#ارسالی
یه داستان تو محل ما درباره مادربزرگ یکی از هم محلی ها گفته میشه که من خودم باور ندارم ، ولی میگم :
یه بانویی بود که خیلی پرهیز کار بود و پیاده کربلا و مکه میرفت ، احتمالن ایشان در دهه سی یا چهل میمیرن ، تو روستا اون زمان ( هنوز هم همینطوریه ) مرده رو تو حیاط خونواده یا هر کس دیگری که از هم محلی ها می شوره ، برای این منظور پرده می زنن و مرده رو پشت پرده می شورن ، برای بانوی داستان ما هم پرده میزنن و آماده شستن میشن که در این میان چند تا خانم فوق العاده زیبا و محجبه میان ( تو روستا همه همدیگرو میشناسن و اونا ناشناس بودن ) و بدون اینکه چیزی بگن میرن تو جایگاه غسل و هر کی بود رو می فرستن بیرون و مرده رو ( همون بانوی پرهیزکارو) میشورن و میان بیرون و بدون اینکه با کسی حرف بزنن غیب میشن ، شاهدای عینی این اتفاق این واقعه رو بارها تعریف کردن و البته الان هموشون مردن !!!!
چندتا بانوی زیبای ناشناس میان و غیب میشن!!!!
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک
یه داستان تو محل ما درباره مادربزرگ یکی از هم محلی ها گفته میشه که من خودم باور ندارم ، ولی میگم :
یه بانویی بود که خیلی پرهیز کار بود و پیاده کربلا و مکه میرفت ، احتمالن ایشان در دهه سی یا چهل میمیرن ، تو روستا اون زمان ( هنوز هم همینطوریه ) مرده رو تو حیاط خونواده یا هر کس دیگری که از هم محلی ها می شوره ، برای این منظور پرده می زنن و مرده رو پشت پرده می شورن ، برای بانوی داستان ما هم پرده میزنن و آماده شستن میشن که در این میان چند تا خانم فوق العاده زیبا و محجبه میان ( تو روستا همه همدیگرو میشناسن و اونا ناشناس بودن ) و بدون اینکه چیزی بگن میرن تو جایگاه غسل و هر کی بود رو می فرستن بیرون و مرده رو ( همون بانوی پرهیزکارو) میشورن و میان بیرون و بدون اینکه با کسی حرف بزنن غیب میشن ، شاهدای عینی این اتفاق این واقعه رو بارها تعریف کردن و البته الان هموشون مردن !!!!
چندتا بانوی زیبای ناشناس میان و غیب میشن!!!!
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک