رمانسرای ایرانی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
_ آقا، کمربندتو ببندم؟
دستشو کنار پهلوم روی میز گذاشت
_ دوست داری ببندی؟ یا یه کار دیگه بکنیم!؟
بهش نگاه کردم که فورا نگاه تشنه امو بلعید
_ دخترم دلش هوس منو کرده؟!
رونهامو گرفت و محکم دور تنش چفت کرد که جیغم تو اتاق پیچید
_ آقا پارسا؛ الان یکی میاد لطفا!
سرشو کشوند توی گردنم و هنوز لب نزده بود که در اتاق باز شد
_ پارسا پسرم..هعی خدا مرگم بده!!!!

https://t.me/+3Ye-6zn42gkxNWU0

https://t.me/+3Ye-6zn42gkxNWU0

https://t.me/+3Ye-6zn42gkxNWU0


اونقدر دختره ذاتا دلبره که پسره می خواد کارشو یکسره کنه اما مادرش...❌😈


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
دختره‌ی تخم جن با دوستاش میره دزدی 😂😂پا که تو اون خونه‌ی نحس میزارن دوتا از دوستاش گیر میفتن
حالا خودش با بقیه نشسته نقشه بکشه که چطوری اون دوتارو نجات بدن و از خونه بیارن بیرون
اما یهو چنتا مهمون ناخونده‌ی دیگه ظاهر میشن و ...
فقط ادامه‌ش😂😂😂😂




چهارتایی پشت بوته ها میز گرد تشکیل دادیم و بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتیم

عقل های ناقصمون رو روی هم گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که
باید بریم آلا و آیلین رو یه طوری از توی اون خونه بیاریم بیرون
قبل از اینکه صاحب خونه متوجه حضورشون بشه و بفهمه زیر تخت قایم شدن

همین

داشتیم می‌رفتیم نقشه رو عملی کنیم که با شنیدن یه صدای خفن ، از اونا که فقط توی فیلما سعادت شنیدنش نصیبت میشه ، توجهم معطوف منبع صدا شد

جلوتر از همه چشمم به ماشینی که داشت از خیابون رد میشد افتاد

سریع با دست به ماشین اشاره کردم و ذوق زده گفتم : آوا ، آوا ببین دختر ، ماشینه رو ببین

همگی به اون سمت نگاه کردن
آوا هینی کشید و مبهوت گفت : جووون بی ام و ، عروس ننم شو دافی جون

با لذت گفتم : اوف صداشو ، چقدر خفنه لعنتی
از نزدیک دلبر تره ، عشوه خرکی‌شو ببین

داشتیم درباره ی اسب بخارش بحث میکردیم که سرعت ماشین کم شد

همون نزدیکی پارک کرد و منو آوا با چشمای قلبی همزمان گفتیم : اوه هانی

به محض اینکه سه تا پسر ازش پیاده شدن ، حواسمون از ماشین پرت و به خودشون معطوف شد

اینبار با تأسف گفتم : میگن صاحابش قابل داره ها ، الان فهمیدم معنیش چیه

آوا با حسادت گفت : اینارو چه به این ماشین ؟ این عروسک فقط واسه ویراژ دادنه
چجوری ام چیتان پیتان کردن ، نگا خط اتوی شلوارشونو خدایی
اصلا همچین دافی زیر پای اینا حیف نشده ؟

پس کله‌ش کوبیدم و گفتم : کجای شلوار اسلش خط اتو داره
این دوتا که اسلش پاشونه ، این آخری هم جین
خط اتو نمیبینم من

با حرص غرید : بیشخصیت یه اصطلاحه فقط ، چرا فرت و فرت میزنی تو سرم؟

اینبار آهو حرف زد : خیلی خوش تیپ و جذابنا

صورتم رو درهم کردم
و درحالی که اون سه تا پلشت رو خیره خیره تماشا میکردم ، صرفا جهت ضد حالی زدن گفتم : کجاشون جذابه ، قیافه هاشون رو نمیشه با یه من عسل خورد

