شک!
دلم از دیدن گیسوی آن دلدار میلرزد
که تقوی نیز گاهی از نگاه یار میلرزد
در این ظلماتِ کفر، ایمان من دانی به چه ماند؟
چو فانوسی که نورش در شبان تار میلرزد
چنان دینم ز حرف مردم دیندار آزرده
که حتی از سکوت راهبی در غار میلرزد
مسیحا نیست اینجا تا شفای جان دهد افسوس
طبيب ما خودش از دیدن بیمار میلرزد
به امید که بنمایم متاع روح را عرضه؟
که یوسف عور از نرخش در این بازار میلرزد
به نیشابور میمانم که چون اسبی کشد شیهه
به جان خود ز ترس لشکر تاتار میلرزد
چنان تومای شکاکم که شخص عیسی مریم
ز شک این حواری چون رسن بر دار میلرزد
نه من تنها چنین از شبهه بی پایاب و نالانم
که حتی کوه ایمان هم به زیر بار میلرزد
خدایا تا کی از تردید باید همچو گل پژمرد؟
یقین هم ساق پاش از تیزی این خار میلرزد
۲۶ آذرماه ۱۴۰۳
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض
دلم از دیدن گیسوی آن دلدار میلرزد
که تقوی نیز گاهی از نگاه یار میلرزد
در این ظلماتِ کفر، ایمان من دانی به چه ماند؟
چو فانوسی که نورش در شبان تار میلرزد
چنان دینم ز حرف مردم دیندار آزرده
که حتی از سکوت راهبی در غار میلرزد
مسیحا نیست اینجا تا شفای جان دهد افسوس
طبيب ما خودش از دیدن بیمار میلرزد
به امید که بنمایم متاع روح را عرضه؟
که یوسف عور از نرخش در این بازار میلرزد
به نیشابور میمانم که چون اسبی کشد شیهه
به جان خود ز ترس لشکر تاتار میلرزد
چنان تومای شکاکم که شخص عیسی مریم
ز شک این حواری چون رسن بر دار میلرزد
نه من تنها چنین از شبهه بی پایاب و نالانم
که حتی کوه ایمان هم به زیر بار میلرزد
خدایا تا کی از تردید باید همچو گل پژمرد؟
یقین هم ساق پاش از تیزی این خار میلرزد
۲۶ آذرماه ۱۴۰۳
محمّدامین احمدپور
@savadvabayaz | سواد و بیاض