❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوچهار
هورام ... هورام ... با شنیدن صدای رهام و مامان گفتنش یه جوری با دهن باز و متعجب بهم نگاه کرد
که قلبم ایستاد ... لب باز میکرد تا چیزی بگه ولی دوباره پشیمون میشد ... قدمی رفت ولی دوباره
همون قدم رفته رو برگشت و درست لحظه ای که به زور و جون کندن بهش گفتم "تسلیت میگم" و
پیچیدم که به سمت ماشین برم بی رمق و با غصه گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- من سحرو سه ماه بعد رفتنت طلاق دادم ... ولی تو این مدت در به در دنبال بابای سهیل بودم تا
بتونم پیداش کنم ...
سرم رو از رو شونه م کمی به سمتش پیچیدم :
- پیداش کردم و هردوشون رو فرستادم پیشش ... بیچاره اصلاً آدم بدی نبود گفت نمیدونسته که
سحر ازش حامله ست وگرنه هیچوقت ترکش نمیکرد ... من سر قولم موندم ولی تو ... تو نبودی و
زندگیتو ...
کامل به سمتش برگشتم؛ نگاهش به طرف رهام و جایی که رهام ایستاده بود ... هورام به قولش وفا
کرد ولی من نموندم اما ... اما حالا ... حالایی که کسی تو زندگیش نیست سرنوشتمون چی میشه !
آهسته آهسته نگاهش به سمتم کشیده شد ، شبیه اون حرکاتی که ازش تو ذهنم حک کرده بودم
که همیشه جز به جز صورتم رو با دقت و مکث طولانی نگاه میکرد و آهسته نگاهش رو به جز دیگه
ای میکشید.
- نخواستی بهم فرصت بدی، رفتی زندگی تشکیل دادی اما من، من اینجا سوختم صبا ... " انگشتش
رو به شقیقه ش زد و با چکیدن اشکی از گوشه چشمش با غصه گفت "
- فقط ... فقط یه روز بیا تموم اون خاطراتی که اینجا کاشتیو از تو مغزم بنداز بیرون ... چون دیگه
دارم زیر بارشون میشکنم.
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از ته دل زار زدم، از کنارم آروم و خمیده و بی رمق رد شد و لحظه
آخر با نگاه سوزانش به چشمهام با غم بزرگی گفت :
- تو دنیامو نابود کردی، هیچوقت نفرینت نکردمو نمیکنم ،اما هیچوقتم نمیبخشمت.
رد شد و رفت و نگاهم به کمر شکسته و جسم له شده ش بود ... با هر قدمش اشک ریختم و خودمم
مثل هورام له میشدم ... از پشت سر دیدم که سیگاری از پاکت بیرون کشید و دوباره مشغول
کشیدنش شد ... دردهاش با سیگار کشیدن آروم نمیشدن با دل و عشق من آروم میشدن که منم در
حقش نامردی کردم اما بخدا دست خودم نبود ...
از کنار رهام که خواست رد بشه لحظه ای ایستاد و چند ثانیه عمیق و دقیق بهش نگاه کرد و بعد
رفت ... از دور هم مشتهای سفت دستهاش رو میدیدم و دلم از اعماق وجودم ضجه میزد ، رد شد تا
بره ولی نکیسا سریع به دنبالش رفت و یه چیزهایی بهش میگفت که بدون نگاه کردن به هیچکدوم
از ما فقط سرش رو در جواب نکیسا تکون میداد.
رهام بدو بدو به طرفم اومد و ترسیده گفت :
- مامان این مرده چرا اینجوری بهم نگاه میکرد ؟ چیزی بهت گفت ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بغلش کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم ... تنها مرهمم تو زندگی وجود رهامم بود که این همه
سال دردهام رو تسکین میداد.
یک آن جرقه ای تو مغزم منفجر شد ، فرزین ، آره اون میدونست .. اون لعنتی میدونست و به من
چیزی نگفت.
