❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصد
اجازه ندادم دیگه حرفی بزنه ،با بغض ، با نفرت ،با دل شکستگی و دلتنگی و تموم لذت لب رو لبش
گذاشتم و جمله های بعدی و بعدی رو پشت لبهاش نگه داشتم، یه جوری بوسیدمش که میخواستم
خودش منو کنار بزنه و بگه : اَه ... کُشتیم دختر یکم آرومتر امون بده " ولی من امون نمیدادم و
هورام هم عمراً نمیتونست همچین چیزی رو بهم بگه ،هورامی که یک عمر منتظر یه همچین صحنه
شگفت انگیزی بوده ،خیلی سر سختانه تر از من تو بغلش فشارم داد و بوسه ها رو کنترل کرد ،با
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
تموم اشتیاق شیره وجودش رو به لبهام انتقال میداد و با حس ملموس و مشتاقی لبش تکون
میخورد، انقدر تو حس و حال خاصی فرو رفته بود که نفهمید میون اون بوسه بغضم شکست و اشکم
چکید ، عرق های روی پیشونیش و تن تبدار جفتمون مانع از فهمیدن اون خیسیه صورت و اشکهام
میشد.
زیر زانوهام رو از دو طرف کمرش گرفت و کمی بلندم کرد و لحظه ای بعد پشتم رو کاناپه افتاد ،
حریصانه روم خیمه زد ، انگار جرات نداشت لبش رو از لبم جدا کنه چون میترسید بعد از کنار
کشیدنش بفهمه همه ش یا خواب بوده و یا اونی که میبوسید صبا نبوده ...
دستم رو از پشت سر تو موهاش فرو بردم ، به خودم قول دادم یه امروز بیخیال از همه چیزو همه
کس باشم حتی بیخیال از سحر و سهیل که خونواده اصلیه این مرد محسوب میشدن راهم رو از قبل
جدا کرده بودم و چیزی باعث پشیمونیم نمیشد ... باز هم تو مغزم تکرار کردم "فقط همین امروز"
باتموم عشقی که تو سینه م داشت پرپر میزد بوسیدمش ، یه جوری که میخواستم این خاطره با روح
و جونش عجین بشه و هیچوقت خاطره امروز رو فراموش نکنه ... لبش رو برداشت هردومون نفس
نفس میزدیم ،نگاهی به چشمهای نیمه خمارم کرد که از زیر پلکهای سنگینم داشتم به لبهای
پرشورش نگاه میکردم ، آروم چشمهام رو به سمت نگاهش کشیدم ، ناباور بهم خیره بود، انتظار این
نگاهش رو داشتم ، به صورتش لبخند زدم، حس آرامش بهش تزریق کردم که تنش از انقباض و
شوک خارج شد، با کمی تعلل و آهسته گفت :
- بریم تو اتاقت ؟
لبم رو گزیدم و آروم سرتکون دادم :
- اوهوم.
با لبخند پرشوقی بوسه ی ظریفی به لبهام زد و به آنی از جا بلندم کرد ،دستهام رو دور گردنش
قلاب کردم و به چشمهای پرشورش نگاه میکردم، نگاهم کرد و با لبخند گفت :
- جون ...جونِ دلمی تو ... تو زندگیه هورامی اگه نباشی به خدا میمیرم صبا، همه زندگیم به خودت
وصله.
دلم هری ریزش کرد، خودمم میدونستم تموم هست و نیست این آدمم ولی ... ولی ... !
وارد اتاقم شد و در رو با پاهاش بست ، با چند قدم کوتاه به تختم رسید و رو تخت رهام کرد.
سرم رو بازوش بود و خیره به صورت جذاب و خواستنیش نگاه میکردم، انگار بعد از یه پیاده رویِ
سخت با مسافت خیلی طولانی به آغوش هم پناه آوردیم و رفع خستگی میکنیم، هر دو نفس نفس
میزدیم و با یه دنیایی از عشق و علاقه به هم خیره نگاه میکردیم، هنوز از شدت هیجان اون رابطه
لذت بخش نفس نفس میزد و با لبخند و چشمهای نیمه خمارش به صورتم زل زده بود.
دستم رو، سمت چپ گونه ش گذاشتم و بی اراده لب زدم :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- یه زمانی بعد اون شکست اولم فکر نمیکردم دیگه هیچوقت بتونم عاشق بشم.
