#۱۳
#رمان_سیمگون
سریع گفتم
+...نه اصلا مرسی خودم حلش میکنم
آدرسو به ارس دادم قبل ازاینکه حرکت کنه گفت
-...معرفت توباشگاه کی بوده؟
+...دوستم مهتاب
باشنیدن اسم مهتاب جاخورده نگام کرد
نمیدونم دلیل تعجبش چی بود....درد اجازه نمیداد تمرکز کنم....
اونم دیگه چیزی نگفت و کل مسیر توسکوت گذشت
ارس پیچید توکوچه و از شانس بدم خالم و خانواده ی عوضیش دم در بودن
خیلی دیر شده بود برام قایم شدن چون همه مستقیم به ماشین ارس نگاه کردن و منودیدن
بی حواس باصدایی که به گوش ارس میرسید گفتم
+...اه گندش بزنن این اینجاست هنوز!
-...مشکلی هست؟ میخوای برگردم؟
+...نه نه چیزی نیست....یعنی هست ولی حلش میکنم
حتی دیدن قیافه کریح شوهرخالم حالمو بد میکرد....آخه یه نفرچقدر میتونه آشغال باشه....
سریع به پام نگاه کردم
جوراب اسپرتمو به هرسختی بود کشیدم روی پام که لختی مچ پام مشخص نباشه...
هنوز با لباس ورزشی بودم....
ارس به منو حرکاتم خیره بود مردد نگام کردو گفت
-...مطمعنی همه چی خوبه؟
عمیقا دلم میخواست بگم نه!هیچی خوب نیست نه من...نه پام...نه این زندگی....
ولی فقط تونستم زیرلب بگم
+...تاخوب از نظرتوچی باشه....
بیشترازاین نمیتونستم معطل کنم بابا اومد سمت ماشین و اون عوضی هم پشت سرش....
قبل ازاینکه به ماشین برسن سریع گفتم
+...نمیدونن باشگاه مختلطه...حواستوت باشه
بابا درو باز کردو دیگه نتونستم چیزی بگم
ارس از سمت دیگه پیاده شد
بابا کمکم کرد پیاده شم....
+...معرفی نمیکنی باباجان؟
قبل ازاینکه من چیزی بگم ارس دستشو جلو آورد و گفت
-...سلام من ارس احراری هستم مدیریت باشگاهی که دخترتون اونجا ورزش میکنه امروز موقع خروح از باشگاه پاشون پیچ خورد منم اون لحظه اونجا بودم کمکشون کردم
بابا از ارس تشکر کرد و مشغول حرف زدن باهاش شد
توهمین فاصله اون عوضی خودشو بهم نزدیک کرد همینکه خم شد سمت پام نفهمیدم دیگه چیکار میکنم فقط خودمو عقب کشیدم و هین بلندی گفتم
جوری که توجه بقیه به ما جلب شد
اونم سریع صاف وایساد و گفت
-...فقط میخواستم پاشو چک کنم انگار ترسید
نگاهم به نگاهه مشکوک ارس گره خورد
به وضوح متوجه ی ترس وعقب کشیدن من شد...
کلافه روبه بابا گفتم
+...میشه بریم داخل؟ پام درد میکنه
ارس سریع خداخافظی کرد و روبه من گفت
-...امیدوارم زودتر حالتون خوب شه
+...ممنون خیلی زحمت کشیدین....
-...شب بخیر
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
سریع گفتم
+...نه اصلا مرسی خودم حلش میکنم
آدرسو به ارس دادم قبل ازاینکه حرکت کنه گفت
-...معرفت توباشگاه کی بوده؟
+...دوستم مهتاب
باشنیدن اسم مهتاب جاخورده نگام کرد
نمیدونم دلیل تعجبش چی بود....درد اجازه نمیداد تمرکز کنم....
اونم دیگه چیزی نگفت و کل مسیر توسکوت گذشت
ارس پیچید توکوچه و از شانس بدم خالم و خانواده ی عوضیش دم در بودن
خیلی دیر شده بود برام قایم شدن چون همه مستقیم به ماشین ارس نگاه کردن و منودیدن
بی حواس باصدایی که به گوش ارس میرسید گفتم
+...اه گندش بزنن این اینجاست هنوز!
-...مشکلی هست؟ میخوای برگردم؟
+...نه نه چیزی نیست....یعنی هست ولی حلش میکنم
حتی دیدن قیافه کریح شوهرخالم حالمو بد میکرد....آخه یه نفرچقدر میتونه آشغال باشه....
سریع به پام نگاه کردم
جوراب اسپرتمو به هرسختی بود کشیدم روی پام که لختی مچ پام مشخص نباشه...
هنوز با لباس ورزشی بودم....
ارس به منو حرکاتم خیره بود مردد نگام کردو گفت
-...مطمعنی همه چی خوبه؟
عمیقا دلم میخواست بگم نه!هیچی خوب نیست نه من...نه پام...نه این زندگی....
ولی فقط تونستم زیرلب بگم
+...تاخوب از نظرتوچی باشه....
بیشترازاین نمیتونستم معطل کنم بابا اومد سمت ماشین و اون عوضی هم پشت سرش....
قبل ازاینکه به ماشین برسن سریع گفتم
+...نمیدونن باشگاه مختلطه...حواستوت باشه
بابا درو باز کردو دیگه نتونستم چیزی بگم
ارس از سمت دیگه پیاده شد
بابا کمکم کرد پیاده شم....
+...معرفی نمیکنی باباجان؟
قبل ازاینکه من چیزی بگم ارس دستشو جلو آورد و گفت
-...سلام من ارس احراری هستم مدیریت باشگاهی که دخترتون اونجا ورزش میکنه امروز موقع خروح از باشگاه پاشون پیچ خورد منم اون لحظه اونجا بودم کمکشون کردم
بابا از ارس تشکر کرد و مشغول حرف زدن باهاش شد
توهمین فاصله اون عوضی خودشو بهم نزدیک کرد همینکه خم شد سمت پام نفهمیدم دیگه چیکار میکنم فقط خودمو عقب کشیدم و هین بلندی گفتم
جوری که توجه بقیه به ما جلب شد
اونم سریع صاف وایساد و گفت
-...فقط میخواستم پاشو چک کنم انگار ترسید
نگاهم به نگاهه مشکوک ارس گره خورد
به وضوح متوجه ی ترس وعقب کشیدن من شد...
کلافه روبه بابا گفتم
+...میشه بریم داخل؟ پام درد میکنه
ارس سریع خداخافظی کرد و روبه من گفت
-...امیدوارم زودتر حالتون خوب شه
+...ممنون خیلی زحمت کشیدین....
-...شب بخیر
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709