❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهارده
با صدای بلند و پرهیجانی خندید، انگار بامزه ترین شوخیه دنیارو براش تعریف کرده بودم، دستهاش
رو از رو پشتی برداشت و سرو تنه ش به جلو مایل شد و همزمان کف هردو دستهاش رو رون پاهاش
کوبید، بعد از این که خنده و ادا اطوارش کامل شد بهم نگاه کرد و با لبخند گفت :
- وقتی رفتیم لس آنجلس حتما بهش پیشنهاد میکنم بره دنبالش، حیفه از دستش بده، اتفاقاً
پرستیژ و کلاسش هم بهش میاد ماشالله خوشکل ،خوشتیپ انگار نه انگار شوهر کرده و یه دختر
دیوونه زاییده.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دنباله روشوخیش رو نگرفتم چون هر چقدر بحث میکردیم این کشمکش ها ادامه دار میشدن، با
کمی مکث و تشویش باطنیم نگاهی به پیش دستیه پر از میوه جلو روم انداختم و دوباره به فرزین
نگاه کردم، سکوت عمیقی بینمون به راه شد متوجه بود قصد دارم در مورد همین موضوع مهم حرف
بزنم که آرامش رو همراه با سکوت برام فراهم کرد تا بتونم کلمات رو با ذهنیت سختم کنار هم ردیف
کنم.
انگشتهای دستم بی هدف دور هم پیچ میخوردن و دلم ، دلم بی شک داشت از جاش کنده میشد،
دوباره بهش نگاه کردم و با کمی لرزش و گرفتگی تو صدام خیلی آهسته و خفه لب زدم :
- من پیشنهاد ازدواجتو قبول میکنم فرزین.
لبخندی زد و دلگرم کننده چشمهاش رو، رو هم فشرد، اما همه چیز اینجا به اتمام نمیرسید من
شرط داشتم و اون هم این بود :
- ولی در مقابلش شرط دارم فرزین.
با لبخند کمی گیج و منگ سرش رو تکون داد و گفت :
- بگو عزیزم هر چی هست در موردش درست فکر میکنم و یه جواب قانع کننده بهت میدم.
شونه ای بالا دادم و خیلی سریعو با صدای لرزونی گفتم :
- من جواب قانع کننده نمیخوام فرزین، عملیشو میخوام اگه میتونی صد درصد اینکارو انجام بدی
من باهات ازدواج میکنم، بگی بریم اون سر دنیا هم باهات میام ولی بعد از عملی کردن شرطم.
کمی خیره و زل زده نگاهم کرد، با ابروهای در هم گره شده و گوشه لبهایی که به اسارت جویده
شدن گرفتار بودن ، خیلی محکم و با جدیت گفت :
- مربوط به سازگار ایناست ؟
سرم رو به نشونه تائید تکون دادم که لبهاش رو کش داد و با حرکت دستش گفت :
- نمیدونم چرا ول کن این خونواده نیستی ،خب حالا چی هست ؟
- متینو از زندان آزاد کن.
نفهمیدم کجای حرفم این همه خنده دار بود که صدای بلند خنده ش تو فضای خونه پیچید و از
شدت خنده و قهقهه زدنش صورتش مثل لبو قرمز شد.
فقط بهش نگاه میکردم، یک نگاه خالی و بی منظور ، خالی از هر گفتنی و بیان هر موضوع احساسی
، فرزینی که داشت حرف و خواسته م رو به تمسخر و شوخی برای مزاح و خنده ش میگرفت خبر
نداشت که اجرا کردن این خواسته برای من چه ارزشی داشت که حداقل با رفتن خودم و عذابی که
به دل عزیزترینم میزدم با این کارم میتونم ذره ای از محبتاش رو جبران کنم، آزادیه متین قولی بود
که به هورام داده بودم و هر طورشده میخواستم حداقل همین یک بار سرِ قولم میموندم.
