❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودونه
خواستم از رو پاهای هورام بلند بشم که سریع رون پاهام رو گرفت و لب زد :
- بمون ... انقدر بهت احتیاج دارم که حتی دلم نمیخواد یه اینچ هم ازم فاصله بگیری.
به چشمهاش فقط نگاه میکردم، از راست به چپ و چپ به راست ... دنیام داشت دوباره تیره میشد ...
بی جهت بغض کرده بودم ... من حالم خراب بود کاش هورام هیچوقت اون تیکه رو نمیگفت که
دنیای تلخم رو برام مرور کنه.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جستجوگر تو چشمهام نگاه میکرد، نمیدونم منتظر چی بود یا رد چی رو داره دنبال میکنه ،با
چشمهای تنگ شده و تیزش که انگار درونت رو موشکافی میکنن آهسته لب زد:
- من دوباره قراره بر گردم اراک، صبا تو این مدتی که نیستم کار اشتباهی نکن تا برگردم باشه؟
نمیدونم کِی میام شاید یک ماه دو ماه ، شایدم سه چهار ماه دیگه ، باید کارای طلاقمو راست و
ریست کنم بعد بیام ،بهم فرصت بده ،تحمل کن تا این روزا تموم بشن و واسه همیشه مال هم بشیم
بهت قول میدم عزیزم.
باز هم با همون نگاهم بهش نگاه میکردم ، کاش میشد التماسش کنم یه امروز در مورد هیچکس و
هیچی باهام حرف نزنه ، چون بغض جمع شده تو گلوم شبیه بمبی بود که با زدن دکمه ش انفجار
مهیبی رو در بر میگرفت از روزهای تلخم با متین و سرنوشتم گرفته تا نداشتن خودش ...
عمق نگرانی رو تو چشمهاش میدیدم ،دلم میخواست بهش بگم همه چی آرومه در حالیکه نبود
هیچی آروم نبود و منه احمق تصمیم داشتم فقط همین امروز برای هم باشیم ... از سکوتم حس
خوبی نداشت چون دوباره آروم لب زد:
- یه کاری کن خیالم راحت بشه صبا ... یه چیزی بگو که دلم قرص بمونه که وقتی خودم نیستم تو
اینجا منتظرم میمونی ،با اینکه الان جفتمون آرومیم اما حس میکنم یه چیزی این وسط کمه یا یه
اتفاق وحشتناک قراره بیفته یه ترس بزرگ دارم انگار این الان خودِ واقعیت نیستی.
- بچهتو چیکار میکنی ؟
آب دهنش رو طوری قورت داد که سیبک گلوش همراهش تکون خورد، ثانیه ای ساکت موند و بعد
آهسته و با یه لرزش خفیف گفت :
- سهیل درسته بچه خودم نیست اما حس مسئولیت بهش دارم که نمیتونم بیخیالش بشم، اون بچه
به کمک و وجود من نیاز داره، این نامردیه بخوام بخاطر خودم نادیدش بگیرم.
بغض لعنتی التماست میکنم ازم دور شو ... قلبم داشت میترکید که دوباره ادامه داد :
- سهیل از وقتی به دنیا اومد بافت استخونش نرم بود الانم زیر نظره دکتره ،اونروزم که سحر زنگ زد
واسه همین بود نوبت دکتر داشت هزینه هر بار دکتر رفتنش هم خیلی بالاست ... اینارو میفهمی چی
میگم عزیزم ؟
سرتکون دادم حتی جرات نمیکردم آب دهنم رو قورت بدم تا از صداش و تکون خوردن گلوم، بفهمه
بغض پنهونی دارم ... لب میگزیدم تا نه اشکم فرو بریزه و نه بغضم آشکار بشه ... منتظر به ادامه
حرفهاش بودم که گفت :
- من قول میدم بعد از طلاقم با سحر رابطم یه طوری باشه باهاشون که تو زندگیم با تو مشکلی
پیش نیاد ،مثل تموم پدر مادرایی که طلاق میگیرن اما هوای بچه هاشونو دارن منم اونجوری هوای
سهیلو دارم ، اما نمیتونم کامل کنارش بزنم چون از موقع به دنیا اومدنش تا الان بالا سرش بودم مثل
بچه خودم بهش احساس دارم ...
- بسه !
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
جا خورد و با ترس بهم نگاه کرد و گفتم :
- میشه در مورد این چیزا حرف نزنیم ؟
با ترس و دلهره گفت :
- صبا اینا واقعیتای زندگیمن باید بهت بگم تا خودت بتونی تصمیم بگیری و باهاشون کنار بیای،
سهیل یه بچهست یه بچه بی گناه که ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودونه
خواستم از رو پاهای هورام بلند بشم که سریع رون پاهام رو گرفت و لب زد :
- بمون ... انقدر بهت احتیاج دارم که حتی دلم نمیخواد یه اینچ هم ازم فاصله بگیری.
