#۲۹
#رمان_سیمگون
کسی جز من تواتاق نبود از توآینه قدی چسبیده به درکمد دیواری به خودم نگاه کردم خواب خوب قرمزی چشمامو از بین برده بود
چمدونمو باز کردم یه تیشرت و شلوار ست اسپرت برداشتم موهامو مرتب کردم تازه رسیده بودن به سرشونم....
داشتم لباسامو عوض میکردم اول تیشرتمو پوشیدم و همینکه خواستم شلوارمو بپوشم در اتاق با ضرب باز شد
جیغ خفه ای کشیدم و یلحظه با ارس که تودرگاه در بود چشم توچشم شدم
برای چند لحظه خشک شدم و هیچ واکنشی نتونستم نشون بدم اون زودتراز من به خودش اومد چیزی شبیه به لعنتی لب زد نگاهش یه دور چرخید روی پاهام درو بست و رفت بیرون
من همچنان مات و مبهوت وسط اتاق ایستاده بودم
واقعا فقط همینو کم داشتم که بالباس زیر منو ببینه!اونم یه لباس زیر نخی و پفکی که روش پرازگله!
حس بده دیدن پاهام مثل خوره به جونم افتاده بود جوری که دلم نمیخواست از اتاق برم بیرون...
قبل ازاینکه یه نفر دیگه بیادداخل شلوارمو پوشیدم و کنار چمدونم نشستم....
یه جفت جورابم پوشیدم
اما واقعا دلم نمیخواست برم بیرون....
چرا در اتاقو قفل نکردم!لعنت به حواس پرتی من....
بااعصاب مشوش دستمو سمت دهنم بردم و مشغول جوییدن ناخونام شدم....
اینبار در اتاق باز شد و مهتاب باموهای خیس حوله پیچ اومد داخل...
بادیدن من تواون وضعیت باتعجب گفت
-...تونرفتی پایین؟اینجاچیکارمیکنی؟ نکنه خجالت میکشی؟
سعی کردم عادی برخورد کنم برای همین خودمو مشغول برداشتن وسایلم کردم و گفتم
+...نه خواب موندم خیلی وقت نیست بیدار شدم توحمام بودی؟
-...آره توبرو من موهامو خشک میکنم میام
یه رژلب و یکم ریمل زدم که صورتم از بی رنگی در بیاد و به اجبار از اتاق زدم بیرون
همزمان آزاد با بالا تنه ی لخت از حمام اومد بیرون با دیدن من گفت
-...مهتاب تواتاقه؟
+...آره
سرتکون دادورفت سمت یه اتاق دیگه....
چه همزمان هردوشونم رفتن حمام...همینکه این فکر از ذهنم گذشت انگار یکی توسرم گفت
"...شایدم باهم حمام بودن..."
ااخرین پله رو ردکردم و رسیدن توسالن پایین.....
یکی از دخترا بادیدن من گفت
-...بدو بیا کمک که به موقع اومدی
رشته ی افکارم پاره شدو بیشترازاین نتونستم آزاد و مهتاب رو آنالیز کنم
چندتا سیخ جوجه برداشتم و پشت سر بچها رفتم توحیاط
بادیدن منقل بزرگ و صندلی های توحیاط بی هوا لبخند بزرگی زدم و انرژی مثبت این جو و دورهمی تووجودم نشست
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
کسی جز من تواتاق نبود از توآینه قدی چسبیده به درکمد دیواری به خودم نگاه کردم خواب خوب قرمزی چشمامو از بین برده بود
چمدونمو باز کردم یه تیشرت و شلوار ست اسپرت برداشتم موهامو مرتب کردم تازه رسیده بودن به سرشونم....
داشتم لباسامو عوض میکردم اول تیشرتمو پوشیدم و همینکه خواستم شلوارمو بپوشم در اتاق با ضرب باز شد
جیغ خفه ای کشیدم و یلحظه با ارس که تودرگاه در بود چشم توچشم شدم
برای چند لحظه خشک شدم و هیچ واکنشی نتونستم نشون بدم اون زودتراز من به خودش اومد چیزی شبیه به لعنتی لب زد نگاهش یه دور چرخید روی پاهام درو بست و رفت بیرون
من همچنان مات و مبهوت وسط اتاق ایستاده بودم
واقعا فقط همینو کم داشتم که بالباس زیر منو ببینه!اونم یه لباس زیر نخی و پفکی که روش پرازگله!
حس بده دیدن پاهام مثل خوره به جونم افتاده بود جوری که دلم نمیخواست از اتاق برم بیرون...
قبل ازاینکه یه نفر دیگه بیادداخل شلوارمو پوشیدم و کنار چمدونم نشستم....
یه جفت جورابم پوشیدم
اما واقعا دلم نمیخواست برم بیرون....
چرا در اتاقو قفل نکردم!لعنت به حواس پرتی من....
بااعصاب مشوش دستمو سمت دهنم بردم و مشغول جوییدن ناخونام شدم....
اینبار در اتاق باز شد و مهتاب باموهای خیس حوله پیچ اومد داخل...
بادیدن من تواون وضعیت باتعجب گفت
-...تونرفتی پایین؟اینجاچیکارمیکنی؟ نکنه خجالت میکشی؟
سعی کردم عادی برخورد کنم برای همین خودمو مشغول برداشتن وسایلم کردم و گفتم
+...نه خواب موندم خیلی وقت نیست بیدار شدم توحمام بودی؟
-...آره توبرو من موهامو خشک میکنم میام
یه رژلب و یکم ریمل زدم که صورتم از بی رنگی در بیاد و به اجبار از اتاق زدم بیرون
همزمان آزاد با بالا تنه ی لخت از حمام اومد بیرون با دیدن من گفت
-...مهتاب تواتاقه؟
+...آره
سرتکون دادورفت سمت یه اتاق دیگه....
چه همزمان هردوشونم رفتن حمام...همینکه این فکر از ذهنم گذشت انگار یکی توسرم گفت
"...شایدم باهم حمام بودن..."
ااخرین پله رو ردکردم و رسیدن توسالن پایین.....
یکی از دخترا بادیدن من گفت
-...بدو بیا کمک که به موقع اومدی
رشته ی افکارم پاره شدو بیشترازاین نتونستم آزاد و مهتاب رو آنالیز کنم
چندتا سیخ جوجه برداشتم و پشت سر بچها رفتم توحیاط
بادیدن منقل بزرگ و صندلی های توحیاط بی هوا لبخند بزرگی زدم و انرژی مثبت این جو و دورهمی تووجودم نشست
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709