشاکش و دوتیرگی در آنجا سختی گرفت. راستش آنکه مشروطهخواهی در شیراز ریشه ندوانیده شیرازیان بیش از همه کینهها و هوسهای خود را دنبال میکردند. یک «انجمن اسلامی» که برپا کرده بودند درمیان بنیادگزاران آن دشمنی و دوتیرگی پدید آمده پیاپی با تلگراف بدگویی از یکدیگر میکردند. از آنسوی کسانی که از پیش با قوام و خاندانش دشمنی میداشتند در این هنگام فرصت یافته بنام مشروطهخواهی بکینهجویی میکوشیدند.
کار آشوب و سبکسری در شیراز بجایی رسید که شیخ یوسف نامی را که بنام نمایندگی به تهران فرستاده بودند یک دسته تلگراف کرده بیرون کردن او را از مجلس میخواستند. نیز بدخواهان قوام در شاهچراغ بست نشسته ، و سید عبدالحسین لاری را که یکی از ملایان شکوهدوست و نامجو میبود بیاری خود خواسته ، و او با هفتاد تن تفنگچی آمده و بامهای شاهچراغ را سنگر کرده با شهر بجنگ میپرداخت. سه ماه بیشتر این کشاکش درمیان میبود.
در اسفندماه تلگراف آشتی به تهران فرستادند و گمان میرفت که آشوب پایان یافته. لیکن چند روزی نگذشت که داستان کشته شدن قوام رخ داد. بدینسان که روز شنبه شانزدهم اسفند (4 صفر) هنگامی که قوام در باغ دیوانخانه و دستهی انبوهی در پیرامون او میبودند ناگهان جوانی نزدیک گردیده چهار تیر باو زد و درزمان خود را هم کشت. پیرامونیان قوام بهم برآمدند ، و سپس که بجستجو پرداخته رخت و تن کشنده را کاویدند از جیب بغل او کاغذی بیرون آمد که در روی آن مینوشت : «نعمةالله بروجردی نمرهی 19 قاتل نصرتالدوله پسر قوامالملک شیرازی»
این یک کار شگفتی میبود ، چنانکه سپس دانسته شد ، این نعمةالله نوکر معتمد دیوان میبوده ، چون معتمد دیوان از دشمنان بنام قوام میبود با انگیزش او به پیروی از عباسآقا کشندهی اتابک باین کار برخاسته. ولی در اینجا بیش از همه کینههای دو تن کارگر میبود.
پسران قوام کشتهی پدر را از زمین برداشته بدستاویز آن ، خانههایی را از بدخواهان خود تاراج و کسانی را دستگیر گردانیدند ، و بدینسان دوباره کشاکش و کینهتوزی پدیدار گردید. سپس روز نوزدهم اسفند در بزم سوگواری قوام ، باز داستانی رخ داد و دو تن از ملایان بنام آنجا کشته گردیدند. یک پسر قوام هم زخمی شد. صاحباختیار که این زمان والی فارس میبود در تلگراف خود بمجلس دربارهی این داستان میگفت : «دیروز در فاتحهی قوامالملک ، سید احمد دشتکی تیری به سالارالسلطان زد که مشغول معالجهاند. دو تیر هم به آقاشیخ باقر خورد و دو نفر هم مقتول شدند. سید مزبور را مردم قطعه قطعه کردند».
ولی انجمن اسلامی در تلگراف دراز خود داستان را بوارونهی این بازنموده چنین مینوشت : «امروز صبح برخاستن از مجلس فاتحه در حسینیهی قوامالملک از پشت بام و فضای حسینیه حکم بشلیک مینماید که جناب شیخ محمدباقر حجةالاسلام و حاجی سید احمد معینالاسلام را تیرباران نمایند. آقاشیخ محمدباقر دو تیر برمیدارد و گلولهی خودشان بپای سالارالسلطان میخورد دو نفر مرد یک نفر زن مقتول میشوند حاجی معینالاسلام فرار میکند پانصد قدم از حسینیه دور میشود آقابیک سرکردهی اشرار سواره رسیده بضرب گلوله کار او را میسازد بعد تفنگچیها رسیده نعش او را تیرباران نموده بند بپای سید مظلوم بسته میآورند بدرب حسینیه بدار میزنند ، پس از یک ساعت حکم میرسد جنازهی او را آتش بزنید آن بیمروتها او را با نفط آتش زده خاکسترش در خندق بباد میدهند».
چون دانسته نیست کدام یکی از اینها راستتر است ما هر دو را در اینجا آوردیم.
🌸
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ کشته شدن قوامالملک در شیراز
در اسفند ماه در شیراز نیز خونها ریخته گردید. چنانکه گفتهایم قوامالملک شیرازی یکی از دشمنان بنام مشروطه بشمار میرفت ، و در سایهی پافشاریهایی که مجلس کرد دولت او را به تهران خواست. لیکن در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره به شیراز بازگشت ، بیاینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوهی مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه میشناخت و دنبال میکرد ، پس از چندی گذشته را فراموش کرده دل با آن نیک میگردانید. هر کس را که به تهران میخواستند و میآمد و چندی میماند دیگر کسی با او کاری نمیداشت. بگفتهی روزنامهی «حبلالمتین» ، تهران یکی از «مطهرات» گردیده بود که اینگونه گناهکاران را پاک میگردانید.
