❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدودوازده
با خنده پا روی پا گذاشتم و آروم گفتم :
- چه آقا آقایی هم میکنه برات.
با حرص گفت :
-اینو من میشناسم ،سرتا پا دروغ و ریاست ،دوسش دارما اما معلوم نیست چه لجی با من داره که هر
وقت هر کاری بهش میگم برعکسشو انجام میده، مثلاً اگه امروز بهش گفتم قورمه سبزی درست کن
میره قیمه درست میکنه روزی که قیمه میخوام میره مرغ سرخ میکنه، بهش میگم قهوه بیار چایی
میاره کلاً شوته.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با تعجب به آشپزخونه نگاه کردم ولی ازخنده داشتم منفجر میشدم ،فرزین خنگول هم عجب
حکایتی داره با این اختر خانومش.
- خب پس چرا بیرونش نمیکنی ؟
دوباره به مبل تکیه داد و گفت :
- نه بابا گناه داره کجا بیرونش کنم ،ولی برام سواله چرا انقدر باهام لج میکنه، این از اول یوِاسپیش
اینجوری بوده ها، همش کَجَکیه !
اینبار نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم ، بلند خندیدم، فرزین هم باهام خندید و با چشم و اشاره به
آشپزخونه گفت :
- الان نگاه کن بهش گفتم آب پرتقال بیاره ببینم به جاش چی میاره برامون.
نگاهم به سمت آشپزخونه افتاد، داشتم میترکیدم وقتی اختر خانوم با ظرف میوه از آشپزخونه اومد
بیرون دلم میخواست پهن میشدم رو زمین و غش غش میخندیدم ، این فرزین اوسکول خودش کم
بود دوروبریاش هم از خودش اوسکول تر بودن.
ظرف میوه رو که رو میز گذاشت حالا یکی نبود جلوی خنده فرزین روبگیره، با خنده اون، من هم از
خنده ریسه رفتم ، بیچاره اختر خانوم هاج و واج به جفتمون نگاه میکرد که فرزین میون خنده ش
گفت :
- خدایی اختر چرا از اون فسفرات استفاده نمیکنی یکم فعال شن، بابا پس فردا که به دیار باقی رفتی
اینا حیف و میل میشنا ؟
اختر با تعجب و لبهای کش آورده به پایین گفت :
- وا چیشد آقا ؟ مگه من چیکار کردم ؟
فرزین یه پرتقال از تو ظرف میوه ها برداشت، وای دلم میخواست با صدای بلندی قهقهه میزدم
مخصوصاً وقتی اون پرتقال رو تو دست فرزین میدیدم، پرتقال رو مقابل صورت اختر گرفت و گفت :
- بهت میگم برو آب پرتقال بیار رفتی یه سبد میوه با پرتقال آوردی که آب پرتقال اورگانیک و تازه
بخورم ؟
بیچاره اخترخانوم چیزی نگفت که دوباره فرزین ادمه داد :
- اصلاً برام سواله اختر تو با من چه لجی داری که هر دفعه یه کاری بهت میگم میری برعکسشو
انجام میدی ؟ هوم ؟ به قول صبا نه به اون آقا آقا گفتنات نه به این بی محلیات.
اختر نگاهی به من کرد و با تکون دادن دستهاش گفت :
- به خدا منظوری ندارم آقا.
فرزین خیلی محکم و بدون کوچکترین اثری از شوخی و خنده گفت :
- خیله خب برو میز ناهارو آماده کن ... اشکالی نداره.
یه جوری محکم حرف زد که نیش بازم خودبه خود بسته شد ،اختر خانوم با چَشم آرومی از کنارمون
رفت ولی من دهن کجیش رو از پشت سرش که به قصد رفتن به سمت آشپزخونه میرفت دیدم
،معلوم بود از فرزین خیلی خوشش نمیاد ولی خب این خوش اومدن و نیومدن از نظر من نباید تو
حیطه وظایفش تاثیر بدی میذاشت.
- میوه میخوری ؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
نگاهم رو از رفتن اختر گرفتم و به فرزین نگاه کردم، با لحنی از خنده و شوخی گفتم :
- بیچاره کُپ کرد ، همچین ریختی سرش جلو من غرورش جریجه دار شد، اگه زورشو داشت
همینجا خفت میکرد که دیگه اختر اختر نگی بهش.
چاقو و پیش دستی برداشت و با پوزخند گفت:
-یه تختش کمه کلاً ... غذاهایی که درست میکنه هم واسه تو سرش خوبن، یا شورن یا بینمک، یا
بخار پز بهم میده انگار منم مثل خودش قندو چربی و فشار خون دارم کلاً سرویسم کرده، هی میگم
کِی بشه برم گورمو گم کنم از اینجا برم، معرفت چیکو خیلی بهتر از یه همچین آدمای عقده ای و
دهن بینه که هرکاری براشون بکنی به چشمشون نمیاد دوقلوپی هم دستتو گاز میگیرن.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدودوازده
با خنده پا روی پا گذاشتم و آروم گفتم :
- چه آقا آقایی هم میکنه برات.
