❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوهشت
لب رو لبم گذاشت و یه بوسه عمیق و پرتب و تاب به لبم زد، اشک دیگه ای از چشمهام سرازیر شد ،
بوسه آخر و بدرقه کردن عشقم رو لبم مُهر شد و وای ... وای از سودای قلبم که داشت نفسم رو قطع
میکرد ... سرش رو عقب کشید و دیگه معطل نکرد ، نموند تا منم غصه چهره ش رو ببینم ، نموند تا
اشکهای بیشترم رو ببینه که داشتم از درد این دل به ستوه میومدم ، سریع و تند به سمت در حیاط
قدم برداشت و از اون گذرگاه سر سبز خونمون گذشت و از جلوی دیدم محو شد .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
کنار در هال سر خوردم و رو زمین نشستم ،بلند بلند گریه میکردم و به حال خودم و زندگیم غبطه
میخوردم ... چرا فقط من باید همین امروز زندگی میکردم ... همین امروزی که التماس خدارو
میکردم که سهم زندگیم رو از دنیای بی رحمش بیشتر کنه.
****
هورام که رفت چند دقیقه بعد مامان اومد ، البته من اونموقع تو اتاقم بودم و طبق عادت همیشگیم
عزای قلب شکسته م رو گرفته بودم ، روز خوشم تموم شده بود و جاش رو به سیاهیه شب تلخ و
نفرت انگیزم داد.
مامان تقه ای به در زد و از پشت در آروم صدام زد :
- صبا بیداری ؟
حوصله نداشتم جواب مامان رو بدم اما مادر بود و بی حرمتی به جایگاهش بی ادبی میشد.
ساعت جیبی ای که هورام بهم داده بود رو بستم و زیر بالشتم گذاشتم ؛آروم جواب دادم:
- آره مامان بیدارم.
مامان در رو باز کرد و از لای در گفت :
- از صبح که ندیدمت مادر الانم که اومدم همش تو اتاقت بودی فکر کردم خوابی دلم برات یه ذره
شده، گفتم اول بیام ببینمت بعد برم بخوابم.
بعد از فوت بابا و طلاق گرفتنم تنها مانوس مامان من بودم ، چون تموم روز و شب تو این خونه بودم
و از کنارش تکون نمیخوردم.
لبخندی زدم و با شرمندگی گفتم :
- ببخشید مامان سرم درد میکرد نمیتونستم بیام بیرون.
مامان بطرفم امد و کنارم رو تخت نشست ،سرم رو بوسید و گفت:
- دردت تو جون مامانت خدا نکنه عزیزدلم میخوای برم برات قرص بیارم ؟
- نه نمیخواد مامان الان که بخوابم خوب میشه .
نمیدونم لحنم چه سوزی داشت که مامان با یه غم بزرگ نگاهم کرد ، کمی نگاه و بعد خیلی آهسته
پرسید :
- همه بخاطر اونه مگه نه ؟
فقط به مامان نگاه کردم، مطمئن نبودم منظورش دقیقاً به هورام باشه اما وقتی ادامه حرفهاش رو
گفت کاملاً مطمئن شدم.
