❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستوشش
تقریباً دو هفته ای میشد که از جداییه منو هورام و اتمام رابطه مون میگذشت ،مامان فهمیده بود که
این روزها هیچ حال خوشی برای حرف زدن ندارم از این رو اجازه داده بود بدون هیچ مزاحمی تا هر
وقت که دلم میخواد تو اتاقم خلوت کنم و با بی رحمیه افکار و تصمیماتم دست و پنجه نرم کنم.
خودش به تنهایی خونه نکیسا میرفت ، به هنگامه و امیر رضا سر میزد این پسر برای مامانم شده بود
یه نوه دوست داشتنی که هر طور شده هر روز باید اونو میدید، انگار که از گوشت و خون خودشه نه
از شوهرش و امیررضا رو مثل نوه واقعیه خودش دوست داشت ... چیزی که همیشه آرزو میکرد از
منو شوهرم یه نوه داشته باشه ... پوزخند عمیقی تو دلم زدم ، کدوم شوهرم ؟ متین یا هورام ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مچاله شده رو تخت نشسته بودم ، طبق معمول این چند روز مامان باز به خونه نکیسا رفته بود،
دلتنگی و پر کشیدنش برای دیدن امیررضا بیشتر از هر مسئله دیگهای اونو درگیر کرده بود ... البته
من میدونستم یه سر از علت کارهاش بر میگرده به من و بخاطر تنها گذاشتنم اونجا میره تا من بتونم
با تنهاییام کم کم زخم و شکست دلم رو تسکین بدم.
صدای زنگ آیفون خلوت مزخرفم رو بهم زد ، رفت و شد کردن های مداوم فرزین چیز عادی شده
بود و دیگه نه برای من جایگاهش کمرنگ بود و نه برای مامانم ... بهرحال من قرار بود همسرش بشم!!
حوصله نداشتم از تخت پایین بیام و در رو باز کنم ، خودم رو به نشنیدن زدم و دوباره تو پیله خودم
فرو رفتم اما هر چقدر بیمحلی میکردم و خودم رو به نشنیدن میزدم انگار نه انگار ... انقدر این
صدای زنگ و تلفن خونه تکرار شد که با عصبانیت از جا بلند شدم و به سمت آیفون رفتم.
از تو آیفون نگاه کردم نکیسا بود ، نفس کلافه ای کشیدم ، هر چقدر از این آدمها فرار میکنم باز از
یه جای دیگه جلوی روم سبز میشن و تموم گذشته م رو مقابلم عَلَم میکنن.
پیشونیم رو به دیوار کنار آیفون تکیه زدم ، بی حوصله بودم و از هم بیشتر حوصله نکیسارو اصلاً
نداشتم حتماً بازم اومده پند و نصیحتهای همیشگیش رو بهم بگه و دوباره اعصابم رو به هم بریزه.
گوشیه آیفون رو برداشتم و قبل از اینکه نکیسا حرفی بزنه یا واکنشی نشون بده بی حوصله و سریع
گفتم :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
- نکیسا به جون مامانم حوصله هیچ حرفی رو ندارم اگه بازم اومدی در مورد اون قضیه تموم شده
حرف بزنی خواهشاً برگرد برو چون تو این چند روز به قدر کافی مخم ترکیده ...
نکیسا دست به کمر شد و نوچی کرد و عاصی شده گفت :
- میذاری اول بیام تو زِرامو بزنم بعد بشینی انتقاد کنی ؟
تخس و لجوج تو همون حالت گفتم:
- نه نمیذارم ... چون میدونم قراره چی بشنوم ازت ... تموم شد نکیسا تموم شد و رفت دیگه نمیخوام
درموردش حرفی بشنوم ... من دارم ذره ذره خودمو میسازم تا با شرایط جدیدم عادت کنم خواهشاً
دیگه تو گوش من چیزی نخون بذار راحت کنار بیام.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستوشش
تقریباً دو هفته ای میشد که از جداییه منو هورام و اتمام رابطه مون میگذشت ،مامان فهمیده بود که
این روزها هیچ حال خوشی برای حرف زدن ندارم از این رو اجازه داده بود بدون هیچ مزاحمی تا هر
وقت که دلم میخواد تو اتاقم خلوت کنم و با بی رحمیه افکار و تصمیماتم دست و پنجه نرم کنم.
