نفس عمیقی میکشم و دوباره به خالیِ پر آرامش رو به رویم برمیگردم.
نه اجازه نخواهم داد آن ورژن قدیمی زخمخوردهای که همیشه رنج را به همهی بخشهای زندگیام دعوت میکرد اینجا هم فرمانروایی کند.
اکنون بعد از سالها متعهد بودن به درمان، میدانم حاکم کیست.
با خودم فکر میکنم سختترین بخش درمان آن بود که چطور با آرامشی که خودم با دستان خودم ساخته بودم، بنشینم و خلوت کنم و دوباره با همین دستان رنجهایم را بر سر میز دعوت نکنم.
سختترین بخش، تحملِ شادیِ آرامی بود که در زیر پوست بدنم جریان داشت.
همچون رودخانهای عمیق اما باریک که از قلبم به سمت تک تک اندامهایم حرکت میکرد.
سختترین بخش، پیدا کردن ورژن زخمی و درک کردن آنچه که بر او گذشته بود، نبود؛ بلکه اجازه ندادن به حاکمیت دوبارهی او بود.
سختترین بخشها، غمها، ناامیدیها، خشمها، بخششها، مرهمها و درککردنها و عبور کردنها نبود ….نه… سختترین بخش حتی دوست داشتن خودم هم نبود. درنهایت هر کسی در پروسهی درمان آنقدر میتواند دلایل و ریشههای آسیب را درک کند که بتواند دوباره عشق را در درون خودش حتی نسبت به ورژن آسیبرسان گذشتهاش هم حس کند.
سختترین بخش، همین دستان ظریف و باریک و کوچکم بودند!
دستانی که اکنون میدانند «رنج کشیدن» و «آرامماندن» هر دو آن سوی حیاط ایستادهاند و منتظر دعوت هستند. منتظر اشارهای از سمت آنها.
کافیست فقط انگشتانم را اندکی تکان دهم.
دستانم را بر روی میز روی هم میگذارم.
به آن سوی حیاط نگاه میکنم.
نفس عمیقی میکشم.
مدتهاست میدانم آن کسی که باید سر میز بنشیند کیست.
دعوتنامه، فقط برای اوست.
#پونه_مقیمی
@Sazdahanieman