❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوشش
گوشی رو بهم داد و رو صندلیه کنارم وارفته نشست و عجز و التماس گفت :
- تورو خدا تو دیگه حرفشو نزن صبا الان روزمون خراب میشه بقول خودت حداقل یه امروز از این
بحث و حرفای گذشته وخاطرات تلخ چیزی نگیم، جواب مامانتو بده بعد این ناهارو بکش که دارم از
گشنگی میمیرم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستم رو به علامت سکوت رو بینیم گذاشتم تا هورام دیگه حرفی نزنه و تماس رو وصل کردم :
- جانم مامان ؟
مامان دلواپس و سریع گفت:
- سلام عزیزم چرا انقدر دیر جواب دادی نگرانت شدم مادر ؟
آروم خندیدم و گفتم :
- ای بابا دستشوئی بودم مامان، واسه چی تا یه چیزی میشه همش این کلمه رو بکار میبری دو بوق
بیشتر زنگ بخوره نگرانی داره؟
هورام از دروغم ریز ریز خندید و شونه ش از خنده تکون میخورد، رو پاش زدم و چشم غره غلیظی
براش رفتم تا آروم بگیره ،مامان دوباره گفت:
- من خودم اینجام دلم همش سرتوئه ،ناهار خوردی مادر ؟
با کف دست رو دست هورام کوبیدم که از تو ظرف سالاد هربار یه چیزی بر میداشت و میخورد:
- اوهوم خوردم یه جوری میگی دلت اینجاست انگار رفتی سفر قندهار؛ یه توک پارفتی پیش هنگامه
دیگه ،راستی هنگامه و امیر چطورن ؟ خوبن ؟ نکیسا نیومد ؟
- آره خوبن ... هنگامه همش میگه کاش صبا هم میومد اینجا ولی صبح نکیسا اصرار داشت بذارم
بخوابی بیدارت ...
نفهمیدم دیگه مامان چی گفت چون گوشی رو از گوشم فاصله دادم و با لب گزیدن اینبار محکم رو
دست هورام کوبیدم ، چون حین حرف زدن با مامان نگاهم به ظرف سالاد افتاد که یه دونه گوجه رو
سالاد باقی نذاشته بود، ببین تو دو دقیقه این هیولا چه جوری گوجه های سالاد رو خورده ... وای یه
جوری از حرص خوردن من غش غش میخندید که گفتم الان مامان صدای خنده شو میبره ... حالا با
التماس چشمهام و لب گزیدن و هیس هیس کردن میخواستم از خنده بدموقعش انحرافش بدم که
هیچ فایده ای نداشت و ناچاراً از کنارش بلندشدم و رفتم تو قسمت پذیرائی .
گوشی رو در گوشم گذاشتم و با حرص ملایمی از رفتار هورام، آروم گفتم :
- مامان ببخشید یه کاری برام پیش اومد یه لحظه مجبور شدم ...
مامان با ترس و نگرانی و عصبانیت شدیدی سرم غر زد :
- ذلیل بشی ... ذلیل بشی صبا که منو داری میکشی ... خدا منو لعنت کنه که زنگ نزنم بهت که
گوشت تنمو بریزی به هم ... یه ساعته دارم جزجز میزنم پشت این گوشی هی میگم دختره داشت با
من حرف میزد یعنی چِش شد ؟ کسی خفش کرد ؟ افتاد زمین ؟ چه بلایی به سرش اومده که هر
چی صداش میزنم لال شده ؟ دِ ذلیل مرده حداقل بگو کار داری من مزاحمم تا مثل آدم قطع کنم نه
اینکه تنمو بلرزونی که اینجا از ندونم کاریای تو از ترس سکته کنم ؟
بوق اشغال تو گوشم پیچید ، هاج و واج و با لبهای کش اومده به پایین، گوشی رو پایین آوردم و رو
به روی صورتم گرفتم و با تعجب گفتم :
- قطع کردی ؟ خدا به خیر بگذرونه مامان دیگه داری کم کم دیوونه میشی.
صدای خنده هورام اومد نگاهم رو به بالا کشیدم که جلوی اپن ایستاده بود و دعوای منو مامانم رو
سوژه جدید خنده ش کرده بود.
با عصبانیت گوشی رو ، رو کاناپه انداختم و با جیغ و حرص به سمتش پاتند کردم و گفتم :
- آره بخند بخند ! صبر کن الان یه ناهاری بهت بدم که حال کنی ...
بلند بلند میخندید ، دلم برای این خنده هاش چه ضعفی میرفت ، تا وارد آشپزخونه شدم از رو اپن
به اون قسمت پرید و گفت :
- جون صبا خیلی گشنمه ...
با حرص گفتم :
-کوفت بهت میدم بخوری گمشو بیرون.
باز هم خندید و با پروئی گفت :
- میام باز میبرمت رو تختا ... اصلاً بیا قرعه کشی کنیم یا غذا بده یا میبرمت رو تخت حالا انتخاب
کن ... من که میگم ناهار بده اون گزینه تخت بمونه واسه بعد ناهار .
جیغ کشیدم و عاصی شده گفتم :
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- بیشعور ... گمشو بیرون پرو ... پرو.
