❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستوهفت
با عصبانیت و پرخاشگری دستش رو به دیوار زد و سرش رو جلوتر کشید و گفت :
- چیو فراموش کنی دیوونه ؟ تو مگه میتونی با فرزین زندگی کنی ؟ چرا از رو بی عقلی یه
تصمیماتی میگیری که میدونی تهش قراره ببازی یا نمیتونی از پسش بر بیای ؟ بذار بیام داخل
میخوام درست و حسابی باهات حرف بزنم من نگرانتم صبا.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
از عصبانیت دوباره زبونم نیشدار شد، من بهش هشدار دادم بیخیالم بشه و بره و دست از سرم برداره
... چرا اجازه نمیدن تا با خلوت کردن و تنهاییهام خاطرات ویرون کننده م رو فراموش کنم، نکیسا
اخطارم رو جدی نگرفت و همین باعث بر هم زدن آرامشم شد که با ریشخند و عصبانیت شدیدی که
دست خودم نبود نیش زدم :
- تورو خدا ببین کی داره ادای نگرانی رو در میاره ! تو نگرامی ؟ واقعاً میخوای بگی نگران منی و دلت
به حال و روزم میسوزه ؟ چرا همتون میتونین انقدر راحت گذشتتونو فراموش کنین اما من نمیتونم ؟
انگار یادت رفته با همین آدمی که حالا به ظاهر نگرانشی قبلاً چیکار کردی ؟ تو همونی نبودی که
زندگیمو نابود کردی بعدم به ریشم خندیدی ؟ یادته اومدم تو تالار هِروکِر مسخره م میکردی و با
پوزخند بدبختیامو تو فرق سرم میکوبیدی ؟ تو همونی نکیسا واسه من ...
وحشیانه و محکم تو سر خودش زد و با صدای دورگه از خشم گفت :
- بس کن ... بس کن انقدر گذشته ها رو به رخ نکش صبا ... پونصدبار گفتم غلط کردم هزار باردیگه
هم میگم گوه خوردم ، ولی مرگ من دیگه تمومش کن ... تا کِی میخوای ادامه بدی که به یاد اون
روزا خوشیاتو نابود کنی ؟
سکوت کردم، نکیسا هم مشابه من سکوت کرد،شاید داشت به خودش تسلیِ آرامش رو میداد،
آرامشی تصنعی تا بتونه منو از عالم عصبانیت به این آرامش دعوت کنه ... از عصبانیت نفس نفس
میزدم کمی تند رفته بودم و مطمئناً نکیسارو با حرفهام آزرده بودم، قبلاً بهش گفته بودم بخاطر
گذشته ها بخشیدمش اما هر بار که حرصی از روزهای تلخم بهم غالب میشد ،خودمم تلخ میشدم ،
وحشی میشدم و بدون در نظر گرفتی هیچ حرمتی زخمهای عمیقم رو هویدا میکردم.
نکیسا نفسی کشید و با ملایمت و صدای خشداری آروم لب زد :
- با خودتو زندگیت لج نکن دختر درو باز کن بیام داخل باید باهات حرف بزنم.
با بغض زمزمه کردم:
- من حرفی ندارم نکیسا ...میدونم خودش فرستادتت بیای تا مخمو کار بگیری که از تصمیمم صرف
نظر کنم برو بهش بگو تموم شد، این قبری که سرش نشستی فاتحه میخونی مرده ای توش نیست،
صبا پایِ رفتنه نهایت تا یکی دو هفته دیگه اینجاست بعدش واسه همیشه میره.
نکیسا با لگد تو در زد و عصبی گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- لعنتی درو باز کن احمق میگم باید باهات حرف بزنم تو مشکلت چیه اصلاً ؟ اگه مشکلت اون بچه
ست من خودم ضامن میشم مشکلتونو حل میکنم ، اون مامان بنده خداش هم که میگه اگه مشکل
پسرشه ورش میداره واسه همیشه میره خارج تا مزاحمتی واسه زندگیه تو و ...