آهو : جنتلمنی مردا به اخماشونه خب

آوا با هیجان گفت : بدم نمیگه ، دلی ببین خیلی خفنن
شبیه این فیلمای خارجی هستن که طرف از ماشین مدل بالاش پیاده میشه همه دخترا دهناشون آب میفته
صحنه فقط یه اهنگ بیس دار کم داره به خدا
نگا ، یکمم اسلوموشن بشه حله

سرتق و مصرانه گفتم : نچ ، من که نمیبینم

آهو : خره درست ببین تا بفهمی ، چشم بصیرت که نمیخواد
واضحه
ببین .. چی کم دارن مگه
قدشون که بی برو برگرد ۱ و ۹۰ میشه ، منم تضمین میکنم
خوش تیپ و مارک دار هم هستن
نگا نگا ، مایه دار هم هستن
بو عطرشون هم یکم دیگه از همین فاصله به دماغمون میرسه
قیافه هم که توپ
اون سومی رو اصلا نگو ، خیلی خوشگله لعنتی ، انگار مامانش اونو توی بیمارستان نزاییده

من : پس کجا زاییده

آوا خندون گفت : تو زایشگاه

آهو : زهرمار ، اصطلاح بود ... نه از قیافه کم دارن نه از تیپ
اخلاقشون هم حتما از دور اینجوری میرغضبی به نظر میرسه والا از نزدیک باید خیلی دختر کش باشن
دیگه چی موند تا بگم ؟

خنثی و با تاسف گفتم : برو بهشون بده ، شکلاتو میگم

صورتش از شدت حرص سرخ شد
در لحظه یدونه کف گرگی توی صورتم کوبید و گفت : خفه شو ، آدم حسابت کردم دارم یادت میدم کی جنتلمنه کی نه
لیاقت نداری ، برو گمشو درگیر همون پشم و سیبیلات باش اصن

اومدم منم بزنم صورتش رو عین ماشین اسقاطی خمیر کنم ،که آیدا بعد از اینهمه سکوت با لحن معناداری گفت : دخترا

آوا : هان

_ داخل خونه شدن

با حرفش شوکه شده سریع به اون سمت نگاه کردیم...


https://t.me/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0
https://t.me/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0
https://t.me/+D3Tu2OT9Nbw3ZTA0

بگم پارت رمانه باورت میشه😂😂
نشد هم برو پارت ۲۵ و ۲۶ رو یه نگا بنداز
چیشد ، ادامه‌ش سم خالصه 😂😂


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
❤️‍🔥عشق ممنوعه
💯پارت واقعی
❌مخصوص بزرگسال



با شتاب بلند شدم ، طرفش رفتم. صدایم مرتعش بود:
- اگر حامله بشم چطوری خواری و خفت و تحمل کنم؟ چرا مراقب نیستی؟
دستانش را روی شانه‌هایم گذاشت.
-حواسم بود.
مشتی به سینه‌اش کوبیدم.
- خدا من و بکشه تا راحت بشم.
- نازی؟!
صدایش بالا رفت. بازویم را گرفت و گفت:
- قرص بخور.
- لعنتی بهم نمی‌سازه.

در آغوشش بودم و تقلایم برای فاصله گرفتن فایده‌ای نداشت.
- بچه‌ی من ننگ و عاره؟!
دندان بهم سابیدم و شانه‌ام را تکان دادم:
- مریم مقدسم... بگم از کی حامله‌ام؟
- خودت نمی‌خوای علنی بشه.
چشم غره رفتم و با جیغ جواب دادم:
- تو اگر مرد بودی سر زندگیت این بلا رو نمی‌آوردی؟  منم اگر عرضه داشتم الان اینجا نبودم.
انگشتش را روی بینی‌اش گذاشت:
- هیش! حالا ببین‌ها! فردا صبح می‌برمت دکتر.
محکم روی شانه‌اش زدم و گفتم:
- نمی‌رم دکتر ... می‌فهمی .
- باشه هر چی تو بگی... هر چی تو بخوای، من الان چه‌کار کنم؟ بیام از آقا ابراهیم خواستگاریت کنم، هیچ کسی هم جرات نمی‌کنه حرف بزنه؟
کف هر دو دستم را روی صورتم گذاشتم:
- نسترن! خدایا! من چی می‌گم اونوقت...
- من و تحت فشار نذار، فکر نکن با این‌کارها طلاقت می‌دم.
نگاهش کردم، موهایش خیس بودند و ابروهایش نامرتب. شبیه پسرهای تخس و غدی به نظر می‌رسید که خرابکاری کرده، اما به رویش نمی‌آورد.
- ولم کن! دارم از دستت دیوونه می‌شم.
خشم نگاهم را دید رهایم کرد. شنیدم زیر لبی گفت" عصبی می‌شه خوشگلتره"
پشت به او کردم و دستم را در هوا تکان دادم.
- خانم خوشگله با این‌کارها من سرد نمی‌شم، اینکه مثل مجسمه باشی و اینا ، من خسته نمی‌شم، آخر لمت دستم می‌آد...
دیگر نمی‌دانستم از دستش چه‌کار کنم. پیامش واضح و روشن بود. می‌خواست با محبت سد مقاومت مرا بشکند.
🔞

