❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلونه
کباب قلقلی ... کباب قلقلی ... یادمه هورام عاشق این غذا بود ... یه روز که مامان جون خدا بیامرز
برامون درست کرده بود با یه به به و چه کردنی میخورد و میگفت " هیچکس مثل مامانم این
قلقلیارو خوشمزه و یه اندازه درست نمیکنه مگه نه صبا ؟" اصلاً این حس نظر خواهیش از من
همیشه دایر بود، برای هر کار ریز و درشتی نامحسوس و غیر مستقیم ازم نظر خواهی میکرد.
آهی کشیدم و با لبخند ظاهر سازی به هنگامه گفتم :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- ممنون زحمت کشیدی ... ولی در عوض رهام عاشق فسنجونه ... من نمیدونم طبع این بچه سر کی
رفته، اصلاً غذا خوردنش شبیه من نیست.
هنگامه بلند خندید و در حالیکه از خنده سرش به عقب مایل شده بود ،گفت :
- عزیزم چهار سال ورِدل داییه خنگولش بوده میخواستی طبعش شبیه کی در بیاد ؟
با خنده بیشتری در حالیکه دستهاش رو هم به حرکت در آورده بود گفت :
- سگشو باید میدیدی صبا یه دریده از خودش بدتره، بچمو دیوونه کرد ... هاره هار از صبح که
امیررضا بیدار میشه هر جا بره میره دنبالش ،پارس میکنه ،میدوه شیطونی میکنه ،اوووه این خونه رو
ترکوندن.
جلو رفتم و با خنده گفتم:
- پس چرا پیش من هیچوقت پارس نکرد که یه علائمی از خودش نشون بده بفهمم سگه ؟ "
هنگامه غش غش خندید خودمم خنده م گرفت و با خنده گفتم" باور کن من همیشه فکر میکردم
سگش یه چُلمنگ و خرفته که حتی بلد نیست پارس کنه فقط بلده بخوره هر وقت میدیدمش یا
خواب بوده یا در حال خوردن ...
هنگامه بلند تر زیر خنده زد و دستش رو به سمتم کشید و گفت :
- دیوونه ای ها ... سگ فرزین باشه و خرفت ! حتماً پیش خودش حس امنیت میکرده که جیکشم در
نمیومد اینجا هر روز لِنگ و پاچه امیر رضا و نکیسا رو جر میداد تازه از وقتی فرزینو دیده هارترم
شده.
صدای خنده و بازیشون میومد که مشغول شیطنت و شادی بودن ،همشون جمع شده بودن تو تراس
... سگ فرزین هم بین همهمه و شلوغیهای بچه ها مرتب پارس میکرد و معلوم بود حسابی سرگرم
بازی و شیطنتن.
مامان از تو اتاق بیرون اومد و رو مبل ولو شد و گفت :
- وای سوختم هنگامه اتاق خیلی گرم بود به زور و هول هولی نمازمو خوندم ولی باور کن از بس
گرمم بود نفهمیدم چی خوندم.
هنگامه لبخندی زد و گفت :
- نه محبوبه جون اونروزم همینو گفتی گفتم مشکل از خونه و کولرا نیست ، صبا تو الان گرمته ؟
سری بالا دادم و گفتم :
- نه .
من از بس استرس و فکر مریض تو مغزم در حال پرورش بود که دمای کولر بدنم رو مثل فریزر
منجمد میکرد، دست و پاهام مرتب یخ میکردن.
هنگامه دوباره با لبخند گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- من که اونروز گفتمت یه سر برو دکتر حتماً داری یائسه میشی مال اینکه که همش عطش داری و
گرمت میشه.
