❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستودو
نکیسا هم کمی بعد به درمانگاهی که بودیم اومد، ظاهرا همه نگرانم بودن اما هیچکس نمیتونست
دردی ازم دوا کنه ،چند دقیقه فرزین رو با یه بهونه مسخره بیرون فرستاد تا با من حرف بزنه ، شبیه
یه مرده متحرک فقط به دهنش خیره نگاه میکردم که کلمات رو جز به جز و با کمی حرص و
عصبانیت ادا میکرد، اجازه دادم حرفاش رو کامل بزنه و بعد از اینکه شنیدمشون بی رمق و بی انگیزه
بهش گفتم " من تصمیمو گرفتم تا چند روز دیگه هم میخوام از ایران برم دیگه هیچکدوم از این
حرفا تو کَت من نمیره نکیسا ،هیچکس برام دلسوزی نکنه ، چون من دیگه شبیه یه مرده م ، یه
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مرده هم نهایت تا چهلم براش داغدار میشن بعد همه یادشون میره یارو چند خروار خاک روش دفن
شده، به قول فرزین همه فراموش میکنن حتی همونی که تو داری میگی ممکنه از داغ نبودم بمیره،
اونم فراموشم میکنه، همه فراموش میکنن، حتی خودم"
بهتش از تصمیمم و حرفهایی که به زبون آورده بودم چند برابر شد ؛ هیچکس باور نمیکرد صبا تو
دقیقه نود رفتن همیشگی و یه تصمیم عجولانه و عجیب رو انتخاب کنه.
غیر ارادی بود که داشتم دل و جونم رو با دستهای خودم له میکردم ، قلبم پی در پی ضجه میزد،
ناله میکرد و من لعنتش میکردم تا خفه خون بگیره، تا آروم بگیره و دست از این عشق نافرجام
برداره ... رفتن برای هردومون بهترین گزینه بود و باید فراموش میکردیم که روزی برای هم بودیم و
کنار هم خاطراتی سوزان خلق کردیم ،خاطراتی که سالیان سال هم با هیچ صفحه کلیدی از تو
مغزمون دیلیت نمیشدن.
***
برای بار هزارم فرزین با تعلل و آهسته ازم پرسید :
- مطمئنی میخوای بری اونجا ؟ میترسم باز بری حالت بدبشه !
سرم رو آروم تکون دادم و گفتم :
- باید برم ببینمش میخوام واسه آخرین بار هم ببینمش هم باهاش خداحافظی کنم.
باشه آرومی گفت و دنده رو جا بجا کرد و به ظاهر بیخیال اما با دنیایی گرفته تر از من به سمت
خونه مامان جون ماشین رو به حرکت در آورد.
تا خونه ی مامان جون بین منو فرزین فقط سکوت بود و سکوت ، حتی پخش صوتیه ماشین رو هم
روشن نکرد، مطمئن بودم که از عمد روشنش نکرده و شاید هم مشغله های ذهنیش شبیه من انقدر
زیاد بوده که ترجیح داده با این سکوت افکارمون رو تقسیم کنیم و آرامش کاذبیمون رو حفظ ...
به قدری حالم خراب بود که حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم ولی دیدن مامان جون و وداع
آخرمون جز کارهایی بود که تو این چند روز آخر باید حتماً انجامش میدادم،در اصل بهونه ای بود تا
به طور کامل با تموم خاطرات گذشته و روزهایی که میتونستن برام زندگی آفرین بشن خداحافظی
کنم.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
کنار خونه مامان جون ایستاد ،ماشین رو خاموش کرد و کمی به سمتم مایل شد.