پس از بازگشت قوام به شیراز دوباره کشاکش و دوتیرگی در آنجا سختی گرفت. راستش آنکه مشروطهخواهی در شیراز ریشه ندوانیده شیرازیان بیش از همه کینهها و هوسهای خود را دنبال میکردند. یک «انجمن اسلامی» که برپا کرده بودند درمیان بنیادگزاران آن دشمنی و دوتیرگی پدید آمده پیاپی با تلگراف بدگویی از یکدیگر میکردند. از آنسوی کسانی که از پیش با قوام و خاندانش دشمنی میداشتند در این هنگام فرصت یافته بنام مشروطهخواهی بکینهجویی میکوشیدند.
کار آشوب و سبکسری در شیراز بجایی رسید که شیخ یوسف نامی را که بنام نمایندگی به تهران فرستاده بودند یک دسته تلگراف کرده بیرون کردن او را از مجلس میخواستند. نیز بدخواهان قوام در شاهچراغ بست نشسته ، و سید عبدالحسین لاری را که یکی از ملایان شکوهدوست و نامجو میبود بیاری خود خواسته ، و او با هفتاد تن تفنگچی آمده و بامهای شاهچراغ را سنگر کرده با شهر بجنگ میپرداخت. سه ماه بیشتر این کشاکش درمیان میبود.
در اسفندماه تلگراف آشتی به تهران فرستادند و گمان میرفت که آشوب پایان یافته. لیکن چند روزی نگذشت که داستان کشته شدن قوام رخ داد. بدینسان که روز شنبه شانزدهم اسفند (4 صفر) هنگامی که قوام در باغ دیوانخانه و دستهی انبوهی در پیرامون او میبودند ناگهان جوانی نزدیک گردیده چهار تیر باو زد و درزمان خود را هم کشت. پیرامونیان قوام بهم برآمدند ، و سپس که بجستجو پرداخته رخت و تن کشنده را کاویدند از جیب بغل او کاغذی بیرون آمد که در روی آن مینوشت : «نعمةالله بروجردی نمرهی 19 قاتل نصرتالدوله پسر قوامالملک شیرازی»
این یک کار شگفتی میبود ، چنانکه سپس دانسته شد ، این نعمةالله نوکر معتمد دیوان میبوده ، چون معتمد دیوان از دشمنان بنام قوام میبود با انگیزش او به پیروی از عباسآقا کشندهی اتابک باین کار برخاسته. ولی در اینجا بیش از همه کینههای دو تن کارگر میبود.
پسران قوام کشتهی پدر را از زمین برداشته بدستاویز آن ، خانههایی را از بدخواهان خود تاراج و کسانی را دستگیر گردانیدند ، و بدینسان دوباره کشاکش و کینهتوزی پدیدار گردید. سپس روز نوزدهم اسفند در بزم سوگواری قوام ، باز داستانی رخ داد و دو تن از ملایان بنام آنجا کشته گردیدند. یک پسر قوام هم زخمی شد. صاحباختیار که این زمان والی فارس میبود در تلگراف خود بمجلس دربارهی این داستان میگفت : «دیروز در فاتحهی قوامالملک ، سید احمد دشتکی تیری به سالارالسلطان زد که مشغول معالجهاند. دو تیر هم به آقاشیخ باقر خورد و دو نفر هم مقتول شدند. سید مزبور را مردم قطعه قطعه کردند».
ولی انجمن اسلامی در تلگراف دراز خود داستان را بوارونهی این بازنموده چنین مینوشت : «امروز صبح برخاستن از مجلس فاتحه در حسینیهی قوامالملک از پشت بام و فضای حسینیه حکم بشلیک مینماید که جناب شیخ محمدباقر حجةالاسلام و حاجی سید احمد معینالاسلام را تیرباران نمایند. آقاشیخ محمدباقر دو تیر برمیدارد و گلولهی خودشان بپای سالارالسلطان میخورد دو نفر مرد یک نفر زن مقتول میشوند حاجی معینالاسلام فرار میکند پانصد قدم از حسینیه دور میشود آقابیک سرکردهی اشرار سواره رسیده بضرب گلوله کار او را میسازد بعد تفنگچیها رسیده نعش او را تیرباران نموده بند بپای سید مظلوم بسته میآورند بدرب حسینیه بدار میزنند ، پس از یک ساعت حکم میرسد جنازهی او را آتش بزنید آن بیمروتها او را با نفط آتش زده خاکسترش در خندق بباد میدهند».
چون دانسته نیست کدام یکی از اینها راستتر است ما هر دو را در اینجا آوردیم.
🌸