به چشمهاش فقط نگاه میکردم، از راست به چپ و چپ به راست ... دنیام داشت دوباره تیره میشد ...
بی جهت بغض کرده بودم ... من حالم خراب بود کاش هورام هیچوقت اون تیکه رو نمیگفت که
دنیای تلخم رو برام مرور کنه.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
جستجوگر تو چشمهام نگاه میکرد، نمیدونم منتظر چی بود یا رد چی رو داره دنبال میکنه ،با
چشمهای تنگ شده و تیزش که انگار درونت رو موشکافی میکنن آهسته لب زد:
- من دوباره قراره بر گردم اراک، صبا تو این مدتی که نیستم کار اشتباهی نکن تا برگردم باشه؟
نمیدونم کِی میام شاید یک ماه دو ماه ، شایدم سه چهار ماه دیگه ، باید کارای طلاقمو راست و
ریست کنم بعد بیام ،بهم فرصت بده ،تحمل کن تا این روزا تموم بشن و واسه همیشه مال هم بشیم
بهت قول میدم عزیزم.
باز هم با همون نگاهم بهش نگاه میکردم ، کاش میشد التماسش کنم یه امروز در مورد هیچکس و
هیچی باهام حرف نزنه ، چون بغض جمع شده تو گلوم شبیه بمبی بود که با زدن دکمه ش انفجار
مهیبی رو در بر میگرفت از روزهای تلخم با متین و سرنوشتم گرفته تا نداشتن خودش ...
عمق نگرانی رو تو چشمهاش میدیدم ،دلم میخواست بهش بگم همه چی آرومه در حالیکه نبود
هیچی آروم نبود و منه احمق تصمیم داشتم فقط همین امروز برای هم باشیم ... از سکوتم حس
خوبی نداشت چون دوباره آروم لب زد:
- یه کاری کن خیالم راحت بشه صبا ... یه چیزی بگو که دلم قرص بمونه که وقتی خودم نیستم تو
اینجا منتظرم میمونی ،با اینکه الان جفتمون آرومیم اما حس میکنم یه چیزی این وسط کمه یا یه
اتفاق وحشتناک قراره بیفته یه ترس بزرگ دارم انگار این الان خودِ واقعیت نیستی.
- بچهتو چیکار میکنی ؟
آب دهنش رو طوری قورت داد که سیبک گلوش همراهش تکون خورد، ثانیه ای ساکت موند و بعد
آهسته و با یه لرزش خفیف گفت :
- سهیل درسته بچه خودم نیست اما حس مسئولیت بهش دارم که نمیتونم بیخیالش بشم، اون بچه
به کمک و وجود من نیاز داره، این نامردیه بخوام بخاطر خودم نادیدش بگیرم.
بغض لعنتی التماست میکنم ازم دور شو ... قلبم داشت میترکید که دوباره ادامه داد :
- سهیل از وقتی به دنیا اومد بافت استخونش نرم بود الانم زیر نظره دکتره ،اونروزم که سحر زنگ زد
واسه همین بود نوبت دکتر داشت هزینه هر بار دکتر رفتنش هم خیلی بالاست ... اینارو میفهمی چی
میگم عزیزم ؟
سرتکون دادم حتی جرات نمیکردم آب دهنم رو قورت بدم تا از صداش و تکون خوردن گلوم، بفهمه
بغض پنهونی دارم ... لب میگزیدم تا نه اشکم فرو بریزه و نه بغضم آشکار بشه ... منتظر به ادامه
حرفهاش بودم که گفت :
- من قول میدم بعد از طلاقم با سحر رابطم یه طوری باشه باهاشون که تو زندگیم با تو مشکلی
پیش نیاد ،مثل تموم پدر مادرایی که طلاق میگیرن اما هوای بچه هاشونو دارن منم اونجوری هوای
سهیلو دارم ، اما نمیتونم کامل کنارش بزنم چون از موقع به دنیا اومدنش تا الان بالا سرش بودم مثل
بچه خودم بهش احساس دارم ...
- بسه !
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت و همزمان 3 داستان بخوانید.(انتهای صفحه)
جا خورد و با ترس بهم نگاه کرد و گفتم :
- میشه در مورد این چیزا حرف نزنیم ؟
با ترس و دلهره گفت :
- صبا اینا واقعیتای زندگیمن باید بهت بگم تا خودت بتونی تصمیم بگیری و باهاشون کنار بیای،
سهیل یه بچهست یه بچه بی گناه که ...
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025