https://t.me/+msw-oVXnsu05MTE0
https://t.me/+msw-oVXnsu05MTE0






🪻#رمان_مرد_ممنوعه🪻
📝 نوشته: هدیه نصیرزاده
📖 تعداد صفحات: 611
🎬 ژانر: #راز آلود، #معمایی، #عاشقانه


✍️ خلاصه:
در شهری که همه قوانین مشخص و همه آدم‌ها سر جای خودشون هستن، یه مرد وجود داره که اسمش رو هیچ جا نمی‌برن. کسی نمی‌دونه از کجا اومده، چرا همه ازش فاصله می‌گیرن، یا چرا هیچ‌کس حاضر نیست توی چشم‌هاش نگاه کنه. بعضیا می‌گن یه جنایتکاره، بعضیا می‌گن یه قربانیه، و بعضیا هم معتقدن اصلاً وجود نداره و فقط یه افسانه‌ست. اما وقتی رُها، یه خبرنگار جسور، تصمیم می‌گیره پرده از این راز برداره، وارد دنیایی می‌شه که نباید می‌شد. دنیایی که در اون، حقیقت از دروغ خطرناک‌تره، عشق از نفرت پیچیده‌تره، و نزدیک شدن به یه “مرد ممنوعه”، می‌تونه به قیمت جون آدم تموم بشه..

  💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




اعتبار آدمها ،
به حضورشان نیست...
به دلهره ای است که
در نبودنشان احساس میشود.
بعضی از نبودنها را هیچ بودنی ،
پر نمیکند...
حواسمان باشد...

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @romansarairani


اینک بهار تا دروازه هاى شهر رسیده🌸
و رستاخیز دوباره درگیتى دمیده💐
بهار شوق انگیز بر قامت سبز وجودتان🌱
شکوفه باران باد لبــــتان پر خنده‌تان🌺
قلبتان از مهر آکنده❣️
و نـــــوروزتـان فرخــــــنـده بــاد 🎆

سال نو و نوروز مبارک❤️


سوختن غم‌هایتان
در آتش چهارشنبه سوری
آرزوی من است
دلتان شاد، غم‌هایتان بر باد

چهارشنبه سوری مبارک🎆🎉🔥


Репост из: بنرای امروز
من ساچلی‌ام!
دانشجوی رشته‌ی هنر، یه دختر از محلّه‌های پایین شهر. از سن کم خیاطی کردم تا باری از دوش پدر علیلم برداشته شه.
امّا روز عقد تنها رفیقم، نامزدش که تازه از کُما در اومده بود، جلوی همه ادعا کرد که من معشوقه‌ی فراریش هستم!
دانا! وارث امپراطوری آژگان، با بی‌انصافی دست گذاشت روی منی که از هیچ‌چیز خبر نداشتم. نه از دلیل این ادّعا، نه از رازهای پشت پرده‌ا‌ی که پدر مذهبیش سالها پنهون کرده بود تا…
https://t.me/+ZRfFV_zrIN41ZjU8
https://t.me/+ZRfFV_zrIN41ZjU8


Репост из: تب لیستی سایه♥️
برترین وقشنگ ترین رمان های تلگرام رو براتون یکجا تو این لیست آوردیم تا بخونید و لذت ببرید😍❤️


