رمانسرای ایرانی


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


آیدی ادمین : @Soniya_graphy
🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇
https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
کانال لینک رمان های آنلاین
@online_romans

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций




Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
_ مامانی بریم جلو؟
دلم می خواد بابا سردار و از نزدیک ببینم

تند اشک هام پاک کرده جلوی پسرک ۶ سالم زانو زدم:

_ می برمت پیش بابایی
ولی قول بده پسر خوبی باشی و بهونه ی
من و نگیری باشه؟

دستش و گذاشت رو صورتم ملتمس گفت:

_ قول میدم
ولی تو هم قول بده خیلی زود بیای
پیش من و بابایی

بوسه ای به دستش زدم و با دلی که به خاطر جدایی ازش خون بود دوباره راه افتادیم

بعد از شش سال میخواستم برم به خونه ای که آدم هاش من و نابود کرده بودن
اما آرتا ارزش و داشت

دیگه نه خونه ی داشتم که برای پسرم سر پناه باشه نه پولی که بتونه خرج هر دو مون بده

من بودم و قلبی که باید عمل می شد و من هیچ پولی نداشتم که برم دکتر

مقابل عمارت که رسیدیم نفسم سخت شد

_ اینجاست؟

غمیگن به آرتا نگاه کردم که با ذوق زل زده بود به در طلایی و بزرگ خونه

_آره مامانی

اونقد محو خونه بود که صدام نشنید

بغض کرده گوشی ساده ام و درآورده بعده چند سال شماره سپهر و گرفتم
مردی که عموی بچه ام بود

_الو..بله

لب گزیدم تا هق نزنم
دو دل بودم اما وقتی نگام به کفش های کهنه
آرتا و لباس هاش افتاد بی جون لب زدم

_ سپهر ..منم آتاناز

سکوت پشت گوشی بهم فهموند که از شنیدن صدام شوکه شده
طوری که چند ثانیه طول کشید که با ناباوری پرسید

_ آتا؟ خودتی دختر؟ یا خدا
باورم نمیشه بهم زنگ زدی

دست کوچیک آرتا رو فشردم بی مقدمه گفتم:

_ من جلوی عمارتم میشه بیای بیرون؟
فقط تو رو خدا تنها بیا به هیچ کس نگو
سپهر خواهش میکنم

میدونستم هنوز شوکه اس ناچار ادامه دادم

_ هیچی نپرس بیا فقط
همه چی رو میگم بهت قول میدم

تماس و قطع کرده با درد آه کشیدم
چقدر بدبخت بودم که هیچ کس و نداشتم
جز پدری که اونم من و فراموش کرده بود

اشک هامو پا کرده به آرتا زل زدم

_ الان عمو میاد تو رو می بره پیش بابات

با اون نگاه عسلیش که شبیه نگاه باباش بود
بهم خیره شد مظلوم گفت:

_یادت نره بهم قول دادی زود بیای پیشم

بغلش کردم که دست هاشو دور گردنم انداخت‌


_ میدونم اما یکم طول میکشه
یادت رفته باید قلبم و عمل کنم؟ هر وقت
خوب شدم میام پیشت
دلم میخواد وقتی بازم می بینمت حالم
خوب باشه مامانی

بوسه ای به موهاش زدم که همون لحظه با شنیدن صدای در ازش فاصله گرفتم

با دیدن سپهر پریشون از پشت مجسمه بیرون اومدم
همراه آرتا بهش نزدیک شدم که با دیدنم تند خودش بهم رسوند

خواستم سلام کنم اما با کشیده ای که تو گوشم زد مات موندم

_ کدوم گوری بودی این شش سال احمق؟

با غرش بلندش بغضم ترکید
قبل اینکه اشکم بچکه بغلم کرد و غرید

_احمق احمق

بی جون هق زدم

_ مامان

نگاه هر دو مون سمت آرتا رفت که با اخم به ما خیره بود

چقد تو این حالت بیشتر شبیه سردار می شد
لرزون از بغل سپهر که مات و مبهوت به آرتا زل زده بود بیرون اومدم

مطمئنم با دیدنش یاد سردار افتاده
حتی پلکم نمی زد
نگاهش فقط به آرتا بود
حس می کردم نفس هم نمی‌کشه 
ناچار به شونه اش زدم

