#ارسالی
سلام دوستان چون داستان من طولانیه سعی میکنم خیلی مختصر توضیح بدم اگه دوست داشتین ادامه رو میگم ، حدود ۶ سال قبل یه روز بابام اومد خونه تو بیمارستان کار میکنه و ۲۴ ساعت شیفت میمونه توی یه اتاق تو حیاط بیمارستان(تکنسین فنی)حالش خوب نبود گفت :( چند وقته یه اتفاقای عجیبی میوفته )
شب اولی که اتفاق افتاد👇🏻 (از زبون خودش میگم)
روی تخت دراز کشیده بودم ساعت حدودای ۳ شب بود یهو صدای کشیده شدن دمپایی رو کاشی حیاط رو شنیدم با خودم گفتم اینطرف حیاط که کسی نمیاد ، نیم خیز شدم نگاه کردم یه سایه دیدم گفتم هر کی باشه در میزنه دیگه دراز کشیدم یهو دیدم یه پیرزن که چادر سفید سرشه و فقط گردی صورتش مشخصه خم شد از کنار دیوار یهو نگام کرد کل بدنم سست شد انگار فلج شده بودم ناخودآگاه و بدون هیچ اختیاری بهش گفتم (تو جن هستی ؟(اصلا نفهمیدم این حرف چطور به زبونم اومد)یهو یه لبخند زد برگشت پشت دیوار به زور و با کلی ترس و عرق سرد بلند شدم تو اتاق هم یه قرآن کوچولو هست سریع برداشتم رفتم سمت دیوار دیدم هیچکس نیست خلاصه تا صبح جون کندم که اون شب کذایی تموم بشه (که البته شروع ماجرا بود)
نمونه اتفاقاتی که تو هرشیفت میوفتاد👇🏻:
مینشستم تو اتاق سرمو برمیگردوندم میدیدم دقیقا با همون حالت که با دستش زیر چونه اش چادر رو نگه داشته و فقط صورتش مشخصه نشسته روی مبل میگه کل تنم میلرزید کلی آیه و قرآن و اینا میخوندم تا دوباره ناپدید میشد .
وقتی نماز میخوندم موقع سجده میدیدم میاد چادرشو میکشه روی سرم و یا درست روبه روم نشسته میخنده ......
تا بابام رفت پیش مرحوم (جیواد)تبریزیا میشناسن،جیواد بهش گفته بود اولا که برو خدا رو شکر کن که با قیافه پیرزن اومده اگه با چهره اصلیش میومد بی شک دیوونه میشدی،اسمش حنانه اس ، ۶۰۰۰ساله که خانوادگی تو همون بیمارستان زندگی میکنن(قبل از تاسیس بیمارستان اون مکان قبرستان بوده) الان یکی واست دعا نوشته و اون شده موکل که بیاد و عذابت بده،چون نماز میخونی نمیتونه فعلا کاری بکنه،به هیچ عنوان لمسش نکن،توچشماش نگاه نکن،حرفم نزن،جیواد گفت که دعا نوشتم دیگه نمیبینیش ولی اگه دیدی بازم بیا که متاسفانه فوت کرد و تا الان همچنان اون هست و هر جا رفتیم به بابام گفتن اومده تو رو دیوانه کنه فقط نمازته که نمیذاره نزدیکت بشه (من خودم مذهبی نیستم نماز نمیخونم برداشت اشتباه نشه از حرفم) هر کاری کردن اون نرفت و ماجراهای زیادی هم داره که هر وقت بابام فیلم ترسناکی نگاه میکنه یا حرفی راجب اونا میزنه بعدش آزارش بیشتر میشه و خودش رو دقیقا شکل همون فیلما میکنه اگه بخواید بگین اونم تعریف کنم ، متاسفانه بابام بعد از اون اتفاق آسیب روحی زیادی دیده و واقعا اعصابش بهم ریخته فقط امیدوارم هیچوقت درگیر طلسم و دعا نشین متاسفانه من و پدرم درگیر شدیم که اگه بخواین داستان خودمم توضیح میدم .
