❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوپنج
مطمئنم نگاهم دنیایی حرف و تلخی داشتن و از درونشون چیزی رو به هورام میرسوندن که به ثانیه
ای نکشید بعد از اتمام حرفهاش فرو ریخت ، طوری که حتی رنگ صورت و چهره ش عوض شد وبا
نگاه ترسیده و ناامیدش گفت :
- جان ؟ چی ؟ چی میخوای بگی ؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
نفسی کشیدم ، نباید اجازه میدادم افکار شومم امروز رو برامون تلخ کنن، مخصوصاً برای هورام که هر
لحظه سعی داشت بهترین خاطرات و قشنگیش رو بهم هدیه بده :
لبخند زورکی رو لبم نشوندم و آروم گفتم :
- کارات چقدر طول میکشن ؟
کمی نفسش بالا اومد ولی باز هم رنگ نگاهش ترس و ناامیدی داشت ، سرش رو تکون داد و گفت :
- نمیدونم شاید دوسه ماه شایدم بیشتر.
تظاهر کردن سخت بود ... وانمود کردن به اینکه من مطیع میل و عقیده اونم اینها برام سخت بود
ولی باید مقاوم رفتار میکردم یه جوری که هورام به درون پلید و بی معرفتم پی نبره، با اطمینان و
محکم چشم رو هم گذاشتم و با لبخند دلگرم کننده ای گفتم :
- هرچقدر باشه منتظرت میمونم ولی در مورد سهیل باید بهم زمان بدی تا بیشتر فکر کنم و باهاش
کنار بیام.
جون گرفت و نفس سختش رو به راحتی بیرون داد ،چقدر این مرد تو عشق من آوار شده ، چقدر
ترس و وحشت داره از اینکه صباش رو از دست بده صبایی که داشت بالهاش رو برای پرواز آماده
میکرد ... دلم براش سوخت من دارم به خودم و قلب هورام سخت میگیرم من عاشقشم اما نمیدونم
چرا همه چیز دست به دست هم داده تا منو از این مرد و دنیام دور کنن.
سرم رو جلو کشیدم و بیشتر برای آروم کردن دل خودم گونه ش رو بوسیدم ، اصابت ته ریشش به
پوست لبهام یعنی نفس کشیدن ، یعنی جون گرفتن یعنی حسی که داشت قلبم رو برای همین آدم،
دیوونهوار به درو دیوار حصارش میکوبید، سرم رو عقب کشیدم و با چهره ای به دور از تموم تنش
های قلب و درونم گفتم :
- من کار اشتباهی نمیکنم عزیزم ،اخماتو باز کن دیگه ،صبا امروز زیادیه مسته که داره بهت قول
میده اونم از نوع زنونش ، وگرنه از این قولا به کسی نمیدما زودباش تا قولمو پس نگرفتم بوسم کن !
با خنده و شیطنت بلند شد فکر کنم یه سیصدبار هر طرف صورتم رو بوسید ، لبهام رو ، پشت
دستهام رو و با لبخند و هیجان گفت :
- درد و بلات به جون هورام قربونت برم من.
نگاهش کردم و با قلبی مچاله شده از نفرت کارهای خودم لبخند ساختگی زدم و گفتم :
- خدا نکنه دیوونه، برو به کارات برس نگران چیزی هم نباش، منم نمیتونم ازت بگذرم هورام،
میمونم تاببینم خدا واسه جفتمون چی میخواد.
سرم رو ، رو سینه ش فشرد و پیشونیم رو بوسید و با تموم لذت و حس خواستن قلبیش گفت :
- همه چیزو درست میکنم عزیز دلم ... همه چیزو ... تو مال خودمی ... تونفسامی آدم مگه میتونه از
نفساش دور بشه ... قول میدم زود بیام ... فقط همینطور برام بمون تا بیام.
طرف راست صورتم رو با پشت دستش نوازش کردم ، چقدر سخته این لحظه ها و من باید با تموم
نامردی ازشون بگذرم و برای همیشه راهم رو از هورام جدا کنم ... چقدر سخت بود و هیچکس حال
نفرت انگیز منو درک نمیکرد.
گوشیم زنگ خورد ، هورام ازم فاصله گرفت و با شوخی و خنده گفت :
- فکر کنم کمیسر محبوبه ست زنگ زده آمارتو بگیره.
خندیدم و گفتم :
- از خاله محبوبه رسید به کمیسر محبوبه !
