❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوهفت
مثل دیوونه ها به سمت فرزین پیچیدم و مشت مشت به سینه ش کوبیدم و با گریه گفتم :
- تو نامردی ... تو عمداً به ما چیزی نگفتی چون میخواستی من کم کم به تو وابسته بشم چون
میخواستی منو داشته باشی، اونموقع که فهمیدی حاملم حتی بهم گفتی حاضری واسه بچم پدری
کنی تا منو با رهام داشته باشی، اما هیچوقت من مال تو نمیشدم چون ،چون نمیتونستم قلبی که
واسه هورام میتپه رو مال تو کنم ، "جیغ زدم" تو نامردی ... تو نامردی که منو پسرمو به زور اونجا
نگه داشتی که ...
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستهام رو با خشونت گرفت ، اخم تموم چهره ش رو پوشیده بود ،با تندی و خشم تو صورتم غرید :
- من کِی به تو نگاه هرزه و کثیف داشتم احمق ؟ من کِی به زور نگهت داشتم ؟ تو که وقتی
فهمیدی حامله ای میخواستی بچتو سقط کنی من نذاشتمت ،شبیه یه مُرده بودی که باید هر روز تو
این مطب و اون مطب میبردمت، خوراکتم کیلو کیلو قرص بود که تو حلقت میریختم تا جلوی بچه
احمق بازی در نیاری زَهره ترک بشه، یا یه بلایی سر خودت نیاری ! "صداش رو بالاتر برد" چه
جوری با اون حال خرابت طول درمانتو وِل میکردم ؟ منه خر هر کاری کردم بخاطر خودت بود ؛
اتقدر نگو نامرد چون من نامرد نیستم اینو قبلاً هم هزار دفعه بهت گفتم آدم به همخون خودش
نامردی نمیکنه ،تموم این مدت مثل هنگامه هواتو داشتم مثل هنگامه پیشت بودم و هر کاری
خواستی برات کردم تا یه روزی دوباره بتونی سر پا بمونی بخاطر رهام ، بخاطر خودت ...
صدای باز شدنش در ماشین اومد و بعد صدای ترسیده رهام که با لرزشی از بغض گفت :
- مامان داری با دایی فرزین دعوا میکنی ؟
برنگشتم تا اشکهام رو ببینه ... پسر خوشکلم تموم زندگیم بود که بغض صداش شبیه بغض صدای
باباش داشت آتیشم میزد ... مامان به سمتش رفت و گفت :
- نه عزیز دلم مامان و دایی دارن با هم حرف میزنن که تصمیم بگیرن مسافرت کجا بریم ... بریم ،
بریم ما هم بشینیم تو ماشین با هم حرف بزنیم ببینم کجا از همه بهتره تا اونجا بریم.
سوار ماشین کنار بچه ها نشست و در ماشین رو بست ... با چونه لرزون و بغض به چشمهای عصبیه
فرزین نگاه کردم که برای تسلط و کنترل خودش لحظه ای اونهارو بسته بود :
- من بخاطر رهام میگم فرزین اون این همه مدت ...
نفس عمیقی کشید و سرم رو آروم به سمت سینه ش فرستاد ، تموم این سالها سعی کرد آرامش رو
بهم برگردونه ... همدمم بود و به قول خودش شبیه یک برادر واقعی برام از زندگی و جونش مایه
گذاشت ... شونه م رو ماساژ داد و رو سرم رو بوسید و آروم گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- تو اصلاً حالت خوب نبود عزیزم، دکترت گفت کوچکترین هیجان و استرسی مساوی با مرگه ... چه
جوری اعتماد میکردم که با هورام رو در رو بشی و ترس بلای سنگین تری نداشته باشی ؟ خیالم از
هورام راحت بود تو هم باید درمون میشدی تا بتونی یه همچین روزی مثل امروز باهاش برخورد کنی
بدون اینکه مشکلی برات پیش بیاد ... باور کن من نگران سلامتیت بودم صبا جان.
