💒ســرای‌ رمـــان💒


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


⭐حرمسرای🧿رمان⭐
♥️لینک گروه‌های سرای رمان👇
@link_saraye_roman
جهت تبادل👇
@khastam0_tonestam
ارتباط با نویسنده👇
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_BD0B9qy
ارتباط با مدیر تبلیغات با هزینه مناسب👇
@Alizangeneeee
پیج اینستاگرامalirezazangene2

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


#ازحالاتاابد
#شهلا_خودی_زاده
#عاشقانه https://t.me/joinchat/AAAAAFcxjqJyYh9NCSqR5A

#فوق_العاده_جذاب_و_پر_کشش
#فوق_العاده_جذاب_و_پر_کشش

❌اخطار:
این رمان مخصوص بزرگسالان است 🙏♨️تجربه نشون داده با خوندن 5 الی 10پارت اول یه رمان می شه فهمید نویسنده چی کاره ست و خیلی راحت میشه فهمید اون رمان ارزش خوندن داره یا نه (چه موضوع چه قلم )

💥💥برای خواندن رایگان کتاب به این کانال مراجعه کنید 💥💥 https://t.me/joinchat/AAAAAFcxjqJyYh9NCSqR5A


Репост из: @AxNegarBot
‍ - چرا پیاده ای؟
سر به آسمان بردم و گفتم:
-هوا بارونی بود دلم خواست یه کم لذت ببرم ...
با همان بد #عنقی این چند روز گفت:
- لازم نکرده بیا بالا ... الان سرما می خوری ...
بی اختیار ابروهایم بالا پریدند. این دیگر چه طرز حرف زدن بود؟! ... درست بود که #رییس شرکت بود و کارفرما، اما بیرون از شرکت برایم یک فرد معمولی بود ... درست یکی مثل همین عابرین ...
لبم را به دندان کشیدم و خونسردانه گفتم:
- ممنون ... شما بفرمایید ... من راحتم...
معلوم نبود دلش از کجا پر بود که با صدایی تقریباً بلند گفت:
- بیخود راحتی ... تو این هوا وقت قدم زدن نیست ...
دیگر داشت کفرم را بالا می آورد ... نمی توانستم حرف زور بشنوم ... رییس بود که بود ... با جسارت جواب دادم:
- منم گفتم می خوام یه کم قدم بزنم ... شما بفرمایید ...
ظاهرا برق لجاجت را در چشمانم دید که این بار با آرامش تصنعی گفت:
- باشه مشکلی نیست، اما اگه سرما بخوری مرخصی نداری ... گفته باشم ...
منتظر جوابم نشد و شیشه را بالا داد و پا روی پدال گاز گذاشت و مثل برق از مقابلم گذشت ...انگار با بچه طرف بود ... اگه سرما بخوری؟
بشر دیوانه بود! ... از مردانی که به هر نحوی زور می گفتند بدم می¬آمد ... با نوک کفشم سنگ ریزه ی مقابلم را داخل جوب شوت کردم و گفتم:
- فکر کردی ... حالا کی قراره سرما بخوره ...
تمام راه را در افکارم غرغر کردم و با او که این جور با اعصابم اول صبحی بازی کرده بود درگیر بودم ...و آن قدر حواسم پرت نگاه و حرفش بود که مقابل پایم را ندیدم و در پیچ خیابان پایم در چاله¬ای گیر کرد و محکم به زمین خوردم ... درد بدی در پایم پیچید و نفسم را بند آورد ... عصبی و به زحمت از جایم برخاستم. مانتو شلوارم به خاطر خیسی زمین گلی شده بود و همین باعث شد ناسزایی زیر لب نثار جناب مهندس کنم ...عصبی و ناراحت، دستی به مانتو¬ام کشیدم و لنگ لنگان به سمت شرکت راه افتادم ...به یمن نفوس بدش روز به آن زیبایی خراب شده بود و من تمام این اتفاق را از چشم او می¬دیدم ...
در شرکت باز بود ... خدا خدا می¬کردم کسی در سالن نباشد تا بتوانم به دستشویی بروم و اول از همه پایم را چک کنم ... با ورود به شرکت و دیدن سالن خالی به سمت دستشویی چرخیدم که با صدای عصبانی¬اش در جا خشکم زد:
-به به جوجه¬ی آبکشیده ... زیر بارون خوش گذشت؟
لبم را از حرص زیر دندانم فشردم ... خون خونم را داشت می¬خورد... حس تنفر از مرد مقابلم لحظه به لحظه بیشتر می¬شد ... دست¬هایم که مشت شد، به عقب برگشتم ... با لیوانی چای در دست جلوی آبدار خانه ایستاده بود و ریشخندم می کرد... نگاه خشمگینم را به چشمان سیاهش دوختم و جواب دادم:
-آدم که اول صبحی نحسی بگیردش بیشتر از این نمی¬شه ...
اما همزمان درد بدی در مچ پایم پیچید و بی اختیار نالیدم:
- آخ ...
نگاهش به سمت پایم رفت و برگشت ...
-اگه بگم حقته می¬گی نامردی کردم ...
بغض مزاحم شکست و اشکم بی اختیار سرازیر شد ...
لبخند تلخی زد و گفت:
- خانم ناز نازی تو که تحمل نداری پس این لجبازیت واسه چیه؟ می¬خوام زیر بارون لذت ببرم...
جمله¬ی آخر با صدایی نازک شده و دهن کجی بیان کرد ... رسماً داشت مرا مسخره می¬کرد... دنبال رمان عاشقانه کل کلی می گردی بیا با ما همراه شو ... #ازحالاتاابد #فایل_کامل_رمان_موجود_است #پارت_واقعی https://t.me/joinchat/AAAAAFcxjqJyYh9NCSqR5A