فرزین که حسابی با خنده و سر به سر گذاشتن من اوقاتش خوش شده بود، سرش رو به پشتیه مبل
تکیه داد و گفت :
- تو اون مغز کوچیکت چی میگذره دختر عمو ؟ تو چیکار به اون داری که واسه شرط ازدواجت اونو
سر جهیزیت کردی ؟
- من میخوام برای همیشه از اینجا برم فرزین ،دیگه نمیخوام انتقام بگیرم، متین به اندازه کافی
جزای کارشو کشیده ،هنگامه و نکیسا هم همینطور، حتی خودِ تو و هرکسی که تو این بازی و بخاطر
پول شریک بودن، همه بهای سنگینیو پس دادیم دیگه زندانی شدنش نه واسه من سود داره نه واسه
تو میخوام آزادش کنی بخاطر مامان جون ...
با تمسخر سر کج کرد و سریع گفت :
- بخاطر مامان جون و هورام ! "باز هم فقط بهش نگاه کردم، چرا بیخیال عزیزترینم نمیشد، مگه من
نمیخواستم طبق پیشنهادش قدم بردارم پس چرا از هورام و کسی که قلبم رو از آن خودش کرده
دست بردار نبود ؟ تیز و نافذ بهم نگاه کرد و دستهاش رو آروم به هم کوبید و با استبداد و تحکم
ادامه داد " اینا انتقام نیستن عزیزم ، اینا یه درس به یاد موندنی میشن براش که تو این چند سال
بفهمه چه فرصتای خوبی واسه زندگیش داشته که با احمق بودن خودش همه رو از دست داده اینا
تجربن همون تجربه ای که منو تو بخاطرشون ...
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
سریع تو حرفش پریدم و گفتم :
- میدونم میدونم ... اما تنها شرط ازدواجم همینه فرزین اگه نمیتونی انجامش بدی پس بیا به کل
قید این قضیه رو بزنیم و بیخیالش بشیم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوچهارده
با صدای بلند و پرهیجانی خندید، انگار بامزه ترین شوخیه دنیارو براش تعریف کرده بودم، دستهاش
رو از رو پشتی برداشت و سرو تنه ش به جلو مایل شد و همزمان کف هردو دستهاش رو رون پاهاش
کوبید، بعد از این که خنده و ادا اطوارش کامل شد بهم نگاه کرد و با لبخند گفت :
- وقتی رفتیم لس آنجلس حتما بهش پیشنهاد میکنم بره دنبالش، حیفه از دستش بده، اتفاقاً
پرستیژ و کلاسش هم بهش میاد ماشالله خوشکل ،خوشتیپ انگار نه انگار شوهر کرده و یه دختر
دیوونه زاییده.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دنباله روشوخیش رو نگرفتم چون هر چقدر بحث میکردیم این کشمکش ها ادامه دار میشدن، با
کمی مکث و تشویش باطنیم نگاهی به پیش دستیه پر از میوه جلو روم انداختم و دوباره به فرزین
نگاه کردم، سکوت عمیقی بینمون به راه شد متوجه بود قصد دارم در مورد همین موضوع مهم حرف
بزنم که آرامش رو همراه با سکوت برام فراهم کرد تا بتونم کلمات رو با ذهنیت سختم کنار هم ردیف
کنم.
انگشتهای دستم بی هدف دور هم پیچ میخوردن و دلم ، دلم بی شک داشت از جاش کنده میشد،
دوباره بهش نگاه کردم و با کمی لرزش و گرفتگی تو صدام خیلی آهسته و خفه لب زدم :
- من پیشنهاد ازدواجتو قبول میکنم فرزین.
لبخندی زد و دلگرم کننده چشمهاش رو، رو هم فشرد، اما همه چیز اینجا به اتمام نمیرسید من
شرط داشتم و اون هم این بود :
- ولی در مقابلش شرط دارم فرزین.
