❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدویازده
اختر خانم منو به پذیرائی هدایت کرد گفت منتظر بمونم تا آقاش تشریف بیاره ، آقاش تو سالن
پایین تو استخر خونه ش داشت عشق و حال میکرد، این دومین باری بود که به خونه فرزین میومدم،
اولین باری که اینجا اومدم حقایق متین برام رو شد و حالا اومدم تا از همون حقایق و شعله های
عشق سوزانم فرار کنم.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- اختر ... اختر خانوم ، بیا چیکو رو ببر خشکش کن سرما نخوره.
دستهای قلاب شده م رو از هم باز کردم و به فرزین که داشت از پله های پایین بالا میومد نگاه کردم
، سرو سینه برهنه ش پر از قطرات آب بود و فقط یه حوله سفید رنگ دور کمرش بسته بود، سگ
خِرفتش رو هم لای یه حوله کوچیک پیچونده و تو بغلش نگه داشته بود، یک آن زد به سرم همین
الان پاشم برم گورم رو از این خونه هم گم کنم ، مردک با اون هیکل دارِدرختیش خجالت نمیکشه با
این سرو وضع و ظاهر زشتش جلوی من اومده؟
اختر خانم سریع رفت و سگ رو از بغل فرزین گرفت و به سمت یکی از اتاقها رفت، باید به رسم ادب
جلوی این اوسکول از جا بلند میشدم؟
به سمتم اومد و با لبخند عریضی گفت :
- خوش اومدی عزیزم.
باید به این عزیزم گفتنهاش عالت میکردم ،تو همون حالتی که نشسته بودم لبخند کمرنگی زدم :
- ممنون.
مقابلم رو مبل نشست و با به به و چه چه گفت :
- چه حالی داد صبا ،جات خالی بود اگه زودتر میومدی با هم میرفتیم شنا "چشمام گرد شد و اون
باز هم با پرویی ادامه داد" اتفاقاً میخواستم دیشب بهت بگم مایو چیزاتو بیار بیا با هم یه دور شنا
مسابقه بذاریم هر چند میدونم قطعاً کم میوردم ولی به امتحانش می ارزید.
- نمیخوای بری لباساتو بپوشی بعد بیای از فیض شنا کردنت حرف بزنی ؟
تک خنده ای کرد و سرحال و خندون گفت :
- من که راحتم تو هم میتونی لباساتو دربیاری، فکر کنم سِت خوشکل تو کمدم هم داشته باشم
برات.
با حرص و چشم غره گفتم :
- خیلی بیشعوری بخدا فرزین.
قهقهه ای زد و گفت :
- خب میخوام این شرم و خجالتت بریزه قربونت برم، یه جوری بهم میگی پاشو لباس بپوش انگار
لُخت اومدم جلوت نشستم!
باید به کل حرفم رو پس میگرفتم ،من فقط یه نظر کوچیک دادم اون تا مرز لخت شدن من و
پوشیدن سِت مورد نظرش پیش رفته بود ! نگاهم رو تا جایی که میتونستم فقط به صورتش سوق
میدادم تا به سمت بالا تنه ش هرز نرن.
به مبل تکیه داد و با غرور تیز بهم نگاه کرد و گفت :
- کلاغا دیروز بهم خبر دادن رفتی ملاقات اون کفتار پس بالاخره رفتی؟
ابروهام از تعجب زیاد بالا پریدن و با همون حالت گفتم :
- کلاغات چقدر خبر چین و تیزن ! هنوز بیست چهارساعت هم نشده ؟
بلند و با لحنی عصبی داد زد :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- اختر خانوم سه ساعته رفتی چیکو رو خشک کنی ،بیا دوتا آب پرتقال بردار بیار.
ثانیه ای بعد اختر خانوم از اتاقی که مقابل دیدم بود بیرون اومد و سریع به سمت آشپزخونه رفت،
فرزین انقدر نگاهش کرد تا وارد آشپزخونه شدو بعد با حرص زیر لب گفت :
- زنیکه پیر چروکیده الان میره یه چیز دیگه میاره.