آریل
https://t.me/+4iFHu-BXfjgwY2U0
❤️
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
https://t.me/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
https://t.me/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
کنار امواج
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
https://t.me/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
https://t.me/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
https://t.me/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
https://t.me/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
https://t.me/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
https://t.me/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
https://t.me/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
https://t.me/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
https://t.me/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
https://t.me/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
https://t.me/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
https://t.me/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
https://t.me/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
https://t.me/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
https://t.me/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
https://t.me/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
https://t.me/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
https://t.me/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
عطرگریبان ماه
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
سرشار از گلایه سنگ ها
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
مو قرمز
https://t.me/+LO8agBCTy-xmZjZk
❤️
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
زخم‌ دل
https://t.me/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
https://t.me/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0




Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
-عکسات هست . همشونو با چشم های خودم دیدم !
نفس پروا در نمی آمد اما باز با همان چشمان بغضی اش به سیمای سرخ شده از خشم و غیرت بابک نگاه میکرد :
-باور کردی !
-من چیزی که ببینمو با ...
-باور کردی بابک ! تو دختری که میگفتی واسش میمیری، نفست میگیره اگه نباشه رو به چهارتا عکس فروختی ...
صدای فریاد بابک باعث بسته شدت پلک های خیس دخترک شد، ترسیده بود از این حالت جنون آمیز مردش، میدانست که اگر تا الان دست به رویش بلند نکرده به خاطر علاقه جنون آمیزش است ولاغیر !
-لعنتیییی تو جون منی، جون من ! من عوضی بی همه چیز روانی میشم وقتی عکساتو میدن دستم، روانی میشم وقتی میگن این که لم داده بغل اون حرو*مزاده همه وجود توعه !! میفهمی ؟!!!!
- بابک تورو خدا ... سکته میکنی آروم باش هرچی تو میگی غلط کردم آ...آروم باش !
-پسره...پسره دست هم بهت زد پروا !، هان؟! باهاش خوا ...
-به چشمای پروات قسم نه، نه بابک من عاشقتم، چط ...
-پس ثابت کن !
-چ...چطوری ثابت کنم ؟!
-امشب با منی خودم باید چک کنم ببینم چه خاکی به سرم کردی ... پروا اگه شرف واسم نذاشته باشی، میکشمت ... گفته بودم کج بری اول  تو بعدش خودمو میکشم !

دست پروا را کشید و همانطور که زیر لب هذیان میگفت آن را سمت اتاق خواب انتهای سالن برد ...

پسره مریض دختره است و حالا عکسای ناجور دختره رو دادن بهش اونم روانی شده، و به دختره ...😦🔥💦

پارتای بعدیش خدای آدرنالین و هیجانه، جوین بده تا برش نداشتن رمانش خوراک شب بیداره😵‍💫🫣 #اعتیاد_اور

#فول_عاشقانه #انتقامی #مثلت_عشقی

https://t.me/+po9hrq6rDBw4NDM8
https://t.me/+po9hrq6rDBw4NDM8


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
- این بچه که بدنیا بیاد، طلاقت میدم! اصلا چه بهتر اگه سر زایمان بمیری...

بلند و با خشم می‌گوید! آنقدری که تمام افرادی که کنارشان در ساحل ایستاده‌اند، می‌شنوند و قلب دخترک با صدا در سینه‌اش خرد می‌شود!

- هیراد...

ناباور از این همه بی‌رحمی از سمت مردی که روزی او را مثل یک الهه می‌پرستید، نامش را زمزمه می‌کند و هیراد بازوی ظریفش را چنگ می‌زند و کنار گوشش می‌غرد:

- اسم منو به دهن کثیفت نیار بچه! اون روزی که باید اسم منو صدا می‌زدی، داشتی اسم اون مرتیکه رو می‌گفتی...

دخترک از درد بازو و قلبش به گریه می‌افتد... مگر چقدر توان دارد؟

- به خدا... به خدا من خیانت نکردم! تمام اون عکسا... تمامش الکی ب... آخ!

حرفش تمام نشده که هیراد بازویش را محکم‌تر فشار می‌دهد و یسنا گریه‌ی دردناکش را در گلو خفه می‌کند:

- دستم!