تکیه ش به در ماشین بود، نگاهم از پشت شیشه دودیه ماشین به در حیاط کرم رنگ خونه مامان
جون خیره بودم ولی از گوشه ی چشم عکس العمل و نگاه مکث دار و سنگین فرزین رو احساس
میکردم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوبیستودو
نکیسا هم کمی بعد به درمانگاهی که بودیم اومد، ظاهرا همه نگرانم بودن اما هیچکس نمیتونست
دردی ازم دوا کنه ،چند دقیقه فرزین رو با یه بهونه مسخره بیرون فرستاد تا با من حرف بزنه ، شبیه
یه مرده متحرک فقط به دهنش خیره نگاه میکردم که کلمات رو جز به جز و با کمی حرص و
عصبانیت ادا میکرد، اجازه دادم حرفاش رو کامل بزنه و بعد از اینکه شنیدمشون بی رمق و بی انگیزه
بهش گفتم " من تصمیمو گرفتم تا چند روز دیگه هم میخوام از ایران برم دیگه هیچکدوم از این
حرفا تو کَت من نمیره نکیسا ،هیچکس برام دلسوزی نکنه ، چون من دیگه شبیه یه مرده م ، یه
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مرده هم نهایت تا چهلم براش داغدار میشن بعد همه یادشون میره یارو چند خروار خاک روش دفن
شده، به قول فرزین همه فراموش میکنن حتی همونی که تو داری میگی ممکنه از داغ نبودم بمیره،
اونم فراموشم میکنه، همه فراموش میکنن، حتی خودم"
بهتش از تصمیمم و حرفهایی که به زبون آورده بودم چند برابر شد ؛ هیچکس باور نمیکرد صبا تو
دقیقه نود رفتن همیشگی و یه تصمیم عجولانه و عجیب رو انتخاب کنه.
غیر ارادی بود که داشتم دل و جونم رو با دستهای خودم له میکردم ، قلبم پی در پی ضجه میزد،
ناله میکرد و من لعنتش میکردم تا خفه خون بگیره، تا آروم بگیره و دست از این عشق نافرجام
برداره ... رفتن برای هردومون بهترین گزینه بود و باید فراموش میکردیم که روزی برای هم بودیم و
کنار هم خاطراتی سوزان خلق کردیم ،خاطراتی که سالیان سال هم با هیچ صفحه کلیدی از تو
مغزمون دیلیت نمیشدن.
***
برای بار هزارم فرزین با تعلل و آهسته ازم پرسید :
- مطمئنی میخوای بری اونجا ؟ میترسم باز بری حالت بدبشه !
سرم رو آروم تکون دادم و گفتم :
- باید برم ببینمش میخوام واسه آخرین بار هم ببینمش هم باهاش خداحافظی کنم.
باشه آرومی گفت و دنده رو جا بجا کرد و به ظاهر بیخیال اما با دنیایی گرفته تر از من به سمت
خونه مامان جون ماشین رو به حرکت در آورد.
تا خونه ی مامان جون بین منو فرزین فقط سکوت بود و سکوت ، حتی پخش صوتیه ماشین رو هم
روشن نکرد، مطمئن بودم که از عمد روشنش نکرده و شاید هم مشغله های ذهنیش شبیه من انقدر
زیاد بوده که ترجیح داده با این سکوت افکارمون رو تقسیم کنیم و آرامش کاذبیمون رو حفظ ...
به قدری حالم خراب بود که حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم ولی دیدن مامان جون و وداع
آخرمون جز کارهایی بود که تو این چند روز آخر باید حتماً انجامش میدادم،در اصل بهونه ای بود تا
به طور کامل با تموم خاطرات گذشته و روزهایی که میتونستن برام زندگی آفرین بشن خداحافظی
کنم.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
کنار خونه مامان جون ایستاد ،ماشین رو خاموش کرد و کمی به سمتم مایل شد.
تکیه ش به در ماشین بود، نگاهم از پشت شیشه دودیه ماشین به در حیاط کرم رنگ خونه مامان
جون خیره بودم ولی از گوشه ی چشم عکس العمل و نگاه مکث دار و سنگین فرزین رو احساس
میکردم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025