Репост из: Неизвестно
سلام دوستان رمان خوووون 😍
به اصرار دوستان اینبار یه لیست از #بهترین رمان ‌های #ممنوعه و #چاپی و #بدون‌سانسور😋 رو براتون آماده کردیم که #اختصاصا برای اعضای چنل و به #توصیه‌نویسنده آماده شده😍
میتونی راحت و به طور #رایگان هر رمانی که دوس داری پیدا کنی و بخونی😌
هشدار❗️
ظرفیت محدود است #عضو‌گیری فقط5نفر اول 😱

☞( ͡° ͜ʖ ͡°)☞✿࿐ྏجوین بدید࿐ྏ✿ ⃪⃚⃘⃛






Репост из: یسنا
سلام دوستای قشنگم
امروز اومدم یه #لیست از بهترین رمان های جهان رو بهتون معرفی کنم، این کانال تمام رمان های #منتشر شده رو یک جا داره، چه پولی باشه چه #چاپی و چه #ممنوعه😁✔️
زودتر وارد کانال بشید چون دیگه لینکشو نمیذارم.
➖💎➖💎💎➖💎➖
https://t.me/joinchat/AAAAAD6ymk6kbcJrGKY3pQ


Репост из: یسنا
اونایی که اعصاب #پارت خوندن ندارن زودتر جوین شن،
این کانال ممکنه فیلتر بشه به خاطر #فایل هایی که میذاره😒⛔️ هر رمان جدیدی که منتشر بشه اول میره اینجا👇
زودتر جوین بدید خودمم داخلش هستم😁
#پیشنهاد ویژه واسه دوستای خوشگلم

https://t.me/joinchat/AAAAAD6ymk6kbcJrGKY3pQ




Репост из: -//bitaw
#امیـــرعلــی کیـــا تنهــا نوه پسری خاندان "کیـــا" که به هرزگی در دانشگاه شهرت دارد در مسیـــر "حَنــا" قرار میگیرد. #حنا دختر زبون دراز و شادابـی که که کسی جرات سر به سر گذاشتنش را ندارد.....
حنــا ادعا میکند #نامزد دارد و امیـــرعلی ادعای #عاشقی !!!
در این میان #کیــنه ای قدیمی ریشه تمام این عشق و دلدادگی را میسوزاند....امیرعلی حنا را وارد #عمارت خاندان کیا میکند غافل از اینکه حنا ......

♨️با قلمی شیـــوا از بهـــارسلطانــی♨️
#پارتگذاری_هرشب_منظم
رمانی #جنجالی_و_از_هیجان_بارعایت_محدوده_سنی🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFT_AfFlJ5SgKlOOMw


Репост из: ابزارک ?
❌ازدواجی اجباری و همخونه ای بسیارمتفاوت و سراسرهیجان❌
#برزخ_سرد
#بقلم_زیبای_بـــهارســلطانــی

‌-نگفتی میخوای من چطوری باشم؟! شوهر به نظرت باید چجوری باشه؟! ... بگو ... میخوام از این به بعد #شوهـر_واقعیـت باشم ...