از حرص خوردنم باز هم بلند خندید و کشدار گفت :
- جون ...جونِ دلم ...خودت که میدونی یه بوس ازت ببرم شُل میشی پس اگه میخوای راند سوم
برات نذارم ناهار بده بخوریم فداتشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوشش
گوشی رو بهم داد و رو صندلیه کنارم وارفته نشست و عجز و التماس گفت :
- تورو خدا تو دیگه حرفشو نزن صبا الان روزمون خراب میشه بقول خودت حداقل یه امروز از این
بحث و حرفای گذشته وخاطرات تلخ چیزی نگیم، جواب مامانتو بده بعد این ناهارو بکش که دارم از
گشنگی میمیرم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
دستم رو به علامت سکوت رو بینیم گذاشتم تا هورام دیگه حرفی نزنه و تماس رو وصل کردم :
- جانم مامان ؟
مامان دلواپس و سریع گفت:
- سلام عزیزم چرا انقدر دیر جواب دادی نگرانت شدم مادر ؟
آروم خندیدم و گفتم :
- ای بابا دستشوئی بودم مامان، واسه چی تا یه چیزی میشه همش این کلمه رو بکار میبری دو بوق
بیشتر زنگ بخوره نگرانی داره؟
هورام از دروغم ریز ریز خندید و شونه ش از خنده تکون میخورد، رو پاش زدم و چشم غره غلیظی
براش رفتم تا آروم بگیره ،مامان دوباره گفت:
- من خودم اینجام دلم همش سرتوئه ،ناهار خوردی مادر ؟
با کف دست رو دست هورام کوبیدم که از تو ظرف سالاد هربار یه چیزی بر میداشت و میخورد:
- اوهوم خوردم یه جوری میگی دلت اینجاست انگار رفتی سفر قندهار؛ یه توک پارفتی پیش هنگامه
دیگه ،راستی هنگامه و امیر چطورن ؟ خوبن ؟ نکیسا نیومد ؟
- آره خوبن ... هنگامه همش میگه کاش صبا هم میومد اینجا ولی صبح نکیسا اصرار داشت بذارم
بخوابی بیدارت ...
نفهمیدم دیگه مامان چی گفت چون گوشی رو از گوشم فاصله دادم و با لب گزیدن اینبار محکم رو
دست هورام کوبیدم ، چون حین حرف زدن با مامان نگاهم به ظرف سالاد افتاد که یه دونه گوجه رو
سالاد باقی نذاشته بود، ببین تو دو دقیقه این هیولا چه جوری گوجه های سالاد رو خورده ... وای یه
جوری از حرص خوردن من غش غش میخندید که گفتم الان مامان صدای خنده شو میبره ... حالا با
التماس چشمهام و لب گزیدن و هیس هیس کردن میخواستم از خنده بدموقعش انحرافش بدم که
هیچ فایده ای نداشت و ناچاراً از کنارش بلندشدم و رفتم تو قسمت پذیرائی .
گوشی رو در گوشم گذاشتم و با حرص ملایمی از رفتار هورام، آروم گفتم :
- مامان ببخشید یه کاری برام پیش اومد یه لحظه مجبور شدم ...
مامان با ترس و نگرانی و عصبانیت شدیدی سرم غر زد :
- ذلیل بشی ... ذلیل بشی صبا که منو داری میکشی ... خدا منو لعنت کنه که زنگ نزنم بهت که
گوشت تنمو بریزی به هم ... یه ساعته دارم جزجز میزنم پشت این گوشی هی میگم دختره داشت با
من حرف میزد یعنی چِش شد ؟ کسی خفش کرد ؟ افتاد زمین ؟ چه بلایی به سرش اومده که هر
چی صداش میزنم لال شده ؟ دِ ذلیل مرده حداقل بگو کار داری من مزاحمم تا مثل آدم قطع کنم نه
اینکه تنمو بلرزونی که اینجا از ندونم کاریای تو از ترس سکته کنم ؟
بوق اشغال تو گوشم پیچید ، هاج و واج و با لبهای کش اومده به پایین، گوشی رو پایین آوردم و رو
به روی صورتم گرفتم و با تعجب گفتم :
- قطع کردی ؟ خدا به خیر بگذرونه مامان دیگه داری کم کم دیوونه میشی.
صدای خنده هورام اومد نگاهم رو به بالا کشیدم که جلوی اپن ایستاده بود و دعوای منو مامانم رو
سوژه جدید خنده ش کرده بود.
با عصبانیت گوشی رو ، رو کاناپه انداختم و با جیغ و حرص به سمتش پاتند کردم و گفتم :
- آره بخند بخند ! صبر کن الان یه ناهاری بهت بدم که حال کنی ...
بلند بلند میخندید ، دلم برای این خنده هاش چه ضعفی میرفت ، تا وارد آشپزخونه شدم از رو اپن
به اون قسمت پرید و گفت :
- جون صبا خیلی گشنمه ...
با حرص گفتم :
-کوفت بهت میدم بخوری گمشو بیرون.
باز هم خندید و با پروئی گفت :
- میام باز میبرمت رو تختا ... اصلاً بیا قرعه کشی کنیم یا غذا بده یا میبرمت رو تخت حالا انتخاب
کن ... من که میگم ناهار بده اون گزینه تخت بمونه واسه بعد ناهار .
جیغ کشیدم و عاصی شده گفتم :
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
- بیشعور ... گمشو بیرون پرو ... پرو.
از حرص خوردنم باز هم بلند خندید و کشدار گفت :
- جون ...جونِ دلم ...خودت که میدونی یه بوس ازت ببرم شُل میشی پس اگه میخوای راند سوم
برات نذارم ناهار بده بخوریم فداتشم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025