❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوهفده
یاد حرف و قولی که ازم گرفت افتادم :
"میشه بهم قول بدی همینجوری که الان هستی همینطور بمونی تا من همه چیزو درست کنم و
برگردم "
هق زدم و با بیچارگی به راهم ادامه دادم ، قلبم داشت منفجر میشد، با هق زدنم صدای هراسون
هورام تو گوشی پیچید که پشت سر هم صدام میزد و با التماس ازم میخواست تا باهاش حرف بزنم.
خاطره بعدیش تو مغزم اکو وار فریاد زد:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
" تو مال خودمی ، تو نفسامی، آدم مگه میتونه از نفساش دور بمونه، تو نباشی به خدا من میمیرم
صبا ،همه زندگیم به خودت وصله"
اشکهام امون نمیدادن ، تموم تنم عزادار خاطرات سوزانم بودن ، تموم تنم ضجه میزد و من باز هم به
راهم ادامه دادم و هق زدم ... وای از صدای لرزون و ترسیده هورام که التماس میکرد جوابش رو بدم
و وای از خاطراتش ... خاطرات ... خاطراتی که داشتن دلم رو تیکه تیکه میکردن.
" ازت میترسم صبا حس میکنم یه طوفان بزرگی در راهه که میخوای خونه خرابم کنی "
هق دیگه ای زدم و دستم رو به دیواری گرفتم ، به خودم گفتم باید قوی باشی ، تو اینارو تو جونت
ریشه کردی باید از خودت دور بریزیشون ... دور بریز تا بتونی نفس بکشی ، بتونی زندگی کنی و سر
پا بمونی ولی مگه میشد ؟ صدا زدنش تبدیل شده بود به داد زدن که هر بار با ترس و دلهره اسمم رو
صدا میزد و جوابی از من نمیشنید.
- دِ لعنتی حرف بزن، حرف بزن تا کار دست خودم ندادم.
یاد اون شبی افتادم که یواشکی به اتاقم اومد، همون شبی که مامان جون بهم زنگ زد و گفت :
"صبا من خیلی دوست دارم ، تو هم مثل بچه های خودمی اما دیگه نمیتونم اجازه بدم که تو یه بار
دیگه زن این پسرم بشی هورامو از خودت دور کن "
پوزخند تلخی زدم ، همه با هم متحد شده بودن که منو از عشق و دنیام دور کنن ، همه راضی به
عذاب کشیدنمون بودن و هیچکس نمیتونست درک کنه که این جدایی به اندازه شعله های سوزانی
داره منو درون خودش میسوزونه "
" داغشو رو دلت میذارم تا دو ماه دیگه زن فرزینه ، منم داغ اون عروسیو رو دل همتون میذارم حالا
میبینین صبا مال منه"
- صبا عزیزم هی گریه نکن حرف بزن ببینم چته ؟ کجایی ؟ باز چیشده که گریه و ناله سر دادی ؟
عزیزم من اوضاع درستی ندارم اگه مجبور نبودم الان نمیومدم اینجا حرف بزن وگرنه همین الان
پامیشم دوباره برمیگردم.
با صدایی که به از زور گریه و هق هق دورگه و خفه شده بود به زور لب زدم :
- من ... من اومدم پیش فرزین بهش گفتم که ...
هق هق امونم رو بریده بود نمیتونستم حرف بزنه که هورام وحشیانه داد زد :
- خب بعدش ؟ رفتی چیشد ؟ چرا حرف نمیزنی احمق داری سکتم میدی ! انقدر گریه نکن بفهمم
چی میگی !
خدا لعنتم کنه ... خدا منو بکشه دارم با خودم چیکار میکنم ... چرا من مستحق یه زندگیه بدون
دردسر نیستم ؟ چرا متین رو بهم دادی که اولش همه چیز خوب و عالی باشه اما بعدش زندگیم با
همون آدم نابود بشه ؟ هورام رو بهم دادی تا منو دوباره از نو بسازه ولی اونم ... اونم ازم گرفتی ؟ چرا
نمیذاری بین این همه آدم منم یه زندگیه سالم و بدون فکر داشته باشم ؟ دارم خفه میشم خدا یه
جوری به دادم برس که حداقل بتونم صبور باشم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
این مردی که داره از پشت گوشی حرص و جوش میخوره و خودش رو به در و دیوار میکوبه تا من
باهاش حرف بزنم کنار زن و بچه ش بود کنار سهیل و سحر...
