Репост из: بنرای امروز
یه پاکت نامه…
یه جملهی لعنتی…
و دنیای شهرزاد، با صدای درِ سردخونه فرو ریخت.
بیست سال، به خواهر نبودنی اعتماد کرده بود.
به مردی که همدست شیطان بود.
و حالا، جنازهی دخترش، همه چیزو برگردوند سر نقطهی شروع.
اون دیگه زنِ سادهی قبل نیست.
رد لبخندهای افسون، هنوز روی زخمهاشه.
و سهراب، عشق خاکخوردهی قدیمی، برگشته.
برای انتقام؟
یا شاید…
فقط برای گرفتن دست زنی که یه عمر تنها جنگیده.
اینبار تا تهش میرم… حتی اگه آخرش، خودم تموم شم.
❌❌https://t.me/+AdrjB2hrDOJhNWNk
❌❌https://t.me/+AdrjB2hrDOJhNWNk
یه جملهی لعنتی…
و دنیای شهرزاد، با صدای درِ سردخونه فرو ریخت.
بیست سال، به خواهر نبودنی اعتماد کرده بود.
به مردی که همدست شیطان بود.
و حالا، جنازهی دخترش، همه چیزو برگردوند سر نقطهی شروع.
اون دیگه زنِ سادهی قبل نیست.
رد لبخندهای افسون، هنوز روی زخمهاشه.
و سهراب، عشق خاکخوردهی قدیمی، برگشته.
برای انتقام؟
یا شاید…
فقط برای گرفتن دست زنی که یه عمر تنها جنگیده.
اینبار تا تهش میرم… حتی اگه آخرش، خودم تموم شم.
❌❌https://t.me/+AdrjB2hrDOJhNWNk
❌❌https://t.me/+AdrjB2hrDOJhNWNk