❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودوهشت
اینبار غش غش خندیدم ... جمله خیلی خنده داری نبود ولی چیزی بود که بتونه خنده رو رو لبهام
بیاره و باعث بشه از ته دل بخندم .
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
هورام دستهاش رو زیر رونهام گذاشت و آروم آروم اون قسمتها رو نوازش میکرد ، فکرم به سمت
سحر کشیده شد ، هورام شوهر سحر بود ولی من دارم برای شوهرش دلبری میکنم ، لوندی میکنم و
با یه تاپ و ظاهر باز رو پاهاش نشستم و اجازه تام بهش میدم تا با دستهای سرکشش تنم رو لمس
کنه ، دلم ترکید و به خودم گفتم " هورام شوهر منم هست ، اگر طبق قانون و شرع باشه هیچ مانعی
وجود نداره که یه امروز حداقل فقط همین امروز برای من باشه " وای ... وای ... وای دارم میترکم
چرا سهم من فقط یک روز ؟
با چشمهای خمارش که به لبهام و خندیدنم نگاه میکرد با احساس داغ و پر شوری لب زد :
- ای قربون خنده هات خوشکل خودم، میدونی از کِی برام نخندیدی ؟
با یه حس و حال عجیب خنده م رو حمع کردم و گفتم :
- خودمم برام عقده شده بود یه بار از ته دل اینجوری بخندم.
لبخند شرورش کم کم جمع شد و یه جوری نگاهم کرد که انگار تحت تاثیر جمله م قرار گرفته ...
هورام که نمیدونست چی تو دلم انباشته ست و به چه حال عجیبی گرفتارم !
بخاطر برهم زدن حس نفرت انگیزی که داشت رو حس قشنگمون چیره میشد، سریع گفتم :
- آ ... میخوام ناهار درست کنم، مامانم غذا برام تو فریز و یخچال گذاشته ولی میخوام امروز خودم
آشپزی کنم.
لب زیریش رو با یه یا حرص لذت بخش زیر دندون گرفت و لپم رو کشید و گفت :
- جون جون دیگه چی ... غلط نکنم تو امروز یه چیزیت هست صبا ... اگه میدونستم بری دیدن
متین انقدر تغییر میکنی زودتر میگفتمت تا بری اون داداش خل و چلمو ببینی.
مشت ظریفی رو شونه ش زدم و گفتم :
- گمشو تو که نمیدونی چقدر حالم خرابه حداقل بذار یه امروز فکرمو آزاد کنم و یادم بره تو این
مدت چی کشیدم و چی دوروبرم اتفاق افتاده.
نگاه خمارش غبار آلود شد و چند ثانیه با سکوت بهم نگاه کرد و گفت :
- میدونم ... میدونم ... من حتی با کم و زیاد شدن نفسات میفهمم چی تو دلت میگذره ... مگه میشه
نفهممت ؟ میدونم همه این رفتارات واسه آروم کردن و حواسپرت شدن خودته وگرنه به هورام
بدبخت که نگاه هم نمیندازی.
راست میگفت من ظلم زیادی در حق این عاشق دلسوخته کرده بودم ... اما هر طور به عقب
برمیگردم و تموم رابطه بین خودم و هورام رو زیرو رو میکنم میفهمم که حق داشتم ... حق داشتم
که بهش ظلم کنم و اون رو از خودم دور کنم ... اما امروز وقتش نبود ... دستهام که دور گردنش بود
،خودم رو بیشتر به سمتش کشیدم و با نگاه به چشمهاش و با حرص تصنعی گفتم :
- میگم که خوبی بهت نیومده انگار بدجوری دلت میخواد بیرونت کنم.
- ازت میترسم صبا ... حس میکنم یه طوفان بزرگی در راهه که میخوای خونه خرابم کنی.
فقط بهش نگاه کردم ؛ چرا حالا که من داشتم سازگاری میکردم اون ساز مخالف میزد ؟ از چی
میترسید مگه منه بازنده چیز دیگه ای برای باختن داشتم ؟ مگه منه از دست رفته چیزی برای از
دست دادن داشتم ؟ یه هورام بود که اون هم روزگار در حقم جفا کرد و نصیب کس دیگه ای شد ...
من با خریت خودم راضی شدم یه امروز کنار این مرد متاهل و خونواده دار تو قالب یه زن و شوهر
فرو بریم و باهاش زندگی کنم ... زندگی ای که مدتها تو حسرتش نفس میکشیدم و کنار پنجره اتاقم
رویا بافیش میکردم ... در کنار همین آدمیکه شیطنتهاش دیوونه م میکرد و بهم لذت میداد و باعث
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
میشد از ته دل بخندم ... در کنار کسی زندگی کنم که خودش برام حکم زندگیم روداشت و حدس
میزدم امروز چقدر خاطراتش برام هیجان انگیز و شیرین میشه ... اولین بار بود که میخواستم بدون
هیچ تلخی و ترش رویی مزه واقعیه زندگی رو بچشم و از ته دل بخندم ... طوری که غم از صدای
خنده هام شرمش بگیره و فقط یه امروز دنیای تاریک منو ترک کنه تا زندگی کنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودوهشت
اینبار غش غش خندیدم ... جمله خیلی خنده داری نبود ولی چیزی بود که بتونه خنده رو رو لبهام
بیاره و باعث بشه از ته دل بخندم .
