#ارسالی
سلام من دختری ۱۸ ساله هستم
این اتفاق برام در سن ۱۲ سالگی رخ داد.
ما به دلیل علاقه مندی بابام به کبوترا روی پشت بوم خونمون کبوتر داشتیم ( حدود ۲۵تا ) یه روز تو مدرسه دوستام خیلی داستان ترسناک تعریف میکردن و من ترسیده بودم.
همون روز قرار بود مامان و بابام برن بیرون و من تو خونه تنها موندم . موقع دونه دادن به کبوترا که شد رفتم رو پشت بوم دونه ها رو برا کبوترا ریختم .
وقتی اومدم پایین در خونه باز بود و صدای شیر آب میومد
اول فک کردم مامان بابام اومدن ولی دیدم هیچ کس تو خونه نیس و آب آشپزخونه خودش بازه اول گفتم شاید بخاطر این داستانا توهم زدم اما یکم جدی تر شد.
صدای کبوترا از روی پشت بوم بلند شد
رفتم ببینم چی شده دیدم چند تا از کبوترا مُردن و خون زیر پای بقیه کبوترا ریخته بود
بدو بدو از پله ها رفتم پایین که به مامانم زنگ بزنم که یه دفعه پام به یه چیزی گیر کرد و افتادم بعد که عقب رو نگاه کردم هیچی نبود.
طرف گوشیم که رفتم جلوی اتاق (اتاقی که هیچ پنجره ای نداشت و تاریک بود و چند وسیله قدیمی توش بود) بعد یه مرد قد بلند دیدم که موهای فر داشت
برگشتم و چند سوره خوندم بعد که دوباره اتاق رو نگاه کردم چیزی نبود...
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک
سلام من دختری ۱۸ ساله هستم
این اتفاق برام در سن ۱۲ سالگی رخ داد.
ما به دلیل علاقه مندی بابام به کبوترا روی پشت بوم خونمون کبوتر داشتیم ( حدود ۲۵تا ) یه روز تو مدرسه دوستام خیلی داستان ترسناک تعریف میکردن و من ترسیده بودم.
همون روز قرار بود مامان و بابام برن بیرون و من تو خونه تنها موندم . موقع دونه دادن به کبوترا که شد رفتم رو پشت بوم دونه ها رو برا کبوترا ریختم .
وقتی اومدم پایین در خونه باز بود و صدای شیر آب میومد
اول فک کردم مامان بابام اومدن ولی دیدم هیچ کس تو خونه نیس و آب آشپزخونه خودش بازه اول گفتم شاید بخاطر این داستانا توهم زدم اما یکم جدی تر شد.
صدای کبوترا از روی پشت بوم بلند شد
رفتم ببینم چی شده دیدم چند تا از کبوترا مُردن و خون زیر پای بقیه کبوترا ریخته بود
بدو بدو از پله ها رفتم پایین که به مامانم زنگ بزنم که یه دفعه پام به یه چیزی گیر کرد و افتادم بعد که عقب رو نگاه کردم هیچی نبود.
طرف گوشیم که رفتم جلوی اتاق (اتاقی که هیچ پنجره ای نداشت و تاریک بود و چند وسیله قدیمی توش بود) بعد یه مرد قد بلند دیدم که موهای فر داشت
برگشتم و چند سوره خوندم بعد که دوباره اتاق رو نگاه کردم چیزی نبود...
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک