🌱 هزار وعدهٔ خوبان
پیش از چهلم پدرم، در یک هفتهٔ پرفشار، همهٔ دفاتر خاطراتی را که در این سالها نوشته بود، خواندم. یک صفحه، ذکر شب به خصوصی بود که این بیت حافظ را برایش پیامک کردهبودم: «به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند/ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی». در دفترش نوشته بود که آن پیامک برایش دلگرمکننده و معنادار بوده.
آن شب و آن پیامک را خیلی خوب یادم هست. در خوابگاه دانشجویی بودم و «چراغهای رابطهٔ» ما، پیبند بعضی اختلاف نظرها و بگومگوها، سوسوزن بود. اما میدانستم که پدرم به علت دشواریهایی که در کار اداریاش دارد، دلشکسته و افسرده است. (و به عنوان فرزندش، مفتخرم که میدانم آن دشواریها را به خاطر اصرار بر اجرای قانونی که مامور به اجرایش بود به جان خرید.) این بیت از ذهنم گذشت و احساس کردم باید برای پدرم بفرستم.
تمام امروز، آن بیت در ذهنم تکرار میشد. آن شب که مینوشتمش، برای خودم هم بسیار معنادار بود. احساس میکردم وعدهای از جای دیگری است که من فقط پیامرسانش هستم. در ده سالی که از پی آمد، آن وعده، آن نوید، هیچ وقت برای پدرم محقق نشد؛ دست کم نه به آن شکلی که آن شب برداشت کرده بودیم. مگر اینکه به یک شکل دیگر، به یک شکل درونی و خصوصی تسکینش دادهباشند و من ندانم. امروز که آن بیت را تکرار میکنم از خودم، از حافظ و از خدای حافظ تلخ تلخ تلخ میشوم، به خاطر این وعدهٔ توخالی.
#ازغم
مائده_ایمانی
@Sazdahanieman
پیش از چهلم پدرم، در یک هفتهٔ پرفشار، همهٔ دفاتر خاطراتی را که در این سالها نوشته بود، خواندم. یک صفحه، ذکر شب به خصوصی بود که این بیت حافظ را برایش پیامک کردهبودم: «به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند/ چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی». در دفترش نوشته بود که آن پیامک برایش دلگرمکننده و معنادار بوده.
آن شب و آن پیامک را خیلی خوب یادم هست. در خوابگاه دانشجویی بودم و «چراغهای رابطهٔ» ما، پیبند بعضی اختلاف نظرها و بگومگوها، سوسوزن بود. اما میدانستم که پدرم به علت دشواریهایی که در کار اداریاش دارد، دلشکسته و افسرده است. (و به عنوان فرزندش، مفتخرم که میدانم آن دشواریها را به خاطر اصرار بر اجرای قانونی که مامور به اجرایش بود به جان خرید.) این بیت از ذهنم گذشت و احساس کردم باید برای پدرم بفرستم.
تمام امروز، آن بیت در ذهنم تکرار میشد. آن شب که مینوشتمش، برای خودم هم بسیار معنادار بود. احساس میکردم وعدهای از جای دیگری است که من فقط پیامرسانش هستم. در ده سالی که از پی آمد، آن وعده، آن نوید، هیچ وقت برای پدرم محقق نشد؛ دست کم نه به آن شکلی که آن شب برداشت کرده بودیم. مگر اینکه به یک شکل دیگر، به یک شکل درونی و خصوصی تسکینش دادهباشند و من ندانم. امروز که آن بیت را تکرار میکنم از خودم، از حافظ و از خدای حافظ تلخ تلخ تلخ میشوم، به خاطر این وعدهٔ توخالی.
#ازغم
مائده_ایمانی
@Sazdahanieman