❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوسه
نکیسا کنارش رفت و دست رو شونه ش گذاشت و با فشار دادن خفیفی گفت :
- آروم باش مرد ... اینجوری خودتو نباز مرگ حقه همه ست.
در جواب نکیسا فقط پوزخند زد که مامان با گریه و غصه کمی جلوتر رفت و گفت :
- خدا رحمتش کنه ایشالا خاکش بقای عمرتون باشه ... سر شما سلامت.
با نیم نگاهی که به مامانم کرد پوزخند زد و معنادار گفت :
- آدم مرده سر سلامتی نداره محبوبه خانوم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
به خودش میگفت مرده همونطور که من حس یه مرده رو داشتم ... دوباره به سمت قبر نگاه کرد
هنوز متوجهم نشده بود که بی اختیار از گریه شدیدم هق زدم و با این هق زدن به ضرب سرش به
سمتم پیچید ،خب معلومه منی که زن برادرش بودم ... منی که دلداده ش بودم و منی که همسر و
عشقش بودم حتی با وجود اون مدت زمان کوتاهمون، صدای گریه هام رو از بین هزاران هزار زن
دیگه تشخیص میده.
جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم خودش قدمی نزدیک اومد ولی دوباره ایستاد سر بلند کردم بهش
نگاه کردم دیدم عینکش رو در آورده و خیره به اتصال دست خودم و فرزین نگاه میکنه، از دیدن این
صحنه تموم صورتش شبیه یه اخم بزرگ درهم مچاله شده بود.
بدنم میلرزید و حس میکردم الان مقابل چشمهاش رو زمین میفتم ، فرزین دستم رو رها کرد و کنار
گوشم آهسته گفت " میرم پیش رهام" و کنار کشید، ولی کاش نمیرفت ،رهام که پیش مامانم بود
نگران چی بوده که منو مقابل هورام زخم خورده تنها گذاشت.
خیره به چشمهام جلوتر اومد ولی چند دقیقه ای میشد که سکوت عمیقی بینمون جریان داشت ...
به دورو اطرافم نگران نگاه کردم حتی مامانم هم نبود همه بعد از فاتحه دادن پیش ماشینها برگشتن
و حالا من مونده بودم و هورامی که برق اشک چشمهاش حرفهای پشتشون رو ساتر میکردن.
- تو هم اومدی سر سلامتی بهم بدی؟
با چونه لرزون لب باز کردم اما نتونستم حرفی بزنم ... حس میکردم هر آن حالم بد بشه ... قلبم تگ
تر و فشرده تر میشد ... اشک ریختم و با هق زدن به زور لب زدم "
- من باید برم.
نیشخندی زد و گزنده و معنادار گفت :
- آره باید بری، اصلاً چرا اومدی؟ اومدی درد و بدبختیامو ببینی بیشتر لذت ببری؟
دستهاش رو از هم باز کرد و گفت :
- خودت خوب ببین که دیگه هیچی ازم نمونده ... دیگه حتی ...
لب گزید، بغضش اجازه نمیداد خوب حرف بزنه ،قدمی نزدیک اومد ،طوری نزدیک که فاصله بینمون
یک قدم کوتاه بود ... با بغض و خیره شدن به تموم اجزای صورتم در حالی که پشت سر هم اشک
میریختم گفت :
- من ... من بخاطر جفتمون همه زندگیمو تغییر دادم خواستم اون چیزی بشه که تو میخوای، من
رفتم اراک تا زندگیه گذشتمو پاک کنمو برگردم اما تو بهم نارو زدی، تو بهم دروغ گفتی ... تومنو به
کسی ترجیح دادی که ...
انگشت لرزونش رو بالا گرفت و با بغض سنگین تری گفت :
- چطوری تونستی باهاش باشی؟
- من ... من ...
اشکش چکید و من باز هم هق زدم ... سری تکون داد و با حسرت و تاسف و غصه تلنبار شده ش
آروم گفت :
- آدم مگه میتونه عشقشو به کس دیگه ای بفروشه؟
میخواستم داد بزنم و بگم آره ... آره میتونه همونطور که من عشقت بودم و تو منو به متین فروختی
اما قدرتی نداشتم ولی خودش با پوزخند تلخی جواب حرف خودش رو داد :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- خب آره میتونه اینم " آه عمیقی کشید" اینم جواب اون احمق بازیه که من کردم و یه بار تورو به
داداش عوضیم فروختم.
پیچید تا بره ولی با شنیدن صدای رهام میخ شده سر جاش ایستاد، رهام از فاصله ای که باهامون
داشت گفت :
- مامان چرا دیگه نمیای ما که فاتحه خوندیم رفتیم تو هم بیا دیگه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهلوسه
نکیسا کنارش رفت و دست رو شونه ش گذاشت و با فشار دادن خفیفی گفت :
- آروم باش مرد ... اینجوری خودتو نباز مرگ حقه همه ست.
