#part1508 🖤
_ شرمنده کردید پسرحاجی!
ما باید زنگ میزدیم در اصل
خدا بیامرز پدر زنِ من نبود ، پدر زنِ تو بود
ارسلان سکوت کرد
بعضی اوقات فراموش میکرد اگر به طعنه و تکه انداختن باشد ، پدرش از او استاد تر است
_ چی میخوای ارسلان؟
هر دو خوب میدونیم تا بحثِ مرگ و زندگی نباشه تو راضی نمیشی صدای منو بشنوی
چیه اونی که برای آلپارسلان ملکشاهان اونقدر ارزش داره که حاضره شمارهی دشمن خونیش رو بگیره؟
ارسلان آرام پچ زد
_ باید بپرسی کیه ، نه چیه...
حاجی منتظر ماند
ارسلان ادامه داد
_ دلارای!
_ حرفت رو بزن پسرجون
کش نده الکی
هنوزم مثل گذشته هایی
مثل بچهگیات میترسی ازم مگه نه؟
ارسلان غرش کرد
_ اونی که باید بترسه من نیستم
_ شرمنده کردید پسرحاجی!
ما باید زنگ میزدیم در اصل
خدا بیامرز پدر زنِ من نبود ، پدر زنِ تو بود
ارسلان سکوت کرد
بعضی اوقات فراموش میکرد اگر به طعنه و تکه انداختن باشد ، پدرش از او استاد تر است
_ چی میخوای ارسلان؟
هر دو خوب میدونیم تا بحثِ مرگ و زندگی نباشه تو راضی نمیشی صدای منو بشنوی
چیه اونی که برای آلپارسلان ملکشاهان اونقدر ارزش داره که حاضره شمارهی دشمن خونیش رو بگیره؟
ارسلان آرام پچ زد
_ باید بپرسی کیه ، نه چیه...
حاجی منتظر ماند
ارسلان ادامه داد
_ دلارای!
_ حرفت رو بزن پسرجون
کش نده الکی
هنوزم مثل گذشته هایی
مثل بچهگیات میترسی ازم مگه نه؟
ارسلان غرش کرد
_ اونی که باید بترسه من نیستم