با حرص گفت :
-اینو من میشناسم ،سرتا پا دروغ و ریاست ،دوسش دارما اما معلوم نیست چه لجی با من داره که هر
وقت هر کاری بهش میگم برعکسشو انجام میده، مثلاً اگه امروز بهش گفتم قورمه سبزی درست کن
میره قیمه درست میکنه روزی که قیمه میخوام میره مرغ سرخ میکنه، بهش میگم قهوه بیار چایی
میاره کلاً شوته.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
با تعجب به آشپزخونه نگاه کردم ولی ازخنده داشتم منفجر میشدم ،فرزین خنگول هم عجب
حکایتی داره با این اختر خانومش.
- خب پس چرا بیرونش نمیکنی ؟
دوباره به مبل تکیه داد و گفت :
- نه بابا گناه داره کجا بیرونش کنم ،ولی برام سواله چرا انقدر باهام لج میکنه، این از اول یوِاسپیش
اینجوری بوده ها، همش کَجَکیه !
اینبار نتونستم جلوی خنده م رو بگیرم ، بلند خندیدم، فرزین هم باهام خندید و با چشم و اشاره به
آشپزخونه گفت :
- الان نگاه کن بهش گفتم آب پرتقال بیاره ببینم به جاش چی میاره برامون.
نگاهم به سمت آشپزخونه افتاد، داشتم میترکیدم وقتی اختر خانوم با ظرف میوه از آشپزخونه اومد
بیرون دلم میخواست پهن میشدم رو زمین و غش غش میخندیدم ، این فرزین اوسکول خودش کم
بود دوروبریاش هم از خودش اوسکول تر بودن.
ظرف میوه رو که رو میز گذاشت حالا یکی نبود جلوی خنده فرزین روبگیره، با خنده اون، من هم از
خنده ریسه رفتم ، بیچاره اختر خانوم هاج و واج به جفتمون نگاه میکرد که فرزین میون خنده ش
گفت :
- خدایی اختر چرا از اون فسفرات استفاده نمیکنی یکم فعال شن، بابا پس فردا که به دیار باقی رفتی
اینا حیف و میل میشنا ؟
اختر با تعجب و لبهای کش آورده به پایین گفت :
- وا چیشد آقا ؟ مگه من چیکار کردم ؟
فرزین یه پرتقال از تو ظرف میوه ها برداشت، وای دلم میخواست با صدای بلندی قهقهه میزدم
مخصوصاً وقتی اون پرتقال رو تو دست فرزین میدیدم، پرتقال رو مقابل صورت اختر گرفت و گفت :
- بهت میگم برو آب پرتقال بیار رفتی یه سبد میوه با پرتقال آوردی که آب پرتقال اورگانیک و تازه
بخورم ؟
بیچاره اخترخانوم چیزی نگفت که دوباره فرزین ادمه داد :
- اصلاً برام سواله اختر تو با من چه لجی داری که هر دفعه یه کاری بهت میگم میری برعکسشو
انجام میدی ؟ هوم ؟ به قول صبا نه به اون آقا آقا گفتنات نه به این بی محلیات.
اختر نگاهی به من کرد و با تکون دادن دستهاش گفت :
- به خدا منظوری ندارم آقا.
فرزین خیلی محکم و بدون کوچکترین اثری از شوخی و خنده گفت :
- خیله خب برو میز ناهارو آماده کن ... اشکالی نداره.
یه جوری محکم حرف زد که نیش بازم خودبه خود بسته شد ،اختر خانوم با چَشم آرومی از کنارمون
رفت ولی من دهن کجیش رو از پشت سرش که به قصد رفتن به سمت آشپزخونه میرفت دیدم
،معلوم بود از فرزین خیلی خوشش نمیاد ولی خب این خوش اومدن و نیومدن از نظر من نباید تو
حیطه وظایفش تاثیر بدی میذاشت.
- میوه میخوری ؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
نگاهم رو از رفتن اختر گرفتم و به فرزین نگاه کردم، با لحنی از خنده و شوخی گفتم :
- بیچاره کُپ کرد ، همچین ریختی سرش جلو من غرورش جریجه دار شد، اگه زورشو داشت
همینجا خفت میکرد که دیگه اختر اختر نگی بهش.
چاقو و پیش دستی برداشت و با پوزخند گفت:
-یه تختش کمه کلاً ... غذاهایی که درست میکنه هم واسه تو سرش خوبن، یا شورن یا بینمک، یا
بخار پز بهم میده انگار منم مثل خودش قندو چربی و فشار خون دارم کلاً سرویسم کرده، هی میگم
کِی بشه برم گورمو گم کنم از اینجا برم، معرفت چیکو خیلی بهتر از یه همچین آدمای عقده ای و
دهن بینه که هرکاری براشون بکنی به چشمشون نمیاد دوقلوپی هم دستتو گاز میگیرن.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025