بلافاصله رهام رو پیش ماشین بردم و سوار ماشینش کردم و امیر رضارو هم کنارش نشوندم و به هر
دوشون گفتم اصلاً از ماشین پیاده نمیشین تا خودم بگم فهمیدین ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوچهار
هورام ... هورام ... با شنیدن صدای رهام و مامان گفتنش یه جوری با دهن باز و متعجب بهم نگاه کرد
که قلبم ایستاد ... لب باز میکرد تا چیزی بگه ولی دوباره پشیمون میشد ... قدمی رفت ولی دوباره
همون قدم رفته رو برگشت و درست لحظه ای که به زور و جون کندن بهش گفتم "تسلیت میگم" و
پیچیدم که به سمت ماشین برم بی رمق و با غصه گفت :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- من سحرو سه ماه بعد رفتنت طلاق دادم ... ولی تو این مدت در به در دنبال بابای سهیل بودم تا
بتونم پیداش کنم ...
سرم رو از رو شونه م کمی به سمتش پیچیدم :
- پیداش کردم و هردوشون رو فرستادم پیشش ... بیچاره اصلاً آدم بدی نبود گفت نمیدونسته که
سحر ازش حامله ست وگرنه هیچوقت ترکش نمیکرد ... من سر قولم موندم ولی تو ... تو نبودی و
زندگیتو ...
کامل به سمتش برگشتم؛ نگاهش به طرف رهام و جایی که رهام ایستاده بود ... هورام به قولش وفا
کرد ولی من نموندم اما ... اما حالا ... حالایی که کسی تو زندگیش نیست سرنوشتمون چی میشه !
آهسته آهسته نگاهش به سمتم کشیده شد ، شبیه اون حرکاتی که ازش تو ذهنم حک کرده بودم
که همیشه جز به جز صورتم رو با دقت و مکث طولانی نگاه میکرد و آهسته نگاهش رو به جز دیگه
ای میکشید.
- نخواستی بهم فرصت بدی، رفتی زندگی تشکیل دادی اما من، من اینجا سوختم صبا ... " انگشتش
رو به شقیقه ش زد و با چکیدن اشکی از گوشه چشمش با غصه گفت "
- فقط ... فقط یه روز بیا تموم اون خاطراتی که اینجا کاشتیو از تو مغزم بنداز بیرون ... چون دیگه
دارم زیر بارشون میشکنم.
دستم رو جلوی صورتم گرفتم و از ته دل زار زدم، از کنارم آروم و خمیده و بی رمق رد شد و لحظه
آخر با نگاه سوزانش به چشمهام با غم بزرگی گفت :
- تو دنیامو نابود کردی، هیچوقت نفرینت نکردمو نمیکنم ،اما هیچوقتم نمیبخشمت.
رد شد و رفت و نگاهم به کمر شکسته و جسم له شده ش بود ... با هر قدمش اشک ریختم و خودمم
مثل هورام له میشدم ... از پشت سر دیدم که سیگاری از پاکت بیرون کشید و دوباره مشغول
کشیدنش شد ... دردهاش با سیگار کشیدن آروم نمیشدن با دل و عشق من آروم میشدن که منم در
حقش نامردی کردم اما بخدا دست خودم نبود ...
از کنار رهام که خواست رد بشه لحظه ای ایستاد و چند ثانیه عمیق و دقیق بهش نگاه کرد و بعد
رفت ... از دور هم مشتهای سفت دستهاش رو میدیدم و دلم از اعماق وجودم ضجه میزد ، رد شد تا
بره ولی نکیسا سریع به دنبالش رفت و یه چیزهایی بهش میگفت که بدون نگاه کردن به هیچکدوم
از ما فقط سرش رو در جواب نکیسا تکون میداد.
رهام بدو بدو به طرفم اومد و ترسیده گفت :
- مامان این مرده چرا اینجوری بهم نگاه میکرد ؟ چیزی بهت گفت ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بغلش کردم و صورتش رو غرق بوسه کردم ... تنها مرهمم تو زندگی وجود رهامم بود که این همه
سال دردهام رو تسکین میداد.
یک آن جرقه ای تو مغزم منفجر شد ، فرزین ، آره اون میدونست .. اون لعنتی میدونست و به من
چیزی نگفت.
بلافاصله رهام رو پیش ماشین بردم و سوار ماشینش کردم و امیر رضارو هم کنارش نشوندم و به هر
دوشون گفتم اصلاً از ماشین پیاده نمیشین تا خودم بگم فهمیدین ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025