در جواب نکیسا فقط پوزخند زد که مامان با گریه و غصه کمی جلوتر رفت و گفت :
- خدا رحمتش کنه ایشالا خاکش بقای عمرتون باشه ... سر شما سلامت.
با نیم نگاهی که به مامانم کرد پوزخند زد و معنادار گفت :
- آدم مرده سر سلامتی نداره محبوبه خانوم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
به خودش میگفت مرده همونطور که من حس یه مرده رو داشتم ... دوباره به سمت قبر نگاه کرد
هنوز متوجهم نشده بود که بی اختیار از گریه شدیدم هق زدم و با این هق زدن به ضرب سرش به
سمتم پیچید ،خب معلومه منی که زن برادرش بودم ... منی که دلداده ش بودم و منی که همسر و
عشقش بودم حتی با وجود اون مدت زمان کوتاهمون، صدای گریه هام رو از بین هزاران هزار زن
دیگه تشخیص میده.
جرات نگاه کردن بهش رو نداشتم خودش قدمی نزدیک اومد ولی دوباره ایستاد سر بلند کردم بهش
نگاه کردم دیدم عینکش رو در آورده و خیره به اتصال دست خودم و فرزین نگاه میکنه، از دیدن این
صحنه تموم صورتش شبیه یه اخم بزرگ درهم مچاله شده بود.
بدنم میلرزید و حس میکردم الان مقابل چشمهاش رو زمین میفتم ، فرزین دستم رو رها کرد و کنار
گوشم آهسته گفت " میرم پیش رهام" و کنار کشید، ولی کاش نمیرفت ،رهام که پیش مامانم بود
نگران چی بوده که منو مقابل هورام زخم خورده تنها گذاشت.
خیره به چشمهام جلوتر اومد ولی چند دقیقه ای میشد که سکوت عمیقی بینمون جریان داشت ...
به دورو اطرافم نگران نگاه کردم حتی مامانم هم نبود همه بعد از فاتحه دادن پیش ماشینها برگشتن
و حالا من مونده بودم و هورامی که برق اشک چشمهاش حرفهای پشتشون رو ساتر میکردن.
- تو هم اومدی سر سلامتی بهم بدی؟
با چونه لرزون لب باز کردم اما نتونستم حرفی بزنم ... حس میکردم هر آن حالم بد بشه ... قلبم تگ
تر و فشرده تر میشد ... اشک ریختم و با هق زدن به زور لب زدم "
- من باید برم.
نیشخندی زد و گزنده و معنادار گفت :
- آره باید بری، اصلاً چرا اومدی؟ اومدی درد و بدبختیامو ببینی بیشتر لذت ببری؟
دستهاش رو از هم باز کرد و گفت :
- خودت خوب ببین که دیگه هیچی ازم نمونده ... دیگه حتی ...
لب گزید، بغضش اجازه نمیداد خوب حرف بزنه ،قدمی نزدیک اومد ،طوری نزدیک که فاصله بینمون
یک قدم کوتاه بود ... با بغض و خیره شدن به تموم اجزای صورتم در حالی که پشت سر هم اشک
میریختم گفت :
- من ... من بخاطر جفتمون همه زندگیمو تغییر دادم خواستم اون چیزی بشه که تو میخوای، من
رفتم اراک تا زندگیه گذشتمو پاک کنمو برگردم اما تو بهم نارو زدی، تو بهم دروغ گفتی ... تومنو به
کسی ترجیح دادی که ...
انگشت لرزونش رو بالا گرفت و با بغض سنگین تری گفت :
- چطوری تونستی باهاش باشی؟
- من ... من ...
اشکش چکید و من باز هم هق زدم ... سری تکون داد و با حسرت و تاسف و غصه تلنبار شده ش
آروم گفت :
- آدم مگه میتونه عشقشو به کس دیگه ای بفروشه؟
میخواستم داد بزنم و بگم آره ... آره میتونه همونطور که من عشقت بودم و تو منو به متین فروختی
اما قدرتی نداشتم ولی خودش با پوزخند تلخی جواب حرف خودش رو داد :
#دوستان گرامی ظرفیت کانال VIP در حال پر شدن می باشد. هر روز 3 رمان همزمان و 9 پارت بدون تبلیغات بخوانید. برای عضویت به انتهای همین پارت مراجعه کنید👌😍
- خب آره میتونه اینم " آه عمیقی کشید" اینم جواب اون احمق بازیه که من کردم و یه بار تورو به
داداش عوضیم فروختم.
پیچید تا بره ولی با شنیدن صدای رهام میخ شده سر جاش ایستاد، رهام از فاصله ای که باهامون
داشت گفت :
- مامان چرا دیگه نمیای ما که فاتحه خوندیم رفتیم تو هم بیا دیگه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025