دست سردم رو بین دستهاش گرفت و با لبخند زهر آلودی گفت:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- من حالتو میفهمم صبا میدونم چقدر دوسش داری ،عشق خیلی خوبه مادر ولی بشرط اینکه تو
راهش دودمانتو از دست ندی ، منم قبل بابات عاشق بودم ، پسر همسایمون بود خیلی همدیگه رو
دوست داشتیم اما چون دختر عموش از بچگی نشون کردش بوده میدونستیم که نمیشه هیچوقت به
هم برسیم تا اینکه بابات کم کم جلو اومد، بعد که با بابات ازدواج کردم همه چی از یادم رفت انگار نه
انگار من اون آدمو اصلاً میشناختم ، تموم دین و ایمونم شد بهرام " پوزخند تلخی زد " که اونم در
حقم نامردی کرد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوهشت
لب رو لبم گذاشت و یه بوسه عمیق و پرتب و تاب به لبم زد، اشک دیگه ای از چشمهام سرازیر شد ،
بوسه آخر و بدرقه کردن عشقم رو لبم مُهر شد و وای ... وای از سودای قلبم که داشت نفسم رو قطع
میکرد ... سرش رو عقب کشید و دیگه معطل نکرد ، نموند تا منم غصه چهره ش رو ببینم ، نموند تا
اشکهای بیشترم رو ببینه که داشتم از درد این دل به ستوه میومدم ، سریع و تند به سمت در حیاط
قدم برداشت و از اون گذرگاه سر سبز خونمون گذشت و از جلوی دیدم محو شد .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
کنار در هال سر خوردم و رو زمین نشستم ،بلند بلند گریه میکردم و به حال خودم و زندگیم غبطه
میخوردم ... چرا فقط من باید همین امروز زندگی میکردم ... همین امروزی که التماس خدارو
میکردم که سهم زندگیم رو از دنیای بی رحمش بیشتر کنه.
****
هورام که رفت چند دقیقه بعد مامان اومد ، البته من اونموقع تو اتاقم بودم و طبق عادت همیشگیم
عزای قلب شکسته م رو گرفته بودم ، روز خوشم تموم شده بود و جاش رو به سیاهیه شب تلخ و
نفرت انگیزم داد.
مامان تقه ای به در زد و از پشت در آروم صدام زد :
- صبا بیداری ؟
حوصله نداشتم جواب مامان رو بدم اما مادر بود و بی حرمتی به جایگاهش بی ادبی میشد.
ساعت جیبی ای که هورام بهم داده بود رو بستم و زیر بالشتم گذاشتم ؛آروم جواب دادم:
- آره مامان بیدارم.
مامان در رو باز کرد و از لای در گفت :
- از صبح که ندیدمت مادر الانم که اومدم همش تو اتاقت بودی فکر کردم خوابی دلم برات یه ذره
شده، گفتم اول بیام ببینمت بعد برم بخوابم.
بعد از فوت بابا و طلاق گرفتنم تنها مانوس مامان من بودم ، چون تموم روز و شب تو این خونه بودم
و از کنارش تکون نمیخوردم.
لبخندی زدم و با شرمندگی گفتم :
- ببخشید مامان سرم درد میکرد نمیتونستم بیام بیرون.
مامان بطرفم امد و کنارم رو تخت نشست ،سرم رو بوسید و گفت:
- دردت تو جون مامانت خدا نکنه عزیزدلم میخوای برم برات قرص بیارم ؟
- نه نمیخواد مامان الان که بخوابم خوب میشه .
نمیدونم لحنم چه سوزی داشت که مامان با یه غم بزرگ نگاهم کرد ، کمی نگاه و بعد خیلی آهسته
پرسید :
- همه بخاطر اونه مگه نه ؟
فقط به مامان نگاه کردم، مطمئن نبودم منظورش دقیقاً به هورام باشه اما وقتی ادامه حرفهاش رو
گفت کاملاً مطمئن شدم.
دست سردم رو بین دستهاش گرفت و با لبخند زهر آلودی گفت:
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- من حالتو میفهمم صبا میدونم چقدر دوسش داری ،عشق خیلی خوبه مادر ولی بشرط اینکه تو
راهش دودمانتو از دست ندی ، منم قبل بابات عاشق بودم ، پسر همسایمون بود خیلی همدیگه رو
دوست داشتیم اما چون دختر عموش از بچگی نشون کردش بوده میدونستیم که نمیشه هیچوقت به
هم برسیم تا اینکه بابات کم کم جلو اومد، بعد که با بابات ازدواج کردم همه چی از یادم رفت انگار نه
انگار من اون آدمو اصلاً میشناختم ، تموم دین و ایمونم شد بهرام " پوزخند تلخی زد " که اونم در
حقم نامردی کرد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025