❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدویک
انگشت شستم رو نوازشی روی گونه ش کشیدم و آروم و با کمی ذوق خندیدم و گفتم:
- میدونی خیلی دوست دارم ؟
با یه حس و حال شدیدتر دوباره لبهام رو از ذوق و خوشحالی بوسید، کمی جابجام کرد و سفت و
سخت میون بازوها و سینه ش فشردم و با تحرص و عشق خاصی لب زد :
- دیوونم نکن نفسم دیوونم نکن قربونت برم ... من که خودم نزده میرقصم تو دیگه با این حرفات
خرابم نکن که اگه صدتای مامانت بیاد نتونن امروز از اینجا بیرونم کنن ، آقا اصلاً دَخیل میبندم بیان
منو بُکشن ولی از زن و زندگیم دورم نکنن.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
یه جوری مظلوم و با لحن خاص و پر تمنایی گفت که نتونستم خودم رو کنترل کنم ،سرم رو کمی
عقب کشیدم و بلند زیر خنده زدم ،میون خندیدن گفتم :
- لوس نشو دیگه دیوونه ای به خدا مامانم اگه دوباره اینجا ببینتت جفتمونو یه جوری از خونه
میندازه بیرون که تا عمر داریم بشیم سوژه خنده دیگرون.
پوف کلافه و با حسرتی کشید خواست دوباره منو به سمت بغلش بکشه که نگاهم به ساعت دیواریه
روی اتاقم افتاد دو ساعتی میشد که تو این اتاق و روی تخت بودیم و به لذت پرشور و نجواهای دل
انگیزمون دامن زدیم ... لذتی که تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت و برای هر دومون بزرگترین
هیجان و خاطره انگیزترین لحظات رو ثبت کرد ... هول زده سریع با آرنج آروم به شکمش زدم و
گفتم :
- پاشو پاشو باید بریم یه فکری واسه ناهار کنیم و گرنه مجبوریم غذاهای فریز شده مامانو بخوریم.
با خباثت و شیطون گفت :
- انقدر به فکر غذا نباش حالا یه چیزی میخوریم ... فعلاً میخوام با هم بریم حموم.
درخواست عجیبی بود و با کمی گیجی بهش نگاه کردم که سریع گفت :
- جون هورام نه نیار ... حالا که مامانت نیست بذار یه امروز به مرادمون برسیم مثل همه زن و شوهرا
زندگی کنیم.
خندیدم و گفتم :
- یعنی همه زن و شوهرا دو نفری میرن حموم ؟
نوک دماغم رو بوسید و گفت :
- یه شوهر مثل من داشته باشن یه درصدم شک نکن.
سرم رو با خنده تکون دادم، خودش هم میدونست چقدر شرو شیطونه و همین چیزاش بود که با
دنیای من خو گرفته بودن و ترجیح میدادم امروز به دور از هر خیالی فقط کنارش لذت ببرم.
از خنده و سکوتم شیطون تر شد و چشمکی بهم زد ،دستی به چونه ش کشید و گفت :
- هوم ؟ دیگه حله !
چالش سختی بود ... سخت ... ولی خاطره انگیز ... قبول کردم و با کمی تعلل گفتم :
- باشه.
ذوق زده یعنی ذوق زده ها ، یه جوری که تا به خودم بیام سریع با خنده و شیطنت دمرم کرد و با
اون همه هیکل و درشتیش رو کمرم افتاد، وای انگار یه محموله یه تُنی انداختن روم ، کمرم برید ،
نفسم رفت و برگشت با حرص جیغ کشیدم :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
- هورامِ بیشعور سنگینی له شدم چرا یهو برق سه فاز میگیرتت از تعادل خارج میشی؟
بیشتر روم سنگینی کرد از قصد تن سنگینش رو رها کرد، با نفسهای خسته و گرفته گفتم :
- آخ هورام پِرِس شدم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصدویک
انگشت شستم رو نوازشی روی گونه ش کشیدم و آروم و با کمی ذوق خندیدم و گفتم:
- میدونی خیلی دوست دارم ؟
با یه حس و حال شدیدتر دوباره لبهام رو از ذوق و خوشحالی بوسید، کمی جابجام کرد و سفت و
سخت میون بازوها و سینه ش فشردم و با تحرص و عشق خاصی لب زد :
- دیوونم نکن نفسم دیوونم نکن قربونت برم ... من که خودم نزده میرقصم تو دیگه با این حرفات
خرابم نکن که اگه صدتای مامانت بیاد نتونن امروز از اینجا بیرونم کنن ، آقا اصلاً دَخیل میبندم بیان
منو بُکشن ولی از زن و زندگیم دورم نکنن.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
یه جوری مظلوم و با لحن خاص و پر تمنایی گفت که نتونستم خودم رو کنترل کنم ،سرم رو کمی
عقب کشیدم و بلند زیر خنده زدم ،میون خندیدن گفتم :
- لوس نشو دیگه دیوونه ای به خدا مامانم اگه دوباره اینجا ببینتت جفتمونو یه جوری از خونه
میندازه بیرون که تا عمر داریم بشیم سوژه خنده دیگرون.
پوف کلافه و با حسرتی کشید خواست دوباره منو به سمت بغلش بکشه که نگاهم به ساعت دیواریه
روی اتاقم افتاد دو ساعتی میشد که تو این اتاق و روی تخت بودیم و به لذت پرشور و نجواهای دل
انگیزمون دامن زدیم ... لذتی که تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت و برای هر دومون بزرگترین
هیجان و خاطره انگیزترین لحظات رو ثبت کرد ... هول زده سریع با آرنج آروم به شکمش زدم و
گفتم :
- پاشو پاشو باید بریم یه فکری واسه ناهار کنیم و گرنه مجبوریم غذاهای فریز شده مامانو بخوریم.
با خباثت و شیطون گفت :
- انقدر به فکر غذا نباش حالا یه چیزی میخوریم ... فعلاً میخوام با هم بریم حموم.
درخواست عجیبی بود و با کمی گیجی بهش نگاه کردم که سریع گفت :
- جون هورام نه نیار ... حالا که مامانت نیست بذار یه امروز به مرادمون برسیم مثل همه زن و شوهرا
زندگی کنیم.
خندیدم و گفتم :
- یعنی همه زن و شوهرا دو نفری میرن حموم ؟
نوک دماغم رو بوسید و گفت :
- یه شوهر مثل من داشته باشن یه درصدم شک نکن.
سرم رو با خنده تکون دادم، خودش هم میدونست چقدر شرو شیطونه و همین چیزاش بود که با
دنیای من خو گرفته بودن و ترجیح میدادم امروز به دور از هر خیالی فقط کنارش لذت ببرم.
از خنده و سکوتم شیطون تر شد و چشمکی بهم زد ،دستی به چونه ش کشید و گفت :
- هوم ؟ دیگه حله !
چالش سختی بود ... سخت ... ولی خاطره انگیز ... قبول کردم و با کمی تعلل گفتم :
- باشه.
ذوق زده یعنی ذوق زده ها ، یه جوری که تا به خودم بیام سریع با خنده و شیطنت دمرم کرد و با
اون همه هیکل و درشتیش رو کمرم افتاد، وای انگار یه محموله یه تُنی انداختن روم ، کمرم برید ،
نفسم رفت و برگشت با حرص جیغ کشیدم :
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
- هورامِ بیشعور سنگینی له شدم چرا یهو برق سه فاز میگیرتت از تعادل خارج میشی؟
بیشتر روم سنگینی کرد از قصد تن سنگینش رو رها کرد، با نفسهای خسته و گرفته گفتم :
- آخ هورام پِرِس شدم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025