- حداقل باید به هورام میگفتین ،داغون بود فرزین داغون بود میون این همه بدبختی باید بهش
دلگرمی میدادی ،امروز که اینجوری دیدمش آتیش گرفتم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوهفت
مثل دیوونه ها به سمت فرزین پیچیدم و مشت مشت به سینه ش کوبیدم و با گریه گفتم :
- تو نامردی ... تو عمداً به ما چیزی نگفتی چون میخواستی من کم کم به تو وابسته بشم چون
میخواستی منو داشته باشی، اونموقع که فهمیدی حاملم حتی بهم گفتی حاضری واسه بچم پدری
کنی تا منو با رهام داشته باشی، اما هیچوقت من مال تو نمیشدم چون ،چون نمیتونستم قلبی که
واسه هورام میتپه رو مال تو کنم ، "جیغ زدم" تو نامردی ... تو نامردی که منو پسرمو به زور اونجا
نگه داشتی که ...
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستهام رو با خشونت گرفت ، اخم تموم چهره ش رو پوشیده بود ،با تندی و خشم تو صورتم غرید :
- من کِی به تو نگاه هرزه و کثیف داشتم احمق ؟ من کِی به زور نگهت داشتم ؟ تو که وقتی
فهمیدی حامله ای میخواستی بچتو سقط کنی من نذاشتمت ،شبیه یه مُرده بودی که باید هر روز تو
این مطب و اون مطب میبردمت، خوراکتم کیلو کیلو قرص بود که تو حلقت میریختم تا جلوی بچه
احمق بازی در نیاری زَهره ترک بشه، یا یه بلایی سر خودت نیاری ! "صداش رو بالاتر برد" چه
جوری با اون حال خرابت طول درمانتو وِل میکردم ؟ منه خر هر کاری کردم بخاطر خودت بود ؛
اتقدر نگو نامرد چون من نامرد نیستم اینو قبلاً هم هزار دفعه بهت گفتم آدم به همخون خودش
نامردی نمیکنه ،تموم این مدت مثل هنگامه هواتو داشتم مثل هنگامه پیشت بودم و هر کاری
خواستی برات کردم تا یه روزی دوباره بتونی سر پا بمونی بخاطر رهام ، بخاطر خودت ...
صدای باز شدنش در ماشین اومد و بعد صدای ترسیده رهام که با لرزشی از بغض گفت :
- مامان داری با دایی فرزین دعوا میکنی ؟
برنگشتم تا اشکهام رو ببینه ... پسر خوشکلم تموم زندگیم بود که بغض صداش شبیه بغض صدای
باباش داشت آتیشم میزد ... مامان به سمتش رفت و گفت :
- نه عزیز دلم مامان و دایی دارن با هم حرف میزنن که تصمیم بگیرن مسافرت کجا بریم ... بریم ،
بریم ما هم بشینیم تو ماشین با هم حرف بزنیم ببینم کجا از همه بهتره تا اونجا بریم.
سوار ماشین کنار بچه ها نشست و در ماشین رو بست ... با چونه لرزون و بغض به چشمهای عصبیه
فرزین نگاه کردم که برای تسلط و کنترل خودش لحظه ای اونهارو بسته بود :
- من بخاطر رهام میگم فرزین اون این همه مدت ...
نفس عمیقی کشید و سرم رو آروم به سمت سینه ش فرستاد ، تموم این سالها سعی کرد آرامش رو
بهم برگردونه ... همدمم بود و به قول خودش شبیه یک برادر واقعی برام از زندگی و جونش مایه
گذاشت ... شونه م رو ماساژ داد و رو سرم رو بوسید و آروم گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- تو اصلاً حالت خوب نبود عزیزم، دکترت گفت کوچکترین هیجان و استرسی مساوی با مرگه ... چه
جوری اعتماد میکردم که با هورام رو در رو بشی و ترس بلای سنگین تری نداشته باشی ؟ خیالم از
هورام راحت بود تو هم باید درمون میشدی تا بتونی یه همچین روزی مثل امروز باهاش برخورد کنی
بدون اینکه مشکلی برات پیش بیاد ... باور کن من نگران سلامتیت بودم صبا جان.
- حداقل باید به هورام میگفتین ،داغون بود فرزین داغون بود میون این همه بدبختی باید بهش
دلگرمی میدادی ،امروز که اینجوری دیدمش آتیش گرفتم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025