- کی ؟ با منی؟
نگاهم کرد و تکیه ش رو از مبل گرفت و آهسته گفت :
- نه بابا با این اخترم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدویازده
اختر خانم منو به پذیرائی هدایت کرد گفت منتظر بمونم تا آقاش تشریف بیاره ، آقاش تو سالن
پایین تو استخر خونه ش داشت عشق و حال میکرد، این دومین باری بود که به خونه فرزین میومدم،
اولین باری که اینجا اومدم حقایق متین برام رو شد و حالا اومدم تا از همون حقایق و شعله های
عشق سوزانم فرار کنم.
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- اختر ... اختر خانوم ، بیا چیکو رو ببر خشکش کن سرما نخوره.
دستهای قلاب شده م رو از هم باز کردم و به فرزین که داشت از پله های پایین بالا میومد نگاه کردم
، سرو سینه برهنه ش پر از قطرات آب بود و فقط یه حوله سفید رنگ دور کمرش بسته بود، سگ
خِرفتش رو هم لای یه حوله کوچیک پیچونده و تو بغلش نگه داشته بود، یک آن زد به سرم همین
الان پاشم برم گورم رو از این خونه هم گم کنم ، مردک با اون هیکل دارِدرختیش خجالت نمیکشه با
این سرو وضع و ظاهر زشتش جلوی من اومده؟
اختر خانم سریع رفت و سگ رو از بغل فرزین گرفت و به سمت یکی از اتاقها رفت، باید به رسم ادب
جلوی این اوسکول از جا بلند میشدم؟
به سمتم اومد و با لبخند عریضی گفت :
- خوش اومدی عزیزم.
باید به این عزیزم گفتنهاش عالت میکردم ،تو همون حالتی که نشسته بودم لبخند کمرنگی زدم :
- ممنون.
مقابلم رو مبل نشست و با به به و چه چه گفت :
- چه حالی داد صبا ،جات خالی بود اگه زودتر میومدی با هم میرفتیم شنا "چشمام گرد شد و اون
باز هم با پرویی ادامه داد" اتفاقاً میخواستم دیشب بهت بگم مایو چیزاتو بیار بیا با هم یه دور شنا
مسابقه بذاریم هر چند میدونم قطعاً کم میوردم ولی به امتحانش می ارزید.
- نمیخوای بری لباساتو بپوشی بعد بیای از فیض شنا کردنت حرف بزنی ؟
تک خنده ای کرد و سرحال و خندون گفت :
- من که راحتم تو هم میتونی لباساتو دربیاری، فکر کنم سِت خوشکل تو کمدم هم داشته باشم
برات.
با حرص و چشم غره گفتم :
- خیلی بیشعوری بخدا فرزین.
قهقهه ای زد و گفت :
- خب میخوام این شرم و خجالتت بریزه قربونت برم، یه جوری بهم میگی پاشو لباس بپوش انگار
لُخت اومدم جلوت نشستم!
باید به کل حرفم رو پس میگرفتم ،من فقط یه نظر کوچیک دادم اون تا مرز لخت شدن من و
پوشیدن سِت مورد نظرش پیش رفته بود ! نگاهم رو تا جایی که میتونستم فقط به صورتش سوق
میدادم تا به سمت بالا تنه ش هرز نرن.
به مبل تکیه داد و با غرور تیز بهم نگاه کرد و گفت :
- کلاغا دیروز بهم خبر دادن رفتی ملاقات اون کفتار پس بالاخره رفتی؟
ابروهام از تعجب زیاد بالا پریدن و با همون حالت گفتم :
- کلاغات چقدر خبر چین و تیزن ! هنوز بیست چهارساعت هم نشده ؟
بلند و با لحنی عصبی داد زد :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- اختر خانوم سه ساعته رفتی چیکو رو خشک کنی ،بیا دوتا آب پرتقال بردار بیار.
ثانیه ای بعد اختر خانوم از اتاقی که مقابل دیدم بود بیرون اومد و سریع به سمت آشپزخونه رفت،
فرزین انقدر نگاهش کرد تا وارد آشپزخونه شدو بعد با حرص زیر لب گفت :
- زنیکه پیر چروکیده الان میره یه چیز دیگه میاره.
- کی ؟ با منی؟
نگاهم کرد و تکیه ش رو از مبل گرفت و آهسته گفت :
- نه بابا با این اخترم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025