با لبخند کمی گیج و منگ سرش رو تکون داد و گفت :
- بگو عزیزم هر چی هست در موردش درست فکر میکنم و یه جواب قانع کننده بهت میدم.
شونه ای بالا دادم و خیلی سریعو با صدای لرزونی گفتم :
- من جواب قانع کننده نمیخوام فرزین، عملیشو میخوام اگه میتونی صد درصد اینکارو انجام بدی
من باهات ازدواج میکنم، بگی بریم اون سر دنیا هم باهات میام ولی بعد از عملی کردن شرطم.
کمی خیره و زل زده نگاهم کرد، با ابروهای در هم گره شده و گوشه لبهایی که به اسارت جویده
شدن گرفتار بودن ، خیلی محکم و با جدیت گفت :
- مربوط به سازگار ایناست ؟
سرم رو به نشونه تائید تکون دادم که لبهاش رو کش داد و با حرکت دستش گفت :
- نمیدونم چرا ول کن این خونواده نیستی ،خب حالا چی هست ؟
- متینو از زندان آزاد کن.
نفهمیدم کجای حرفم این همه خنده دار بود که صدای بلند خنده ش تو فضای خونه پیچید و از
شدت خنده و قهقهه زدنش صورتش مثل لبو قرمز شد.
فقط بهش نگاه میکردم، یک نگاه خالی و بی منظور ، خالی از هر گفتنی و بیان هر موضوع احساسی
، فرزینی که داشت حرف و خواسته م رو به تمسخر و شوخی برای مزاح و خنده ش میگرفت خبر
نداشت که اجرا کردن این خواسته برای من چه ارزشی داشت که حداقل با رفتن خودم و عذابی که
به دل عزیزترینم میزدم با این کارم میتونم ذره ای از محبتاش رو جبران کنم، آزادیه متین قولی بود
که به هورام داده بودم و هر طورشده میخواستم حداقل همین یک بار سرِ قولم میموندم.
فرزین که حسابی با خنده و سر به سر گذاشتن من اوقاتش خوش شده بود، سرش رو به پشتیه مبل
تکیه داد و گفت :
- تو اون مغز کوچیکت چی میگذره دختر عمو ؟ تو چیکار به اون داری که واسه شرط ازدواجت اونو
سر جهیزیت کردی ؟
- من میخوام برای همیشه از اینجا برم فرزین ،دیگه نمیخوام انتقام بگیرم، متین به اندازه کافی
جزای کارشو کشیده ،هنگامه و نکیسا هم همینطور، حتی خودِ تو و هرکسی که تو این بازی و بخاطر
پول شریک بودن، همه بهای سنگینیو پس دادیم دیگه زندانی شدنش نه واسه من سود داره نه واسه
تو میخوام آزادش کنی بخاطر مامان جون ...
با تمسخر سر کج کرد و سریع گفت :
- بخاطر مامان جون و هورام ! "باز هم فقط بهش نگاه کردم، چرا بیخیال عزیزترینم نمیشد، مگه من
نمیخواستم طبق پیشنهادش قدم بردارم پس چرا از هورام و کسی که قلبم رو از آن خودش کرده
دست بردار نبود ؟ تیز و نافذ بهم نگاه کرد و دستهاش رو آروم به هم کوبید و با استبداد و تحکم
ادامه داد " اینا انتقام نیستن عزیزم ، اینا یه درس به یاد موندنی میشن براش که تو این چند سال
بفهمه چه فرصتای خوبی واسه زندگیش داشته که با احمق بودن خودش همه رو از دست داده اینا
تجربن همون تجربه ای که منو تو بخاطرشون ...
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
سریع تو حرفش پریدم و گفتم :
- میدونم میدونم ... اما تنها شرط ازدواجم همینه فرزین اگه نمیتونی انجامش بدی پس بیا به کل
قید این قضیه رو بزنیم و بیخیالش بشیم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025