دیگه تحمّل حرفاشو نداشتم، دستمو از زیر چنگالش خارج کردم و گفتم:
-امیرعلی ولم کن... #دردم میاد!

سرشو به #لاله ی گوشم نزدیک کرد ونفسهای #داغش رو درست پشت گوشم پخش کرد و کمی، زبون به لبش زد و گفت:
-تا نگی ولت نمیکنم!
چشمامو محکم بستم تا نتونم چشمای پر از خواسته شو ببینم.
- من ... من هیچی نمیخوام، فقط دست از سرم بردار!!!

از #عصبانیت گُر گرفت و مثل یه #گرگ وحشی جفت دستمو #حصار تنگ خودش کرد و #هیس وار گفت:
-حالا جرأتو نشونت میدم ...
منو به سمت تخت هُل داد، از ترس مثل بید به خودم می لرزیدم. از خشم غرّید:
- میخوام #امشب_شوهر_واقعیت_باشم ...جرآت رو بهت نشوووون میدممم....
ناباورانه خیره شدم بهش که با لحن خشنی گفت:

-وقتی #بلبل_زبــونی میکنی بایدم به #غلط_کردن بیفتی .


❌روایــتی بینظیــر از "نفــرت" تا "عـــشق"🤚🤚
#اجباری
#رمانی_غافلگیرکننده

https://t.me/joinchat/AAAAAFT_AfFlJ5SgKlOOMw
https://t.me/joinchat/AAAAAFT_AfFlJ5SgKlOOMw


Репост из: پیوست عکس و فایل به متن طولانی
#دختره‌خجالتی‌روستایی‌پسره‌پررو‌شهری😁❌

- جانا ؟! #می‌خوامت می‌گم !
سرش رو توی #سینه‌ام پنهون می‌کنه و دوست دارم بیشتر به خودم فشارش بدم.
- جانا از من خجالت می‌کشی ؟!
لب های #داغم رو روی گردن برهنه و سردش می‌کشم که توی بغلم جابه‌جا می‌شه.
- دِ یه چیزی بگو دلمو با سکوتت #قند نکن جانا.

دست های سرد و #لرزونش رو بالا میاره و روی ته ریشم می‌کشه که بیشتر #تحریک می‌شم برای بلعیدنش !
- نکن #دختر.
آروم و #مستانه می‌خنده.
- دوست دارم #لبای عسلیت رو تا جایی که نفس دارم ببلعم !

- #آراد .
معترضانه اسمم رو روی زبون میاره و بیشتر دلم برای داشتنش پر می‌کشه.
- جان دلم ؟!
لبش رو می‌گزه و دیگه کنترلم رو از دست میدم.
روی دست هام بلندش می‌کنم و سرش رو توی سینه‌ام مخفی می‌کنه که گردن #کبودش باعث لبخندم می‌شه.
دیشب #وحشی شده بودم !

روی کبودیش رو بوسیدم و دیدم که چطور خودش رو بالا کشید.
- طعمت مثل #شکلاته دختره !
روی تخت می‌اندازمش و لبخندش، حریصم می‌کنه ...
https://t.me/joinchat/AAAAAELeP5C2xxWVXAGBDw
#رئـــیس_دختـــرباز
آراد رئیــــسی ڪه با هر دختـــرے خاطــره‌ی یڪ شبه داره و با اومـــدن منشی جـــدیدش به اسم جانا، ڪه دختر نجیبیه زندگیش زیر و رو میــشه و براے به دست آوردنش هرڪــاری میـڪنه حتے #تجــاوز و همــخوابی زورے...
https://t.me/joinchat/AAAAAELeP5C2xxWVXAGBDw
#کولاک‌جدیدتلگرام‌توی‌مدت‌خیلی‌کم❗️




Репост из: کانالVip افتتاح شد
#من صاحب توام!
#صاحب جسم و روحت!
صاحب هرچیزی که از اول عمرت دیدی!
من #شاهزاده توام!
مهم نیست که همه میگن تو فقط یه بچه‌ای، مهم اینه که زیبایی اغوا کننده تو من رو #شیفته خودش کرده!
مهم اینه که من، هنری، شاهزاده تو، می‌تونم هرچیزی رو ازت بخوام!
حتی #تنت رو، چون #من_صاحبت_هستم.
https://t.me/joinchat/AAAAAEYWGaQElJGfvbAi3g
#بدون‌سانسور🔞


Репост из: کانالVip افتتاح شد
شاهزاده یاغی و سرکشی که به خدمتکارش...😨
https://t.me/joinchat/AAAAAEYWGaQElJGfvbAi3g
_هنوز بهت #اجازه رفتن ندادم.