چرا نمیفهمید ... چرا متوجه نمیشد نمیخوام در مورد این موضوع چیزی بشنوم ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستوهفت
با عصبانیت و پرخاشگری دستش رو به دیوار زد و سرش رو جلوتر کشید و گفت :
- چیو فراموش کنی دیوونه ؟ تو مگه میتونی با فرزین زندگی کنی ؟ چرا از رو بی عقلی یه
تصمیماتی میگیری که میدونی تهش قراره ببازی یا نمیتونی از پسش بر بیای ؟ بذار بیام داخل
میخوام درست و حسابی باهات حرف بزنم من نگرانتم صبا.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
از عصبانیت دوباره زبونم نیشدار شد، من بهش هشدار دادم بیخیالم بشه و بره و دست از سرم برداره
... چرا اجازه نمیدن تا با خلوت کردن و تنهاییهام خاطرات ویرون کننده م رو فراموش کنم، نکیسا
اخطارم رو جدی نگرفت و همین باعث بر هم زدن آرامشم شد که با ریشخند و عصبانیت شدیدی که
دست خودم نبود نیش زدم :
- تورو خدا ببین کی داره ادای نگرانی رو در میاره ! تو نگرامی ؟ واقعاً میخوای بگی نگران منی و دلت
به حال و روزم میسوزه ؟ چرا همتون میتونین انقدر راحت گذشتتونو فراموش کنین اما من نمیتونم ؟
انگار یادت رفته با همین آدمی که حالا به ظاهر نگرانشی قبلاً چیکار کردی ؟ تو همونی نبودی که
زندگیمو نابود کردی بعدم به ریشم خندیدی ؟ یادته اومدم تو تالار هِروکِر مسخره م میکردی و با
پوزخند بدبختیامو تو فرق سرم میکوبیدی ؟ تو همونی نکیسا واسه من ...
وحشیانه و محکم تو سر خودش زد و با صدای دورگه از خشم گفت :
- بس کن ... بس کن انقدر گذشته ها رو به رخ نکش صبا ... پونصدبار گفتم غلط کردم هزار باردیگه
هم میگم گوه خوردم ، ولی مرگ من دیگه تمومش کن ... تا کِی میخوای ادامه بدی که به یاد اون
روزا خوشیاتو نابود کنی ؟
سکوت کردم، نکیسا هم مشابه من سکوت کرد،شاید داشت به خودش تسلیِ آرامش رو میداد،
آرامشی تصنعی تا بتونه منو از عالم عصبانیت به این آرامش دعوت کنه ... از عصبانیت نفس نفس
میزدم کمی تند رفته بودم و مطمئناً نکیسارو با حرفهام آزرده بودم، قبلاً بهش گفته بودم بخاطر
گذشته ها بخشیدمش اما هر بار که حرصی از روزهای تلخم بهم غالب میشد ،خودمم تلخ میشدم ،
وحشی میشدم و بدون در نظر گرفتی هیچ حرمتی زخمهای عمیقم رو هویدا میکردم.
نکیسا نفسی کشید و با ملایمت و صدای خشداری آروم لب زد :
- با خودتو زندگیت لج نکن دختر درو باز کن بیام داخل باید باهات حرف بزنم.
با بغض زمزمه کردم:
- من حرفی ندارم نکیسا ...میدونم خودش فرستادتت بیای تا مخمو کار بگیری که از تصمیمم صرف
نظر کنم برو بهش بگو تموم شد، این قبری که سرش نشستی فاتحه میخونی مرده ای توش نیست،
صبا پایِ رفتنه نهایت تا یکی دو هفته دیگه اینجاست بعدش واسه همیشه میره.
نکیسا با لگد تو در زد و عصبی گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- لعنتی درو باز کن احمق میگم باید باهات حرف بزنم تو مشکلت چیه اصلاً ؟ اگه مشکلت اون بچه
ست من خودم ضامن میشم مشکلتونو حل میکنم ، اون مامان بنده خداش هم که میگه اگه مشکل
پسرشه ورش میداره واسه همیشه میره خارج تا مزاحمتی واسه زندگیه تو و ...
چرا نمیفهمید ... چرا متوجه نمیشد نمیخوام در مورد این موضوع چیزی بشنوم ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025