" حتی سحر هم میدونست من چقدر تورو میخوام وقتی طلاق گرفتی خودش ازم خواست بیام
سراغت گفت برو دنبال دلت، از دستش نده که فردا پشیمون بشی "
پوزخندی زدم و دستم رو ،رو گلوم گذاشتم تا بغضم کمی خاموش بشه و بتونم حرف بزنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوهفده
یاد حرف و قولی که ازم گرفت افتادم :
"میشه بهم قول بدی همینجوری که الان هستی همینطور بمونی تا من همه چیزو درست کنم و
برگردم "
هق زدم و با بیچارگی به راهم ادامه دادم ، قلبم داشت منفجر میشد، با هق زدنم صدای هراسون
هورام تو گوشی پیچید که پشت سر هم صدام میزد و با التماس ازم میخواست تا باهاش حرف بزنم.
خاطره بعدیش تو مغزم اکو وار فریاد زد:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
" تو مال خودمی ، تو نفسامی، آدم مگه میتونه از نفساش دور بمونه، تو نباشی به خدا من میمیرم
صبا ،همه زندگیم به خودت وصله"
اشکهام امون نمیدادن ، تموم تنم عزادار خاطرات سوزانم بودن ، تموم تنم ضجه میزد و من باز هم به
راهم ادامه دادم و هق زدم ... وای از صدای لرزون و ترسیده هورام که التماس میکرد جوابش رو بدم
و وای از خاطراتش ... خاطرات ... خاطراتی که داشتن دلم رو تیکه تیکه میکردن.
" ازت میترسم صبا حس میکنم یه طوفان بزرگی در راهه که میخوای خونه خرابم کنی "
هق دیگه ای زدم و دستم رو به دیواری گرفتم ، به خودم گفتم باید قوی باشی ، تو اینارو تو جونت
ریشه کردی باید از خودت دور بریزیشون ... دور بریز تا بتونی نفس بکشی ، بتونی زندگی کنی و سر
پا بمونی ولی مگه میشد ؟ صدا زدنش تبدیل شده بود به داد زدن که هر بار با ترس و دلهره اسمم رو
صدا میزد و جوابی از من نمیشنید.
- دِ لعنتی حرف بزن، حرف بزن تا کار دست خودم ندادم.
یاد اون شبی افتادم که یواشکی به اتاقم اومد، همون شبی که مامان جون بهم زنگ زد و گفت :
"صبا من خیلی دوست دارم ، تو هم مثل بچه های خودمی اما دیگه نمیتونم اجازه بدم که تو یه بار
دیگه زن این پسرم بشی هورامو از خودت دور کن "
پوزخند تلخی زدم ، همه با هم متحد شده بودن که منو از عشق و دنیام دور کنن ، همه راضی به
عذاب کشیدنمون بودن و هیچکس نمیتونست درک کنه که این جدایی به اندازه شعله های سوزانی
داره منو درون خودش میسوزونه "
" داغشو رو دلت میذارم تا دو ماه دیگه زن فرزینه ، منم داغ اون عروسیو رو دل همتون میذارم حالا
میبینین صبا مال منه"
- صبا عزیزم هی گریه نکن حرف بزن ببینم چته ؟ کجایی ؟ باز چیشده که گریه و ناله سر دادی ؟
عزیزم من اوضاع درستی ندارم اگه مجبور نبودم الان نمیومدم اینجا حرف بزن وگرنه همین الان
پامیشم دوباره برمیگردم.
با صدایی که به از زور گریه و هق هق دورگه و خفه شده بود به زور لب زدم :
- من ... من اومدم پیش فرزین بهش گفتم که ...
هق هق امونم رو بریده بود نمیتونستم حرف بزنه که هورام وحشیانه داد زد :
- خب بعدش ؟ رفتی چیشد ؟ چرا حرف نمیزنی احمق داری سکتم میدی ! انقدر گریه نکن بفهمم
چی میگی !
خدا لعنتم کنه ... خدا منو بکشه دارم با خودم چیکار میکنم ... چرا من مستحق یه زندگیه بدون
دردسر نیستم ؟ چرا متین رو بهم دادی که اولش همه چیز خوب و عالی باشه اما بعدش زندگیم با
همون آدم نابود بشه ؟ هورام رو بهم دادی تا منو دوباره از نو بسازه ولی اونم ... اونم ازم گرفتی ؟ چرا
نمیذاری بین این همه آدم منم یه زندگیه سالم و بدون فکر داشته باشم ؟ دارم خفه میشم خدا یه
جوری به دادم برس که حداقل بتونم صبور باشم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
این مردی که داره از پشت گوشی حرص و جوش میخوره و خودش رو به در و دیوار میکوبه تا من
باهاش حرف بزنم کنار زن و بچه ش بود کنار سهیل و سحر...
" حتی سحر هم میدونست من چقدر تورو میخوام وقتی طلاق گرفتی خودش ازم خواست بیام
سراغت گفت برو دنبال دلت، از دستش نده که فردا پشیمون بشی "
پوزخندی زدم و دستم رو ،رو گلوم گذاشتم تا بغضم کمی خاموش بشه و بتونم حرف بزنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025