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
هورام دستهاش رو زیر رونهام گذاشت و آروم آروم اون قسمتها رو نوازش میکرد ، فکرم به سمت
سحر کشیده شد ، هورام شوهر سحر بود ولی من دارم برای شوهرش دلبری میکنم ، لوندی میکنم و
با یه تاپ و ظاهر باز رو پاهاش نشستم و اجازه تام بهش میدم تا با دستهای سرکشش تنم رو لمس
کنه ، دلم ترکید و به خودم گفتم " هورام شوهر منم هست ، اگر طبق قانون و شرع باشه هیچ مانعی
وجود نداره که یه امروز حداقل فقط همین امروز برای من باشه " وای ... وای ... وای دارم میترکم
چرا سهم من فقط یک روز ؟
با چشمهای خمارش که به لبهام و خندیدنم نگاه میکرد با احساس داغ و پر شوری لب زد :
- ای قربون خنده هات خوشکل خودم، میدونی از کِی برام نخندیدی ؟
با یه حس و حال عجیب خنده م رو حمع کردم و گفتم :
- خودمم برام عقده شده بود یه بار از ته دل اینجوری بخندم.
لبخند شرورش کم کم جمع شد و یه جوری نگاهم کرد که انگار تحت تاثیر جمله م قرار گرفته ...
هورام که نمیدونست چی تو دلم انباشته ست و به چه حال عجیبی گرفتارم !
بخاطر برهم زدن حس نفرت انگیزی که داشت رو حس قشنگمون چیره میشد، سریع گفتم :
- آ ... میخوام ناهار درست کنم، مامانم غذا برام تو فریز و یخچال گذاشته ولی میخوام امروز خودم
آشپزی کنم.
لب زیریش رو با یه یا حرص لذت بخش زیر دندون گرفت و لپم رو کشید و گفت :
- جون جون دیگه چی ... غلط نکنم تو امروز یه چیزیت هست صبا ... اگه میدونستم بری دیدن
متین انقدر تغییر میکنی زودتر میگفتمت تا بری اون داداش خل و چلمو ببینی.
مشت ظریفی رو شونه ش زدم و گفتم :
- گمشو تو که نمیدونی چقدر حالم خرابه حداقل بذار یه امروز فکرمو آزاد کنم و یادم بره تو این
مدت چی کشیدم و چی دوروبرم اتفاق افتاده.
نگاه خمارش غبار آلود شد و چند ثانیه با سکوت بهم نگاه کرد و گفت :
- میدونم ... میدونم ... من حتی با کم و زیاد شدن نفسات میفهمم چی تو دلت میگذره ... مگه میشه
نفهممت ؟ میدونم همه این رفتارات واسه آروم کردن و حواسپرت شدن خودته وگرنه به هورام
بدبخت که نگاه هم نمیندازی.
راست میگفت من ظلم زیادی در حق این عاشق دلسوخته کرده بودم ... اما هر طور به عقب
برمیگردم و تموم رابطه بین خودم و هورام رو زیرو رو میکنم میفهمم که حق داشتم ... حق داشتم
که بهش ظلم کنم و اون رو از خودم دور کنم ... اما امروز وقتش نبود ... دستهام که دور گردنش بود
،خودم رو بیشتر به سمتش کشیدم و با نگاه به چشمهاش و با حرص تصنعی گفتم :
- میگم که خوبی بهت نیومده انگار بدجوری دلت میخواد بیرونت کنم.
- ازت میترسم صبا ... حس میکنم یه طوفان بزرگی در راهه که میخوای خونه خرابم کنی.
فقط بهش نگاه کردم ؛ چرا حالا که من داشتم سازگاری میکردم اون ساز مخالف میزد ؟ از چی
میترسید مگه منه بازنده چیز دیگه ای برای باختن داشتم ؟ مگه منه از دست رفته چیزی برای از
دست دادن داشتم ؟ یه هورام بود که اون هم روزگار در حقم جفا کرد و نصیب کس دیگه ای شد ...
من با خریت خودم راضی شدم یه امروز کنار این مرد متاهل و خونواده دار تو قالب یه زن و شوهر
فرو بریم و باهاش زندگی کنم ... زندگی ای که مدتها تو حسرتش نفس میکشیدم و کنار پنجره اتاقم
رویا بافیش میکردم ... در کنار همین آدمیکه شیطنتهاش دیوونه م میکرد و بهم لذت میداد و باعث
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
میشد از ته دل بخندم ... در کنار کسی زندگی کنم که خودش برام حکم زندگیم روداشت و حدس
میزدم امروز چقدر خاطراتش برام هیجان انگیز و شیرین میشه ... اولین بار بود که میخواستم بدون
هیچ تلخی و ترش رویی مزه واقعیه زندگی رو بچشم و از ته دل بخندم ... طوری که غم از صدای
خنده هام شرمش بگیره و فقط یه امروز دنیای تاریک منو ترک کنه تا زندگی کنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025