❌#برادرشوهرم_و_من
#قسمت_اول
✅ همراهان گرامی رمان #سیاهی_شب از امروز در 2 پارت و ساعت های 11 و 17 در کانال درج می شود.
مسیر استخر تا خونه رو طی میکردم، خیلی راه نبود معمولا این مسیر رو همیشه پیاده میرفتم و بر
میگشتم ، ساک وسایلم رو تو دستم جابجا کردم که گوشیه موبایلم زنگ خورد .
گوشی رو از جیب مانتوم بیرون کشیدم که با دیدن اسم هورام روی صفحه ی گوشی لبخندی روی
لبم نشست .
تماس رو برقرار کردم ، لبخندم طوری بود که فرد پشت خط میتونست محسوس وار اونو احساس
کنه .
- بله هورام ؟
صدای گرمش توی گوشی پیچید :
هورام: سلام بر بانوی زیبا، کجایی ؟
لبخندم وسیع تر شد و با لحن شیرینتری گفتم : لوس بازی در نیار بهت نمیاد ... بیرونم چطور ؟
هورام : من نزدیکای خونتونم صبا
- عه ؟خب منم نزدیک خونم استخر بودم دارم برمیگردم .
سریع و با عجله گفت : ببین صبا الان هرجا هستی بمون همونجا، میرسم بهت ، میخوام باهم بریم
بیرون .
وسط کوچه ایستادم و با مکث گفتم : بیرون ؟الان ؟
هورام : آره، ببین میخوام برم واسه مامان یه چیزی بخرم من که سلیقه ی زنارو خوب بلد نیستم
گفتم تو هم بیای همراهم باشی حداقل از تو کمک بگیرم .
وارفته گفتم : باشه ولی میزاشتی برم خونه لااقل یه لباس مرتب تر میپوشدم .
آروم گفت : ای بابا سخت نگیر،تو گونی هم بپوشی بهت میاد ،یه جا بمون اومدم .
-باشه فقط من این کوچه ی بغلیِ خونم، هورام ؟
- جا ... بله ؟
با ذوق گفتم : اول بستنی؟
هورام با خنده گفت : تو تازه از استخر اومدی ،دلت خوشه میری ورزش ؟
خندیدم و گفتم : ورزش و وِل کن، بستنی رو بچسب، تو بیا زود باش .
خندیدو گفت : نزدیکم شکمو، تا یه دقیقه ی دیگه پیشتم .
تماس رو قطع کردیم ، زیر سایه ی یه درخت کنار خیابون ایستادم ، هوا خیلی گرم بود،طولی نکشید
که ماشین هورام رو از پیچ کوچه دیدم .
ازدور شروع به چراغ زدن کرد و با سرعت زیادی بطرفم اومد و جلوی پاهام ترمز کرد .
با خنده و شوخی گفتم : هی آقا مگه کوری خانم به این خوشکلی رو نمیبینی، میخوای بااین اَبو
طیارت بزنی شَل و پَلم کنی؟
هورام خندید و گفت : تو شل و پلم که بشی خداروشکر یه زبون داری که از پس خودت بربیای .. بپر
بالا .
در ماشینو باز کردم و نشستم ، با خنده و ذوق مشت ظریفی به بازوش کوبیدم .
با شوخی مشتمو گرفتم و گفتم : اوووخ انقدر دمبل زدی که این بازوهات عین سنگ میمونه دستم
درد گرفت .. آخ آخ آخ .
خندید و گفت : کمتر شیطنت کن جوجه فوکولی .
"این ادا بازیهای بچه گونه ی من هیچوقت تمومی نداشتن، بقول مامانم فقط هیکل درشت کردم
،عقلم هنوز قد عقل یه مورچه میمونه "
چنگمو بین موهاش فرو بردم و سیستم موهاش روبهم زدم ، که با اخم و عصبانیت تصنعی گفت : اَه
.. نکن صبا ، موهامو بهم ریختی ،نکن ، این چه کاریه آخه ؟ مگه نمیبینی پشت فرمون نشستم ؟ !
با خیال آسوده به صندلی تکیه دادم و لبخند پیروزمندانه ای بخاطر موفق شدن نقشه م روی لبام
نشست.
❌#هوس_یک_باکره🔞
_پاتو باز کن
دلم میخواست بیشتر ادامه بده ولی عقلم میگفت نه
_نه دکتر من اومدم برگه ی سلامت #بکارتمو بگیرم
دکتر با چشمای خمار شده دستی روی پام کشید و زمزمه کرد
_برگه تو میدم ولی من نمیتونم از این چیزی که میبینم چشم بردارم
انگشتش رو آروم روی لبم کشید و گفت
_ببین واسه من چقدر خیس شدی و با حرکت زبونش ...💦😱👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEWL3bSZW9qooiHVhA
#قسمت_اول
✅ همراهان گرامی رمان #سیاهی_شب از امروز در 2 پارت و ساعت های 11 و 17 در کانال درج می شود.