- به جون اون بچه‌ی تو شکمت قسم یسنا... یه بار دیگه حتی یه کلمه راجع‌به اون قضیه ازت بشنوم، به اینکه حامله‌ای هم رحم نمی‌کنم!

دخترک با درد هق می‌زند:

- برات مهم نیست اگه بمیرم... نه؟

قلبش حتی از تصور نبودنِ او می‌شکند... اما بی‌رحمانه جواب می‌دهد:

- نه... مهم نیست!

و او را به زور سمت نیمکتی کنار ساحل می‌کشاند و به محض نشستن یسنا، با اخم هشدار می‌دهد:

- می‌تمرگی سر جات و تکون نمی‌خوری تا برگردم!

رنگ‌ دخترکش مثل گچ سفید شده! در نگاهش انگار زندگی مُرده... به روی خودش نمی‌آورد اما می‌ترسد مویی از سرش کم شود...

لحظه‌ای رهایش می‌کند و دور می‌شود تا برایش بستنی قیفی بخرد. آخر لحظه‌ای که آمدند، چشم یسنایش به دنبال آن دکه‌ی بستنی‌فروشی بود و هیراد بی‌رحمانه نادیده گرفته بود!

با قلبی سنگین، در صف می‌ایستد و غرور لعنتی‌اش اجازه نمی‌دهد که حتی ثانیه‌ای برگردد و به او نگاه کند...

بستنی را که تحویل می‌گیرد، با دیدن جای خالی یسنا و هیاهوی مردم که نزدیک ساحل دور کسی جمع شده‌اند دلش می‌ریزد...

کسی داد می‌زند:

- زنگ بزنید اورژانس!

مردی از میان جمعیت با عجله بیرون می‌آید و هیراد وحشت‌زده جلویش را می‌گیرد:

- چی شده؟

مرد نگاه دیگری به جمعیت می‌اندازد و سری به تاسف تکان می‌دهد:

- یه زن حامله غرق شده! نجات غریق‌ها دارن احیاش می‌کنن ولی نبض نداره بنده خدا... اینجا نوشتن شنا ممنوعه‌ها! نمی‌دونم چرا دختر بیچاره یهو با گریه زد به دل آب‌‌... خدا به خودش و بچه‌ش رحم کنه!

هیراد با خودش فکر می‌کند که دخترکش شنا بلد نیست... درست همان لحظه، کسی کنار می‌رود و هیراد با دیدن یسنا، بیهوش و بی‌جان در حالی که برای نجاتش تلاش می‌کنند، زانو خم می‌کند:

- یسنا...

خودش گفته بود.‌‌.. که برایش مهم نیست حتی اگر او بمیرد!

https://t.me/+7mWcNRalkw8wYWRk
https://t.me/+7mWcNRalkw8wYWRk
https://t.me/+7mWcNRalkw8wYWRk
پارت واقعی رمان‼️


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
- پشیمونی یا درد داری؟ من دور خودت و دردات بگردم. گفته بودم که آروم نیستم تو رابطه

از جا برمیخیزم و با ملافه ی دورم وارد بالکن میشوم. دود سیگارش همه جا را فرا گرفته است.
بازویم به ناگهان از پشت کشیده میشود:
- اون روم باید بالا بیاد حتما؟ با این وضع میای تو بالکن؟ آتیش بزنم شهرو؟
بغض کرده دستم را میکشم:
-ولم کن. بوی سیگار اذیتم کرد. حتما باید داد بزنی؟ اصلا از این بالا دیده میشم؟

حالا تمام ترس هایم را به صورتش فریاد میزنم:
- میترسم. از حال امروز میترسم. از رابطه ای که تهش معلوم نیست چی میشه میترسم. (به سینه اش مشت میکوبم) مامانت کمر بسته به جداییمون. باعث مرگ خالم شده اما بازم خودشو محق میدونه... میگه باعث از هم پاشیدن زندگیش با بابات ماییم. (با حرص میخندم) منو میگه. منی که فقط دو سالم بوده. حالا چیکار میکنی با این انتقام؟ ولم میکنی نه؟

https://t.me/+GbbooLfowWcwZGQ0

****

به سالن میرسم و از دیدن دخترک در آغوش تیام، اضطرابم دو برابر می‌شود. نکند نقشه را خراب کرده باشد!
- کجایی دخترم؟ میدونی چقدر ترسیدم

