Репост из: Неизвестно
ترسیده رفتم عقب که ادامه داد
_یالا برگرد تو اتاقت نزار جور دیگه حالیت کنم
سری به چپ و راست تکون دادم و گفتم
_منظور از اتاق همون زندانیه که برام ساختی و هر وقت فکر میکنی کمرت پر شده میای بهم سر میزنی... میخوام ازسن جهنم دره ای که برام ساختی برم
انگار متعجب شده بود که من همون دختریمکه کم حرف و بی زبون بود! اما اهمیتی ندادم و پشتم و کردم و خواستم برم که صدای مصلح کردن اسلحش من و سر جام میخکوب کرد
_برگرد برو تو اتاقت جانا!
باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم روم اصلحه کشیده بود!... سمتش با بغض برگشنم که ادامه داد
_تو خیلی چیزارو دیدی و شنیدی و حالا...
قطره اشکی رو صورتم ریخت و جملش و به اتمام رسوندم
_حالا اسیر تو شدم!
منظورت از دیدن کشتن اون مرد تو حیاط پشتیه و منظورت از شنیدن معامله های کوکایینته؟
میخوای من و بکشی؟ خب چرا معطلی بزن دیگه لعنتی... قلبی و که بهت با تمام وجود دادم و هدف بگیر و بزن و خلاص دیگه
اشکام رو صورتم میریخت که نفس عمیقی کشید
_برگرد تو اتاقت جانا!
نیشخندی زدم
_برگردم که باهام مثل یه حیوون برخورد شه؟
خسته شدم حسام، خسته شدمم ببین با عشقمون چیکار کردی! ببین با من چیکار کردی!
روم اسلحه میکشی؟
چشماش بین چشمام به گردش درومد و گفت
_تو متوجه نیستی... من دارم از تو مراقبت میکنم و پات از خونم بیرون بره بابام خونت و میریزه!
برو تو اتاقت جانا
بازم نیشخندی زدم و این بار بی توجه بهش به سمت خروجی دویدم و دستم به دستگیره در که رسید لبخندی زدم و همون لحظه صدای تیر اسلحش بلند شد و....🩸
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
❌عشق و خون❌
_یالا برگرد تو اتاقت نزار جور دیگه حالیت کنم
سری به چپ و راست تکون دادم و گفتم
_منظور از اتاق همون زندانیه که برام ساختی و هر وقت فکر میکنی کمرت پر شده میای بهم سر میزنی... میخوام ازسن جهنم دره ای که برام ساختی برم
انگار متعجب شده بود که من همون دختریمکه کم حرف و بی زبون بود! اما اهمیتی ندادم و پشتم و کردم و خواستم برم که صدای مصلح کردن اسلحش من و سر جام میخکوب کرد
_برگرد برو تو اتاقت جانا!
باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم روم اصلحه کشیده بود!... سمتش با بغض برگشنم که ادامه داد
_تو خیلی چیزارو دیدی و شنیدی و حالا...
قطره اشکی رو صورتم ریخت و جملش و به اتمام رسوندم
_حالا اسیر تو شدم!
منظورت از دیدن کشتن اون مرد تو حیاط پشتیه و منظورت از شنیدن معامله های کوکایینته؟
میخوای من و بکشی؟ خب چرا معطلی بزن دیگه لعنتی... قلبی و که بهت با تمام وجود دادم و هدف بگیر و بزن و خلاص دیگه
اشکام رو صورتم میریخت که نفس عمیقی کشید
_برگرد تو اتاقت جانا!
نیشخندی زدم
_برگردم که باهام مثل یه حیوون برخورد شه؟
خسته شدم حسام، خسته شدمم ببین با عشقمون چیکار کردی! ببین با من چیکار کردی!
روم اسلحه میکشی؟
چشماش بین چشمام به گردش درومد و گفت
_تو متوجه نیستی... من دارم از تو مراقبت میکنم و پات از خونم بیرون بره بابام خونت و میریزه!
برو تو اتاقت جانا
بازم نیشخندی زدم و این بار بی توجه بهش به سمت خروجی دویدم و دستم به دستگیره در که رسید لبخندی زدم و همون لحظه صدای تیر اسلحش بلند شد و....🩸
https://t.me/joinchat/5QrR0WpQj71lNjI0
❌عشق و خون❌