_ سپهر تو رو خدا به من نگاه کن

به سمتم برگشت که از نگاه خونیش وحشت
کردم

_ این...این بچه ی کیه؟

اشک هام شروع به ریختن کرد نالیدم:

_ پسر من و سردارِ

ناباور لب زد:  _چی؟

با دستش هلم داده نعره زد:

_ چی داری میگی ؟ درست حرف بزن زنیکه

زبونم بند رفته خون تو رگ هام یخ بست
درد قلبم به خاطر قدرت دستش که هلم داد
کم کم داشت شروع می شد

چی میگفتم به سپهری که فرقی با دیوونه ها نداشت؟

آرتا دستم کشید که لبخند بی حسی زدم:

_ هیچی نیست عزی

حرفم تموم نشده سیلی دیگه ای به گونه ام کوبید طوری که از پشت خوردم به مجسمه
نفسم رفت دست رو قلبم گذاشتم

_ هیچی نیست بعد شش سال با یه بچه
برگشتی تو این خراب شده ؟

صدای فریادش کل وجودم به رعشه انداخت
آرتا با گریه نزدیکم شد

_ میدونی بعد رفتنت چی کشیدیم؟
الان با این بچه اومدی که چی بشه؟

بهش حق میدادم فریاد بزنه
حرفی نزدم چون تمام حواسم پیش آرتا بود
حتی نمیتونستم درست نفس بکشم

درد قلبم هر لحظه بیشتر می شد
خواستم حرفی بزنم که ناگهان با‌ باز شدن در عمارت نفسم حبس شد
مطمئن بودم فریاد سپهر به گوش شون رسیده

بی حال خواستم دست آرتا رو بگیرم اما با دیدن قامت بلند و تنومند سردار پاهام شروع به لرزیدن کرد

الان وقتش نبود.نمی خواستم ببینمش اونم بعد اون همه عذابی که بهم داده بود

نگاه عسلیش به سمت ما چرخید و با دیدن من دیدم که رنگش پرید و نگاش مات موند

دیدم که ناباور پلک زد و دست هاشو مشت کرد
اما چرا حس میکردم طوری که باید از دیدنم غافلگیر نشده؟

نیم خیز شده خواستم فرار کنم اما با درد بدی که تو قلبم پیچید ناگهان زانو هام خم شدن و پلک هام بسته شد. اما تونستم صدای بغض و گریه آرتا رو بشنوم که با گریه گفت:

_ مامانی..بلند..شو

❌پارت رمان❌

https://t.me/+C-AgR-Bs1K01MDVk
https://t.me/+C-AgR-Bs1K01MDVk
https://t.me/+C-AgR-Bs1K01MDVk
https://t.me/+C-AgR-Bs1K01MDVk


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
-مرام هر وقت گفتم ببعی من کیه بگو من خب..!؟

مرام عضلات گردنش را زیر دست فشار داد و نگاه گوشه چشمی به دلبرکش انداخت..

دوازده ساعت سر کار بود و آنقدر خسته بود که دیگر حوصله بچه بازی های او را نداشت.

از این رو اخم هایش را درهم کشید و خیره به چشمان زمردی نیهان توپید:

- برو بابا مگه من گوسفندتم که بگم ببعی ام.
نیهان نازک دل بغض کرد:- مرام...!
-بعععع..!
https://t.me/+hCb8UYF-nCEzYTdk
فکر کن یه محله ازت بترسن اون وقت یه دختر نیم وجبی، بیاد به پسره بد نامِ محله، بگه تو ببعی منی!😍😂
فقط جوری که مرام هر دفعه جلوش کوتاه میاد..!🤤


Репост из: 🩵بنرهای گسترده² ⱽᵃʳᵉˢʰ🩵
بدنمو به دیوار چسبوند..🔞💦

گردنمو تو مشتش فشرد و در حالی که لای گردنم فرو می‌رفت از لای دندون غرید :

_این چند ماه کدوم گوری بودی؟!


با ترس بهش چشم دوخته بودم ..
شوهری که بعد از زایمان بخاطر تهمتایی که بهم زده بود ولش کردم و از بیمارستان فرار کردم ..