مسیر استخر تا خونه رو طی میکردم، خیلی راه نبود معمولا این مسیر رو همیشه پیاده میرفتم و بر
میگشتم ، ساک وسایلم رو تو دستم جابجا کردم که گوشیه موبایلم زنگ خورد .
گوشی رو از جیب مانتوم بیرون کشیدم که با دیدن اسم هورام روی صفحه ی گوشی لبخندی روی
لبم نشست .
تماس رو برقرار کردم ، لبخندم طوری بود که فرد پشت خط میتونست محسوس وار اونو احساس
کنه .
- بله هورام ؟
صدای گرمش توی گوشی پیچید :
هورام: سلام بر بانوی زیبا، کجایی ؟
لبخندم وسیع تر شد و با لحن شیرینتری گفتم : لوس بازی در نیار بهت نمیاد ... بیرونم چطور ؟
هورام : من نزدیکای خونتونم صبا
- عه ؟خب منم نزدیک خونم استخر بودم دارم برمیگردم .
سریع و با عجله گفت : ببین صبا الان هرجا هستی بمون همونجا، میرسم بهت ، میخوام باهم بریم
بیرون .
وسط کوچه ایستادم و با مکث گفتم : بیرون ؟الان ؟
هورام : آره، ببین میخوام برم واسه مامان یه چیزی بخرم من که سلیقه ی زنارو خوب بلد نیستم
گفتم تو هم بیای همراهم باشی حداقل از تو کمک بگیرم .
وارفته گفتم : باشه ولی میزاشتی برم خونه لااقل یه لباس مرتب تر میپوشدم .
آروم گفت : ای بابا سخت نگیر،تو گونی هم بپوشی بهت میاد ،یه جا بمون اومدم .
-باشه فقط من این کوچه ی بغلیِ خونم، هورام ؟
- جا ... بله ؟
با ذوق گفتم : اول بستنی؟
هورام با خنده گفت : تو تازه از استخر اومدی ،دلت خوشه میری ورزش ؟
خندیدم و گفتم : ورزش و وِل کن، بستنی رو بچسب، تو بیا زود باش .
خندیدو گفت : نزدیکم شکمو، تا یه دقیقه ی دیگه پیشتم .
تماس رو قطع کردیم ، زیر سایه ی یه درخت کنار خیابون ایستادم ، هوا خیلی گرم بود،طولی نکشید
که ماشین هورام رو از پیچ کوچه دیدم .
ازدور شروع به چراغ زدن کرد و با سرعت زیادی بطرفم اومد و جلوی پاهام ترمز کرد .
با خنده و شوخی گفتم : هی آقا مگه کوری خانم به این خوشکلی رو نمیبینی، میخوای بااین اَبو
طیارت بزنی شَل و پَلم کنی؟
هورام خندید و گفت : تو شل و پلم که بشی خداروشکر یه زبون داری که از پس خودت بربیای .. بپر
بالا .
در ماشینو باز کردم و نشستم ، با خنده و ذوق مشت ظریفی به بازوش کوبیدم .
با شوخی مشتمو گرفتم و گفتم : اوووخ انقدر دمبل زدی که این بازوهات عین سنگ میمونه دستم
درد گرفت .. آخ آخ آخ .
خندید و گفت : کمتر شیطنت کن جوجه فوکولی .
"این ادا بازیهای بچه گونه ی من هیچوقت تمومی نداشتن، بقول مامانم فقط هیکل درشت کردم
،عقلم هنوز قد عقل یه مورچه میمونه "
چنگمو بین موهاش فرو بردم و سیستم موهاش روبهم زدم ، که با اخم و عصبانیت تصنعی گفت : اَه
.. نکن صبا ، موهامو بهم ریختی ،نکن ، این چه کاریه آخه ؟ مگه نمیبینی پشت فرمون نشستم ؟ !
با خیال آسوده به صندلی تکیه دادم و لبخند پیروزمندانه ای بخاطر موفق شدن نقشه م روی لبام
نشست.
❌#هوس_یک_باکره🔞
_پاتو باز کن
دلم میخواست بیشتر ادامه بده ولی عقلم میگفت نه
_نه دکتر من اومدم برگه ی سلامت #بکارتمو بگیرم
دکتر با چشمای خمار شده دستی روی پام کشید و زمزمه کرد
_برگه تو میدم ولی من نمیتونم از این چیزی که میبینم چشم بردارم
انگشتش رو آروم روی لبم کشید و گفت
_ببین واسه من چقدر خیس شدی و با حرکت زبونش ...💦😱👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEWL3bSZW9qooiHVhA