لبخندش جون گرفت و صورتش روکمی جلو آورد و لبهام رو عمیق بوسید ، با صدای بم شده ای که
بخاطر اون هیجانات قبل بود، نجوا کرد :
- ای جان دیگه چی ؟ خوب داری رو میکنیا ؟ ولی خودمونیم قلاب منم خیلی تیز بوده که تو رو با
اون همه بداخلاقی و یه دنده ای تور کرد و کشیدت تو بغلم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_پانصد
اجازه ندادم دیگه حرفی بزنه ،با بغض ، با نفرت ،با دل شکستگی و دلتنگی و تموم لذت لب رو لبش
گذاشتم و جمله های بعدی و بعدی رو پشت لبهاش نگه داشتم، یه جوری بوسیدمش که میخواستم
خودش منو کنار بزنه و بگه : اَه ... کُشتیم دختر یکم آرومتر امون بده " ولی من امون نمیدادم و
هورام هم عمراً نمیتونست همچین چیزی رو بهم بگه ،هورامی که یک عمر منتظر یه همچین صحنه
شگفت انگیزی بوده ،خیلی سر سختانه تر از من تو بغلش فشارم داد و بوسه ها رو کنترل کرد ،با
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
تموم اشتیاق شیره وجودش رو به لبهام انتقال میداد و با حس ملموس و مشتاقی لبش تکون
میخورد، انقدر تو حس و حال خاصی فرو رفته بود که نفهمید میون اون بوسه بغضم شکست و اشکم
چکید ، عرق های روی پیشونیش و تن تبدار جفتمون مانع از فهمیدن اون خیسیه صورت و اشکهام
میشد.
زیر زانوهام رو از دو طرف کمرش گرفت و کمی بلندم کرد و لحظه ای بعد پشتم رو کاناپه افتاد ،
حریصانه روم خیمه زد ، انگار جرات نداشت لبش رو از لبم جدا کنه چون میترسید بعد از کنار
کشیدنش بفهمه همه ش یا خواب بوده و یا اونی که میبوسید صبا نبوده ...
دستم رو از پشت سر تو موهاش فرو بردم ، به خودم قول دادم یه امروز بیخیال از همه چیزو همه
کس باشم حتی بیخیال از سحر و سهیل که خونواده اصلیه این مرد محسوب میشدن راهم رو از قبل
جدا کرده بودم و چیزی باعث پشیمونیم نمیشد ... باز هم تو مغزم تکرار کردم "فقط همین امروز"
باتموم عشقی که تو سینه م داشت پرپر میزد بوسیدمش ، یه جوری که میخواستم این خاطره با روح
و جونش عجین بشه و هیچوقت خاطره امروز رو فراموش نکنه ... لبش رو برداشت هردومون نفس
نفس میزدیم ،نگاهی به چشمهای نیمه خمارم کرد که از زیر پلکهای سنگینم داشتم به لبهای
پرشورش نگاه میکردم ، آروم چشمهام رو به سمت نگاهش کشیدم ، ناباور بهم خیره بود، انتظار این
نگاهش رو داشتم ، به صورتش لبخند زدم، حس آرامش بهش تزریق کردم که تنش از انقباض و
شوک خارج شد، با کمی تعلل و آهسته گفت :
- بریم تو اتاقت ؟
لبم رو گزیدم و آروم سرتکون دادم :
- اوهوم.
با لبخند پرشوقی بوسه ی ظریفی به لبهام زد و به آنی از جا بلندم کرد ،دستهام رو دور گردنش
قلاب کردم و به چشمهای پرشورش نگاه میکردم، نگاهم کرد و با لبخند گفت :
- جون ...جونِ دلمی تو ... تو زندگیه هورامی اگه نباشی به خدا میمیرم صبا، همه زندگیم به خودت
وصله.
دلم هری ریزش کرد، خودمم میدونستم تموم هست و نیست این آدمم ولی ... ولی ... !
وارد اتاقم شد و در رو با پاهاش بست ، با چند قدم کوتاه به تختم رسید و رو تخت رهام کرد.
سرم رو بازوش بود و خیره به صورت جذاب و خواستنیش نگاه میکردم، انگار بعد از یه پیاده رویِ
سخت با مسافت خیلی طولانی به آغوش هم پناه آوردیم و رفع خستگی میکنیم، هر دو نفس نفس
میزدیم و با یه دنیایی از عشق و علاقه به هم خیره نگاه میکردیم، هنوز از شدت هیجان اون رابطه
لذت بخش نفس نفس میزد و با لبخند و چشمهای نیمه خمارش به صورتم زل زده بود.
دستم رو، سمت چپ گونه ش گذاشتم و بی اراده لب زدم :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- یه زمانی بعد اون شکست اولم فکر نمیکردم دیگه هیچوقت بتونم عاشق بشم.
لبخندش جون گرفت و صورتش روکمی جلو آورد و لبهام رو عمیق بوسید ، با صدای بم شده ای که
بخاطر اون هیجانات قبل بود، نجوا کرد :
- ای جان دیگه چی ؟ خوب داری رو میکنیا ؟ ولی خودمونیم قلاب منم خیلی تیز بوده که تو رو با
اون همه بداخلاقی و یه دنده ای تور کرد و کشیدت تو بغلم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025