به سختی با بغض جواب دادم :
_ من که خراب بودم چرا دنبالم گشتی !!


من پاک ترین دختری بودم که میتونست تو زندگیش داشته باشه و تیکه ی تهمتایی که بهم زده بودو داشتم بهش مینداختم .

دستاشو از دور گردنم آزاد کرد و سمت لباس زیرم برد :

_تو دختر معصوم من بودی و من گول اون دامون عوضیو خوردم ..


لیسی به خط سینه م که بیرون افتاده بود زد و گفت :

_دلم لک زده واسه چشیدن بدنت خانوم کوچولوم 🤤


هلش دادم عقب که تو یه حرکت لباسامو تو تنم جر داد و چنگی به م🍒مه‌هام زد و شروع به مکیدنشون کرد.

دستشو سمت سوراخ #هلوم برد و با یه حرکت انگشت مردونشو...😱🔞💦

https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0
https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0
https://t.me/+xUL0rNcSq11iNDE0


سلام دوستان

روزهای زمستانیتون بخیر باشه❤️


کسی دندانپزشک یا جراح دهان خوب تو رامسر یا لاهیجان میشناسه؟




❄️ #رمان_زندگی_به_شرط_شیطنت❄️
📝 به قلم: زهرا سرابی
📖 تعداد صفحات : 2209
🎭 ژانـــر : #طنز #پلیسی #عاشقانه


خلاصه :
چرخ گردونِ روزگار ساحل مدت‌هاست بر خط هموارِ غم و خوشی‌ها می‌چرخد اما… این میان انگار یک انفجار مهیب، یک اجبار و یک سوگ، زندگی تک تک حاضرین و غایبین را به لرزه می‌اندازد. بلوایی به پا می‌شود، قهقهه‌ای هولناک به گوش می‌رسد، دردی در قلبی می‌پیچد و خونابه‌ی چرکین فساد به راه می‌افتد! و در نهایت کشت و کشتارها، تنها عشق است که جاودان می‌ماند!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




🍃بدترین دشمن برای هر آدمی، خودشه!

اونجا که باید رها کنی، اما نمی کنی،

باید پای خواستت بایستی، اما نمی ایستی،

نباید مدام خودت رو سرزنش کنی، اما می‌کنی؛

گاهی وقتا آدما دشمنی‌شون رو می‌کنن و میرن،
ولی ما به جاشون،
دشمنی رو با خودمون ادامه میدیم،
رنج اینجاست...🍃

پ.ن: لاهیجان

─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani


Репост из: بنرای امروز
یکهو از پشت بغلم‌می‌کند. تنم می‌لرزد. دستانش را دور شکمم‌حلقه می‌کند. موقعیتم را به یاد می‌آورم. من یا او در خانه‌ی پدر بزرگش هستم. آهسته کنار گوشم نجوا می‌کند:
-این کارها رو عمدی انجام می‌دی یا اینکه نه! واقعا بی قصد و غرضه؟!
در همان‌حین یقه‌ی حوله‌ی تن پوشم را پایین‌نی‌کشد و لبهایش روی شانه ام‌مهر می‌زند. تمام تنم سست شده. درونم آشوب است. بی اختیار گردنم را خم‌می‌کنم و چشمانم را می‌بندم. قلبم‌تند می‌کوبد. زمزمه می‌کنم:
-من که حرفی نزدم! گفتم اول صبح که بیدار می شی جذابی!
فشاری به پهلویم می آورد و زمزمه می‌کند:
-گفتی دلت می‌خواسته منو اول صبح ببینی...وقتی تازه از خواب بیدار شدم!
لب می.زنم:
-من منظوری نداشتم...
او دستانش را با فشار روی بازوهایم می‌کشد و تمام بدن من می‌لرزد. می‌گوید:
-داری با من بازی می‌کنی! و باید بهت بگم که من خوب بلدم‌این بازی رو. الان‌مثل یه آهوی کوچولویی توی دام‌یه شیر! نمی‌ترسی بخورمت؟!
جرات جواب دادن ندارم. می‌خواهمش . دوستش دارم. و هر لمس او من را از خود بیخود می‌کند. اما متعهدم به عهدی که نمی‌توانم از آن بگذرم. قول داده‌ام ! اما عشق او جانم را فرسوده و دیگر تحمل ندارم. نگاهش می‌کنم و منتظرم که او خودش حالم را حدس بزند....این شیر درنده!

https://t.me/+fRJOp80BGykzNGI0


Репост из: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


Репост из: بنرای امروز
❌❌پیشنهاد میشه❌❌
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
هرقدمی که سمته عمارت برمیداشتم احساس میکردم به مرگ نزدیک تر میشم...ای وای حالا جوابه پدرومادرمو چی بدم..دوباره انداختمشون تو فلاکت....