- با این آقای خوشتیپ بودم رامش جون

چشمانم را میبندم. کار خودش را کرد. اسمم را گفت.
تیام پوزخند زنان جلو می آید. دست خودم نیست که این عطر آشنا را با دمی عمیق به ریه میفرستم و دلتنگی، اشکی نیشتر زده بر چشمانم میشود.
- چرا خواستی به دروغ بگی بچه ی خودتو هیراده؟ فکر کردی من مال خودمو نمیشناسم؟ تو فقط مال من شدی نه کس دیگه ای

با حرص میخندم:
- مال؟ کدوم مال؟ دوسال گذشته جناب احتشام. من مال شما نیستم. هنوزم به آدما به چشم جسم نگاه میکنی. برو همونجایی که بودی

جلو می آید دستش چنگ کمرم می‌شود. پیشانی به پیشانی ام میچسباند و اختیار از کف میدهم که سرجایم جا خوش میکنم
- دنبال قاتل بودم. پیداش کردم...

https://t.me/+GbbooLfowWcwZGQ0




Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
اون آزاد اقبالی بود یه هنرپیشه جذاب و مغرور و من از بچگی روش کراش بودم.‌..
می‌خواستم در آینده تو دانشگاه هنر بخونم تا کارگردان بشم...من سرمه سرابی بودم محال بود چیزی بخوام و بهش نرسم...رسیدن به او...

حالا بعد از ده سال من تهیه‌کننده و کارگردان معروفی شدم و حالا مقابل هم قرار گرفتیم
من همون قدر عاشقش هستم و اون نمیدونه اما می‌بینم نگاهش چقدر دنبالمه و دلبریام‌ خمارش کرده با پیشنهاد بی‌‌شرمانه‌‌اش زندگیم زیر و رو می‌شود اما زندگی اون از نزدیک خیلی تاریک بود...اون تو رابطه خیلی....

https://t.me/+vnyIfaG9cpAxMTA0
https://t.me/+vnyIfaG9cpAxMTA0
لینک این رمان تا یک ساعت دیگه باطل میشه از دست ندید‼️


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
خلاصه رمان❌


جذب شدن بهش اشتباه نبود... ولی عمل کردن بهش چرا. من، به عنوان بزرگ خاندان قدرتمند و ثروتمند کاوالیری، انتخاب‌هام برای همه اطرافیانم عواقبی داشت.

ریشه‌های تاکستان میلیارد دلاری و باستانی ما، عمیقاً در خاک غنی ایتالیا فرو رفته، درست مثل میراث بی‌رحمی و رسوایی‌مون. سنش که نصف من بود، دلیل ممنوعه بودنش نبود. هیچ‌چیز برای من ممنوع نبود.

یه پرنده زخمی، گیر افتاده تو دامی که خودش نذاشته، هیچ خطری برای من نداشت. میل وسواس‌گونه‌ام برای تصاحبش، مشکل اصلی بود. هم برای من، هم برای اون.

ولی حالا که دیدمش، طعم لب‌هاشو چشیدم، نمی‌تونم ولش کنم. چه بخواد، چه نخواد، به محافظت من نیاز داره. من این کارو به خاطر خودش می‌کنم، ولی اون مدام باهام می‌جنگه.لوکسی که بهش پیشنهاد می‌دم رو رد می‌کنه، و با ناامیدی سعی می‌کنه از چنگم فرار کنه.

باید بهش یاد بدم اطاعت کنه، قبل از اینکه شایعات تاریک گذشته‌ام بهش برسه.نابودش کنه. اون نباید بفهمه من چیکار کردم، نه قبل از اینکه مال خودم بشه.

https://t.me/+ff-due8Po5tlZThk
https://t.me/+ff-due8Po5tlZThk

خودتون رو تو درام بخارآلود و دشمنان به عاشقان مردان کاوالیری غرق کنید.🍇🔥

Показано 20 последних публикаций.