چند قدم به سمت اپن رفت و گوشیم رو برداشت و گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- اوه اوه خودشه ... لامصب اسمشم برام وحشت میاره انقدری که از مامانت میترسم از عذاب قبرم
ترس ندارم باورت میشه ؟
دست دراز کردم و گفتم :
- بده من گوشیو الان قطع میشه ... مامانم تقصیری نداره خودتم جای مامانم بودی کسی بچتو آزار
میداد نمیتونستی یه بار دیگه به برادر اون آدم اعتماد کنی.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدوپنج
مطمئنم نگاهم دنیایی حرف و تلخی داشتن و از درونشون چیزی رو به هورام میرسوندن که به ثانیه
ای نکشید بعد از اتمام حرفهاش فرو ریخت ، طوری که حتی رنگ صورت و چهره ش عوض شد وبا
نگاه ترسیده و ناامیدش گفت :
- جان ؟ چی ؟ چی میخوای بگی ؟
#آخرین فرصت برای #عضویت در کانال VIP.کانال VIP روزانه 9 پارت و همزمان 3 رمان بدون تبلیغ بخوانید. تا پایان شهریور فرصت ثبت نام با کمترین قیمت . برای ثبت نام به انتهای صفحه مراجعه نمایید.😍
نفسی کشیدم ، نباید اجازه میدادم افکار شومم امروز رو برامون تلخ کنن، مخصوصاً برای هورام که هر
لحظه سعی داشت بهترین خاطرات و قشنگیش رو بهم هدیه بده :
لبخند زورکی رو لبم نشوندم و آروم گفتم :
- کارات چقدر طول میکشن ؟
کمی نفسش بالا اومد ولی باز هم رنگ نگاهش ترس و ناامیدی داشت ، سرش رو تکون داد و گفت :
- نمیدونم شاید دوسه ماه شایدم بیشتر.
تظاهر کردن سخت بود ... وانمود کردن به اینکه من مطیع میل و عقیده اونم اینها برام سخت بود
ولی باید مقاوم رفتار میکردم یه جوری که هورام به درون پلید و بی معرفتم پی نبره، با اطمینان و
محکم چشم رو هم گذاشتم و با لبخند دلگرم کننده ای گفتم :
- هرچقدر باشه منتظرت میمونم ولی در مورد سهیل باید بهم زمان بدی تا بیشتر فکر کنم و باهاش
کنار بیام.
جون گرفت و نفس سختش رو به راحتی بیرون داد ،چقدر این مرد تو عشق من آوار شده ، چقدر
ترس و وحشت داره از اینکه صباش رو از دست بده صبایی که داشت بالهاش رو برای پرواز آماده
میکرد ... دلم براش سوخت من دارم به خودم و قلب هورام سخت میگیرم من عاشقشم اما نمیدونم
چرا همه چیز دست به دست هم داده تا منو از این مرد و دنیام دور کنن.
سرم رو جلو کشیدم و بیشتر برای آروم کردن دل خودم گونه ش رو بوسیدم ، اصابت ته ریشش به
پوست لبهام یعنی نفس کشیدن ، یعنی جون گرفتن یعنی حسی که داشت قلبم رو برای همین آدم،
دیوونهوار به درو دیوار حصارش میکوبید، سرم رو عقب کشیدم و با چهره ای به دور از تموم تنش
های قلب و درونم گفتم :
- من کار اشتباهی نمیکنم عزیزم ،اخماتو باز کن دیگه ،صبا امروز زیادیه مسته که داره بهت قول
میده اونم از نوع زنونش ، وگرنه از این قولا به کسی نمیدما زودباش تا قولمو پس نگرفتم بوسم کن !
با خنده و شیطنت بلند شد فکر کنم یه سیصدبار هر طرف صورتم رو بوسید ، لبهام رو ، پشت
دستهام رو و با لبخند و هیجان گفت :
- درد و بلات به جون هورام قربونت برم من.
نگاهش کردم و با قلبی مچاله شده از نفرت کارهای خودم لبخند ساختگی زدم و گفتم :
- خدا نکنه دیوونه، برو به کارات برس نگران چیزی هم نباش، منم نمیتونم ازت بگذرم هورام،
میمونم تاببینم خدا واسه جفتمون چی میخواد.
سرم رو ، رو سینه ش فشرد و پیشونیم رو بوسید و با تموم لذت و حس خواستن قلبیش گفت :
- همه چیزو درست میکنم عزیز دلم ... همه چیزو ... تو مال خودمی ... تونفسامی آدم مگه میتونه از
نفساش دور بشه ... قول میدم زود بیام ... فقط همینطور برام بمون تا بیام.
طرف راست صورتم رو با پشت دستش نوازش کردم ، چقدر سخته این لحظه ها و من باید با تموم
نامردی ازشون بگذرم و برای همیشه راهم رو از هورام جدا کنم ... چقدر سخت بود و هیچکس حال
نفرت انگیز منو درک نمیکرد.
گوشیم زنگ خورد ، هورام ازم فاصله گرفت و با شوخی و خنده گفت :
- فکر کنم کمیسر محبوبه ست زنگ زده آمارتو بگیره.
خندیدم و گفتم :
- از خاله محبوبه رسید به کمیسر محبوبه !
چند قدم به سمت اپن رفت و گوشیم رو برداشت و گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- اوه اوه خودشه ... لامصب اسمشم برام وحشت میاره انقدری که از مامانت میترسم از عذاب قبرم
ترس ندارم باورت میشه ؟
دست دراز کردم و گفتم :
- بده من گوشیو الان قطع میشه ... مامانم تقصیری نداره خودتم جای مامانم بودی کسی بچتو آزار
میداد نمیتونستی یه بار دیگه به برادر اون آدم اعتماد کنی.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025