بلاخره وارد اتاق خانوم جان شدم سرشو با دستمال بسته بود چشماش قرمز بود تو چشمام زل زدوگفت چیه با دم شیر بازی میکنی؟خوبه سر نترسی داری؟پس حالا تو که خانوادت برات مهم نیستن نکنه فکرکردی برایه من مهم هستن؟

دختره ی هرزه حالا پسره منو گول میزنی...حالا باید گور خودتو بکنی اونم بادستایه خودت....برو گمشو نبینمت...بدبازیی شروع کردی؟حالا خوشبحالت کیارش گفته  کاری به شما نداشته باشم ..

یکدفعه دوباره عصبانی شد اومد سمتم ازپشت موهامو تو دستش گرفتو گفت امامن خوب بلدم با امثال شما چیکار کنم..
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk

تا دستشو ول کرد بدون هیچ حرفی ازاتاق اومدم بیرون...عصبانی رفتم خانه بعد که یکم فکر کردم فهمیدم که کیارش هوامونو داشته از ترسم کمتر شد صدای سنگ بود که تند تند داشت میخورد به شیشه اتاقم رفتم دم پنجره کیارش بود...گفت نیم ساعت دیگه یه بهونه بیار باهم بریم بیرون ...باشه ای گفتم در پنجره رو بستم از خوشحالی دستامو بهم گره زدمو پریدم هوا...
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk
https://t.me/+46VKmyEzeig5ZGFk


Репост из: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم




🍂 #رمان_آخرین_آشوزشت🍂
📝 به قلم: مبینا قریشی
📖 تعداد صفحات : 986
🎭 ژانـــر : #عاشقانه


خلاصه :
زنگ خطر به صدا در می‌آید و ناقوس ترس، لرزه بر اندام‌ها می‌اندازد! «مراقب باشید؛ اَشوزُشت در کمین است!» و در آن هنگام که راز‌ها از خواب خرگوشی خود بیدار می‌شوند، انسانیت در تابوت‌های دست‌ساز می‌آرامد، بی‌اعتمادی سر به فلک می‌کشد و عشق در میان تار و پود محبت، مدفون می‌شود؛ او در میان انبوهی از کلمات رقصان، مستغرق می‌گردد!

💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک




اگر کسی از اشتباهتون‌ ساده میگذره، به این معنی نیست که اشتباهتون کوچیکه یا دلش نشکسته،
دلیلش اینه که وجودِ شما واسه اون آدم، خیلی مهم‌تر از غرور و دل‌شکستگیِ‌ خودشه.
آدمارو به نقطه‌ای نرسونید که بیخیالِ وجودتون بشن؛
از علاقه آدما سواستفاده نکنید..


─━━━━⊱⭐️⊰━━━━─
☕️ 𝐉𝐨𝐢𝐧 : @Romansarairani




🍂 #رمان_آنهدونیا🍂
📝 به قلم سدگل
📖 تعداد صفحات : 702
🎭 ژانـــر : #عاشقانه

✍️ خلاصه:
در شبی سرد، دراگونوف جوان دختربچه‌ای را در قطار پیدا می‌کند و با کمک دوست خود شوبین، وی را به پرورشگاه می‌سپرد اما دیری نمی‌گذرد که شرایط عوض می‌شود و وی مجبور به پذیرفتن سرپرستی دختر می‌شود و


💕💕 کانال کافه فیلم
@cafeefilm2
💕💕 کانال رمان آنلاین
@online_romans
❣️رمانسرای ایرانی❣️
💛 👉🏾 @romansarairani کلیک



Показано 20 последних публикаций.