#۱۸
#رمان_سیمگون
داداشم تاوقتی اینجا بود و ازدواج نکرده بودهوامو داشت
اون زمان اونم یه بچه بود نمیتونستم بهش بگم مصطفی باهام چیکار میکنه.....
الانم....دیگه نمیتونم بگم....
انگار توان مقابله بااین موضوع رو ندارم
توان گفتنش
توان ثابت کردنش
توان جنگیدنش
من یک بار خواستم بگم و نذاشتن....ازاون موقع فقط سعی کردم فرارکنم....
دیگه هیچوقت تلاش نکردم برای گفتنش....
عوضی فکر کرده هنوز بچه ام که یه گوشه گیرم بندازه....
هنوزم قلبم داشت دیوانه وار خودشو به در و دیوارمیکوبید
ازترس....ازترس لمس بدنش داشتم سکته میکردم....خدامیدونه چقدتلاش کردم که فرار کنم....
صدلی خداحافظیشونو میشنیدم بالاخره رفتن
چندلحظه بعد داداشم اومد بالا
درو براش باز کردم
کنارم نشست و گفت
-...بهتری؟
شمرده و آروم گفتم
+...آره مرسی
-...نگقتی چیشدیهو؟
آب دهنمو قورت دادم و بامکث بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم
+...میخواستم بیام پایین پام یهو خالی کرد افتادم
دستشو نوازش وار روی موهام کشیدو گفت
-...همه ی داستان این نیست ولی اصرار نمیکنم خودت باید بهم بگی بدون اصرار....
فقط لبخند زدم و بانوازش موهام خوابم برد
دوره ی نقاهت پام بیشتر طول کشید
بخاطر فشاری که بهش آورده بودم دوهفته ای شد تا پام خوب شد.....
دیگه واقعا حالم از خونه داشت بهم میخورد
خداروشکر خاله ایناهم دیگه پیداشون نشد
تواین چند روز ارس یک بار دیگه بهم زنگ زد و حالمو پرسید
درهمین حد....
کوتاه مختصر ومفید....
وسایلمو جمع کردم و باقدمای آروم از خونه زدم بیرون
هنوز نمیتونستم طولانی راه برم و بهش فشار بیارم ولی دیگه خونه داشت خفم میکرد
رسیدم باشگاه
وقتی وارد شدم انگار یه جون تازه گرفتم لباسامو عوض کردم و باحرکتای آروم گرم کردم
حتی بودن توباشگاه هم حالمو بهترمیکرد
توحال و هوای خودم داشتم آروم ورزش میکردم که دست گرمی روی کتفم نشست
سریع چرخیدم و بی اختیار یه قدم رفتم عقب
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
داداشم تاوقتی اینجا بود و ازدواج نکرده بودهوامو داشت
اون زمان اونم یه بچه بود نمیتونستم بهش بگم مصطفی باهام چیکار میکنه.....
الانم....دیگه نمیتونم بگم....
انگار توان مقابله بااین موضوع رو ندارم
توان گفتنش
توان ثابت کردنش
توان جنگیدنش
من یک بار خواستم بگم و نذاشتن....ازاون موقع فقط سعی کردم فرارکنم....
دیگه هیچوقت تلاش نکردم برای گفتنش....
عوضی فکر کرده هنوز بچه ام که یه گوشه گیرم بندازه....
هنوزم قلبم داشت دیوانه وار خودشو به در و دیوارمیکوبید
ازترس....ازترس لمس بدنش داشتم سکته میکردم....خدامیدونه چقدتلاش کردم که فرار کنم....
صدلی خداحافظیشونو میشنیدم بالاخره رفتن
چندلحظه بعد داداشم اومد بالا
درو براش باز کردم
کنارم نشست و گفت
-...بهتری؟
شمرده و آروم گفتم
+...آره مرسی
-...نگقتی چیشدیهو؟
آب دهنمو قورت دادم و بامکث بدون اینکه به چشماش نگاه کنم گفتم
+...میخواستم بیام پایین پام یهو خالی کرد افتادم
دستشو نوازش وار روی موهام کشیدو گفت
-...همه ی داستان این نیست ولی اصرار نمیکنم خودت باید بهم بگی بدون اصرار....
فقط لبخند زدم و بانوازش موهام خوابم برد
دوره ی نقاهت پام بیشتر طول کشید
بخاطر فشاری که بهش آورده بودم دوهفته ای شد تا پام خوب شد.....
دیگه واقعا حالم از خونه داشت بهم میخورد
خداروشکر خاله ایناهم دیگه پیداشون نشد
تواین چند روز ارس یک بار دیگه بهم زنگ زد و حالمو پرسید
درهمین حد....
کوتاه مختصر ومفید....
وسایلمو جمع کردم و باقدمای آروم از خونه زدم بیرون
هنوز نمیتونستم طولانی راه برم و بهش فشار بیارم ولی دیگه خونه داشت خفم میکرد
رسیدم باشگاه
وقتی وارد شدم انگار یه جون تازه گرفتم لباسامو عوض کردم و باحرکتای آروم گرم کردم
حتی بودن توباشگاه هم حالمو بهترمیکرد
توحال و هوای خودم داشتم آروم ورزش میکردم که دست گرمی روی کتفم نشست
سریع چرخیدم و بی اختیار یه قدم رفتم عقب
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709