با عصبانیت و بی توجه به اون، که خونسرد نگاهم می‌کرد به سمت در می‌رفتم، که با صداش متوقف شدم.

_نمی‌تونی #مجبورم کنی اینجا بمونم!

ایستادنش کافی بود تا سه قدم عقب برم ولی او بی توجه نزدیک می‌شد، بازی کوچیکمون با برخورد من به دیوار تموم شد، با چشمای درشت شده نگاهش کردم.

_هنوز #نفهمیدی، نه؟

تنش رو به تنم چسبوند.

_من #شاهزاده توام، شاه این کشور می‌شم، تو که هیچ، همه این کشور، همه مردمش و هرچی که توشه به من #تعلق دارن.
وقتی میری بیرون که من #اجازه بدم، تازه اگر! اجازه بدم! اگر اراده کنم تا آخر عمر توی همین اتاق نگهت می‌دارم کوچولو! امتحانم نکن!

چرخید و با قدرت به سمت تخت هلم داد.

_یادته برای چی اینجایی دیگه؟

دستش سمت دکمه پیراهنش رفت.

_یا نه؟ لازمه یادت بیارم؟

گوشه تخت جمع شدم که سرش توی #گردنم فرو رفت و زمزمه کرد:

_بهتره کارتو درست انجام بدی. به خانواده بیچارت فکر کن، که اگه اراده کنم می‌تونم بدبختشون کنم!

با #خشونت چنگی به کمرم زد و...
https://t.me/joinchat/AAAAAEYWGaQElJGfvbAi3g
#رمان‌_دارای‌صحنه‌های‌باز‌_است‌_محدودیت‌سنی_را_رعایت_فرمائید.🔞




رمان:#پانتومیم👆🏼

✍🏼نویستده:اثری متفاوت از مرجان فریدی.

کاری از گروهِ mYm

ژانر:#عاشقانه #اجتماعی

فاقد فرمتهای دیگر❌❌
@saryeroman

خلاصه:
قصه ای با رنگ و روی سادگی.
نویسنده بر تر رمانکده این بار یک موضوعِ ساده
رو برای اثر جدیدش انتخاب کرده.

آیلین داشجویِ سالِ دومِ نقاشی.
با خانواده ی کوچیک و دوستداشتنیش زندگی ای با روالِ ساده ای رو می گذرونه.
و زیاده خواهی های آیلین و دنیای صورتی ای که همیشه برای خودش می خواد باعث میشه پسر های رنگارنگی رو توی زندگیش امتحان کنه تا به شاهزاده ای که می خواد برسه!

با ورودِ پسرِ شعبده باز و مرموز به دانشگاه...
روالِ ارومِ رمان اسیر پیچ و خم های های عجیبی میشه که...

پانتومیم




Репост из: جمله‌های زیبا
@jomelahyeziba
آدامس ها
بزرگترین اساتید هستند !

از زمان کودکی مان
تلاش می کنند
به ما بفهمانند که
هیچ شیرینی ای ماندگار نیست ...




📚 نام رمان: #وضعیت_آخر

✍ نویسنده: #تامس_هریس

📖 تعداد صفحات: 350
@saryeroman
📋خلاصه رمان:
این کتاب مسئولیت‌مان را به ما یادآوری می‌کند و به ما می‌آموزد که چه رفتاری با اطرافیان‌مان داشته باشیم. هرچند نباید از این اصل غافل شد که رفتار ما ریشه‌ در کودکی‌مان دارد، اما این قوه‌ی تفکر است که به ما عملکرد درست درمورد مسائل و بروز رفتارهای منطقی را نشان می‌دهد.‌

📝 ژانر:
#خارجی

Показано 20 последних публикаций.

17 673

подписчиков
Статистика канала