خودش به تنهایی خونه نکیسا میرفت ، به هنگامه و امیر رضا سر میزد این پسر برای مامانم شده بود
یه نوه دوست داشتنی که هر طور شده هر روز باید اونو میدید، انگار که از گوشت و خون خودشه نه
از شوهرش و امیررضا رو مثل نوه واقعیه خودش دوست داشت ... چیزی که همیشه آرزو میکرد از
منو شوهرم یه نوه داشته باشه ... پوزخند عمیقی تو دلم زدم ، کدوم شوهرم ؟ متین یا هورام ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مچاله شده رو تخت نشسته بودم ، طبق معمول این چند روز مامان باز به خونه نکیسا رفته بود،
دلتنگی و پر کشیدنش برای دیدن امیررضا بیشتر از هر مسئله دیگهای اونو درگیر کرده بود ... البته
من میدونستم یه سر از علت کارهاش بر میگرده به من و بخاطر تنها گذاشتنم اونجا میره تا من بتونم
با تنهاییام کم کم زخم و شکست دلم رو تسکین بدم.
صدای زنگ آیفون خلوت مزخرفم رو بهم زد ، رفت و شد کردن های مداوم فرزین چیز عادی شده
بود و دیگه نه برای من جایگاهش کمرنگ بود و نه برای مامانم ... بهرحال من قرار بود همسرش بشم!!
حوصله نداشتم از تخت پایین بیام و در رو باز کنم ، خودم رو به نشنیدن زدم و دوباره تو پیله خودم
فرو رفتم اما هر چقدر بیمحلی میکردم و خودم رو به نشنیدن میزدم انگار نه انگار ... انقدر این
صدای زنگ و تلفن خونه تکرار شد که با عصبانیت از جا بلند شدم و به سمت آیفون رفتم.
از تو آیفون نگاه کردم نکیسا بود ، نفس کلافه ای کشیدم ، هر چقدر از این آدمها فرار میکنم باز از
یه جای دیگه جلوی روم سبز میشن و تموم گذشته م رو مقابلم عَلَم میکنن.
پیشونیم رو به دیوار کنار آیفون تکیه زدم ، بی حوصله بودم و از هم بیشتر حوصله نکیسارو اصلاً
نداشتم حتماً بازم اومده پند و نصیحتهای همیشگیش رو بهم بگه و دوباره اعصابم رو به هم بریزه.
گوشیه آیفون رو برداشتم و قبل از اینکه نکیسا حرفی بزنه یا واکنشی نشون بده بی حوصله و سریع
گفتم :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما رمان هارا بدون تبلیغات به سرعت و روزانه 9 پارت بخوانید .برای ثبت نام به انتهای همین پارت رمان مراجعه کنید👌😍
- نکیسا به جون مامانم حوصله هیچ حرفی رو ندارم اگه بازم اومدی در مورد اون قضیه تموم شده
حرف بزنی خواهشاً برگرد برو چون تو این چند روز به قدر کافی مخم ترکیده ...
نکیسا دست به کمر شد و نوچی کرد و عاصی شده گفت :
- میذاری اول بیام تو زِرامو بزنم بعد بشینی انتقاد کنی ؟
تخس و لجوج تو همون حالت گفتم:
- نه نمیذارم ... چون میدونم قراره چی بشنوم ازت ... تموم شد نکیسا تموم شد و رفت دیگه نمیخوام
درموردش حرفی بشنوم ... من دارم ذره ذره خودمو میسازم تا با شرایط جدیدم عادت کنم خواهشاً
دیگه تو گوش من چیزی نخون بذار راحت کنار بیام.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025