کاغذی جلویم گذاشت و گفت؛ برایم بنویس.
من را میگفت؟ بنویسم برای او؟
چاره ای نبود، قلم برداشتم و اینگونه نوشتم؛
که جز او برای کسی تا به قیامت نخواهم نوشت، حتی چند کلمه کوچک و بی معنی!
من را میگفت؟ بنویسم برای او؟
چاره ای نبود، قلم برداشتم و اینگونه نوشتم؛
که جز او برای کسی تا به قیامت نخواهم نوشت، حتی چند کلمه کوچک و بی معنی!