#۴۰
#رمان_سیمگون
تومسیر از خستگی صدای هیچکس درنمیومد....یه هفته هم باید استراحت میکردیم که خستگی این سفر از تنمون بیرون بره....کل مسیر یاخواب بودیم یا نهایتا باگوشی مشغول بودیم....بالاخره توغروب رسیدیم....
مهتاب خیلی خسته بودو گفت میخواد با اسنپ بره خونه و حال رانندگی نداره....منم وسایلمو برداشتم از بچها خداحافظی کردم یه گوشه ایستادم که اسنپ بگیرم....تازه داشتم مسیرمو روی اسنپ مشخص میکردم که پیام ارس اومد روی گوشیم
"...یکم صبرکن بچها برن خودم میرسونمت باید حرف بزنیم...."
پیامشو خوندم و بهش نگاه کردم...داشت به بچها کمک میکرد که وسایلشون رو بردارن و برن....
جواب دادم
"...ضروریه؟
نوشت
-...اگه نبود همچین درخواستی نمیکردم..."
دیگه چیزی نگفتم
حدودا بیست دقیقه ای طول کشید تاهمه برن دیگه پاهام درد گرفته بود نفر آخرکه رفت ارس اومد سمتم وسایلمو گذاشت توماشینش و گفت
-...سوارشو
خودشم ماشبن رو دور زدسوار شد و حرکت کردیم
یکم از مسیرو که طی کردیم سکوت بینمون رو شکستم و گفتم
+...مشکلی پیش اومده؟ چی میخواستی بهم بگی؟
سرعتشو کمتر کرد و وارد لاین سمت راست شد انگار برای گفتن حرفی که میخواست بزنه مردد بود ولی بالاخره لب باز کردو گفت
-...این سفرو چند روزی که گذروندیم باعث شد بیشتر بشناسمت
+...درسته
کلافه چنگ زد به موهاش وادامه داد
-...برفین....یه موضوعی هست که داره تورو اذیت میکنه....من مطمعنم....موضوعی که هیچکس ازش خبر نداره....بخاطر همین مستقبم اومدم سراغ خودت....
+...خب؟
راهنما زد و یه گوشه نگه داشت
-...تو روی پاهات خیلی حساسی از همه پنهونشون میکنی دلیلش چیه؟نگو اینطور نیست چون باور نمیکنم....
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
تومسیر از خستگی صدای هیچکس درنمیومد....یه هفته هم باید استراحت میکردیم که خستگی این سفر از تنمون بیرون بره....کل مسیر یاخواب بودیم یا نهایتا باگوشی مشغول بودیم....بالاخره توغروب رسیدیم....
مهتاب خیلی خسته بودو گفت میخواد با اسنپ بره خونه و حال رانندگی نداره....منم وسایلمو برداشتم از بچها خداحافظی کردم یه گوشه ایستادم که اسنپ بگیرم....تازه داشتم مسیرمو روی اسنپ مشخص میکردم که پیام ارس اومد روی گوشیم
"...یکم صبرکن بچها برن خودم میرسونمت باید حرف بزنیم...."
پیامشو خوندم و بهش نگاه کردم...داشت به بچها کمک میکرد که وسایلشون رو بردارن و برن....
جواب دادم
"...ضروریه؟
نوشت
-...اگه نبود همچین درخواستی نمیکردم..."
دیگه چیزی نگفتم
حدودا بیست دقیقه ای طول کشید تاهمه برن دیگه پاهام درد گرفته بود نفر آخرکه رفت ارس اومد سمتم وسایلمو گذاشت توماشینش و گفت
-...سوارشو
خودشم ماشبن رو دور زدسوار شد و حرکت کردیم
یکم از مسیرو که طی کردیم سکوت بینمون رو شکستم و گفتم
+...مشکلی پیش اومده؟ چی میخواستی بهم بگی؟
سرعتشو کمتر کرد و وارد لاین سمت راست شد انگار برای گفتن حرفی که میخواست بزنه مردد بود ولی بالاخره لب باز کردو گفت
-...این سفرو چند روزی که گذروندیم باعث شد بیشتر بشناسمت
+...درسته
کلافه چنگ زد به موهاش وادامه داد
-...برفین....یه موضوعی هست که داره تورو اذیت میکنه....من مطمعنم....موضوعی که هیچکس ازش خبر نداره....بخاطر همین مستقبم اومدم سراغ خودت....
+...خب؟
راهنما زد و یه گوشه نگه داشت
-...تو روی پاهات خیلی حساسی از همه پنهونشون میکنی دلیلش چیه؟نگو اینطور نیست چون باور نمیکنم....
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709