شرمنده بخاطر طولانی بودن متن 🙏🏻
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک 👍
سلام دوستان چون داستان من طولانیه سعی میکنم خیلی مختصر توضیح بدم اگه دوست داشتین ادامه رو میگم ، حدود ۶ سال قبل یه روز بابام اومد خونه تو بیمارستان کار میکنه و ۲۴ ساعت شیفت میمونه توی یه اتاق تو حیاط بیمارستان(تکنسین فنی)حالش خوب نبود گفت :( چند وقته یه اتفاقای عجیبی میوفته )
شب اولی که اتفاق افتاد👇🏻 (از زبون خودش میگم)
روی تخت دراز کشیده بودم ساعت حدودای ۳ شب بود یهو صدای کشیده شدن دمپایی رو کاشی حیاط رو شنیدم با خودم گفتم اینطرف حیاط که کسی نمیاد ، نیم خیز شدم نگاه کردم یه سایه دیدم گفتم هر کی باشه در میزنه دیگه دراز کشیدم یهو دیدم یه پیرزن که چادر سفید سرشه و فقط گردی صورتش مشخصه خم شد از کنار دیوار یهو نگام کرد کل بدنم سست شد انگار فلج شده بودم ناخودآگاه و بدون هیچ اختیاری بهش گفتم (تو جن هستی ؟(اصلا نفهمیدم این حرف چطور به زبونم اومد)یهو یه لبخند زد برگشت پشت دیوار به زور و با کلی ترس و عرق سرد بلند شدم تو اتاق هم یه قرآن کوچولو هست سریع برداشتم رفتم سمت دیوار دیدم هیچکس نیست خلاصه تا صبح جون کندم که اون شب کذایی تموم بشه (که البته شروع ماجرا بود)
نمونه اتفاقاتی که تو هرشیفت میوفتاد👇🏻:
مینشستم تو اتاق سرمو برمیگردوندم میدیدم دقیقا با همون حالت که با دستش زیر چونه اش چادر رو نگه داشته و فقط صورتش مشخصه نشسته روی مبل میگه کل تنم میلرزید کلی آیه و قرآن و اینا میخوندم تا دوباره ناپدید میشد .
وقتی نماز میخوندم موقع سجده میدیدم میاد چادرشو میکشه روی سرم و یا درست روبه روم نشسته میخنده ......
تا بابام رفت پیش مرحوم (جیواد)تبریزیا میشناسن،جیواد بهش گفته بود اولا که برو خدا رو شکر کن که با قیافه پیرزن اومده اگه با چهره اصلیش میومد بی شک دیوونه میشدی،اسمش حنانه اس ، ۶۰۰۰ساله که خانوادگی تو همون بیمارستان زندگی میکنن(قبل از تاسیس بیمارستان اون مکان قبرستان بوده) الان یکی واست دعا نوشته و اون شده موکل که بیاد و عذابت بده،چون نماز میخونی نمیتونه فعلا کاری بکنه،به هیچ عنوان لمسش نکن،توچشماش نگاه نکن،حرفم نزن،جیواد گفت که دعا نوشتم دیگه نمیبینیش ولی اگه دیدی بازم بیا که متاسفانه فوت کرد و تا الان همچنان اون هست و هر جا رفتیم به بابام گفتن اومده تو رو دیوانه کنه فقط نمازته که نمیذاره نزدیکت بشه (من خودم مذهبی نیستم نماز نمیخونم برداشت اشتباه نشه از حرفم) هر کاری کردن اون نرفت و ماجراهای زیادی هم داره که هر وقت بابام فیلم ترسناکی نگاه میکنه یا حرفی راجب اونا میزنه بعدش آزارش بیشتر میشه و خودش رو دقیقا شکل همون فیلما میکنه اگه بخواید بگین اونم تعریف کنم ، متاسفانه بابام بعد از اون اتفاق آسیب روحی زیادی دیده و واقعا اعصابش بهم ریخته فقط امیدوارم هیچوقت درگیر طلسم و دعا نشین متاسفانه من و پدرم درگیر شدیم که اگه بخواین داستان خودمم توضیح میدم .
شرمنده بخاطر طولانی بودن متن 🙏🏻
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک 👍