به مامانم نگاه کردم و دوباره به هنگامه، چقدر زندگی منو عقب انداخت که حتی از حال و روز
اطرافیانم هم خبری نداشتم، هنگامه ای که دختر مامانم نبود بهتر از من خبر داشت که شرایط
مامانم چه طوریه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلونه
کباب قلقلی ... کباب قلقلی ... یادمه هورام عاشق این غذا بود ... یه روز که مامان جون خدا بیامرز
برامون درست کرده بود با یه به به و چه کردنی میخورد و میگفت " هیچکس مثل مامانم این
قلقلیارو خوشمزه و یه اندازه درست نمیکنه مگه نه صبا ؟" اصلاً این حس نظر خواهیش از من
همیشه دایر بود، برای هر کار ریز و درشتی نامحسوس و غیر مستقیم ازم نظر خواهی میکرد.
آهی کشیدم و با لبخند ظاهر سازی به هنگامه گفتم :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- ممنون زحمت کشیدی ... ولی در عوض رهام عاشق فسنجونه ... من نمیدونم طبع این بچه سر کی
رفته، اصلاً غذا خوردنش شبیه من نیست.
هنگامه بلند خندید و در حالیکه از خنده سرش به عقب مایل شده بود ،گفت :
- عزیزم چهار سال ورِدل داییه خنگولش بوده میخواستی طبعش شبیه کی در بیاد ؟
با خنده بیشتری در حالیکه دستهاش رو هم به حرکت در آورده بود گفت :
- سگشو باید میدیدی صبا یه دریده از خودش بدتره، بچمو دیوونه کرد ... هاره هار از صبح که
امیررضا بیدار میشه هر جا بره میره دنبالش ،پارس میکنه ،میدوه شیطونی میکنه ،اوووه این خونه رو
ترکوندن.
جلو رفتم و با خنده گفتم:
- پس چرا پیش من هیچوقت پارس نکرد که یه علائمی از خودش نشون بده بفهمم سگه ؟ "
هنگامه غش غش خندید خودمم خنده م گرفت و با خنده گفتم" باور کن من همیشه فکر میکردم
سگش یه چُلمنگ و خرفته که حتی بلد نیست پارس کنه فقط بلده بخوره هر وقت میدیدمش یا
خواب بوده یا در حال خوردن ...
هنگامه بلند تر زیر خنده زد و دستش رو به سمتم کشید و گفت :
- دیوونه ای ها ... سگ فرزین باشه و خرفت ! حتماً پیش خودش حس امنیت میکرده که جیکشم در
نمیومد اینجا هر روز لِنگ و پاچه امیر رضا و نکیسا رو جر میداد تازه از وقتی فرزینو دیده هارترم
شده.
صدای خنده و بازیشون میومد که مشغول شیطنت و شادی بودن ،همشون جمع شده بودن تو تراس
... سگ فرزین هم بین همهمه و شلوغیهای بچه ها مرتب پارس میکرد و معلوم بود حسابی سرگرم
بازی و شیطنتن.
مامان از تو اتاق بیرون اومد و رو مبل ولو شد و گفت :
- وای سوختم هنگامه اتاق خیلی گرم بود به زور و هول هولی نمازمو خوندم ولی باور کن از بس
گرمم بود نفهمیدم چی خوندم.
هنگامه لبخندی زد و گفت :
- نه محبوبه جون اونروزم همینو گفتی گفتم مشکل از خونه و کولرا نیست ، صبا تو الان گرمته ؟
سری بالا دادم و گفتم :
- نه .
من از بس استرس و فکر مریض تو مغزم در حال پرورش بود که دمای کولر بدنم رو مثل فریزر
منجمد میکرد، دست و پاهام مرتب یخ میکردن.
هنگامه دوباره با لبخند گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- من که اونروز گفتمت یه سر برو دکتر حتماً داری یائسه میشی مال اینکه که همش عطش داری و
گرمت میشه.
به مامانم نگاه کردم و دوباره به هنگامه، چقدر زندگی منو عقب انداخت که حتی از حال و روز
اطرافیانم هم خبری نداشتم، هنگامه ای که دختر مامانم نبود بهتر از من خبر داشت که شرایط
مامانم چه طوریه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025