❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودویک
انقدر سریع و تند سرش رو بالا گرفت و نگاه وارفته ش رو بهم دوخت که بغضم شکست و اشکهام
آروم سرازیر شدن ، نگاه متین هم به گذشته سِیر کرده بود ، به گذشته تلخی که با زورگوییهاش
خودش باعث این عقده بزرگ و زخم چرکین قلبم شد ... بچه م ... جنین دو سه ماهه م رو خیلی
راحت کشت اون روز و روزهای بعد انقدر با خودم کلنجار رفتم و فکر کردم که چطور متین میتونه تا
این حد سنگدل باشه که بچه مون رو بخاطر اهدافش خیلی راحت از سرراهش برداره ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاه غبار گرفته م روکه دید با بغض گفت :
- شاید تو هیچوقت اونروزا شکست منو ندیدی صبا اما منم با مرگ اون بچه نابود شدم ، گاهی
اوقات به خودم میگم اینا چوب خداست که داره به سرت میزنه ،بچتو به خاطر یاسی و تهدیدای
باباش کشتی اما آخرش به جز پوچی چی نصیبت شد ؟ منم پشیمون بودم، منم عذاب کشیدم صبا ،
منم مثل تو بچمونو میخواستم چون از خون و گوشت من بود از منو تو بود اما نمیتونستم اومدنشو به
زندگیم تو اون شرایط قبول کنم.
به ضرب سرم رو بالا گرفتم و شاکی و عصبی با نفس های پرخشم گفتم :
- چرا ؟به بابای یاسی چه ربطی داشت؟ اون چه خری بوده که در مورد زندگیه و بچه من نظر میداد
؟ تو چطور دلت اومد بخاطر پول و شرکت و این چیزا منو اون بچه رو با هم بکُشی ؟
با حسرت سر تکون داد ، مکث کرده بود انگار داشت تموم گذشته رو شبیه یه کتاب بزرگ به عقب
ورق میزد ،ظلم کمی به زندگیم و بچه م نکرد خودم به جهنم اون بچه بی گناه چه تقصیری داشت
که منو متین پدرو مادرش بودیم یه مادر ضعیف که نتونست اون رو از نیش باباش مراقبت کنه .
- من اون بچه رو میخواستم اما تو بد موقع حامله شده بودی همیشه بهت میگفتم بذار بعد الان
نمیخوام ولی گوشِت بدهکار نبود که نبود ، من دست بابای یاسی سفته داشتم ، باباش میدونست که
با دخترش یه قول و قرار الکی گذاشتم که تورو طلاق بدم وبا اون ازدواج کنم ، میدونست من
هیچوقت تو و زندگیمو ول نمیکنم که برم دختر اونو بگیرم سفته هارو در مقابل پولی که برای
سرمایه گذاری بهم داده بود ازم گرفت ولی غیر مستقیم تهدیداشو شروع کرد، مرتب در مورد منو تو
زندگیم هشدار میداد، من چاره ای نداشتم صبا ... خدا میدونه که الان چقدر پشیمونم و آرزو دارم که
به گذشته برگردم به همون زندگی ای که قبلاً داشتم کنارِ ...
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
حرفش رو خورد میخواست بگه " در کنار من" اما فهمید دیگه من براش حکم صبای قبل رو ندارم
حکم یه ممنوعه م که میتونه از پشت ویترین فقط بهم نگاه کنه و خاطرات تلخ و خوش گذشته رو
توذهنش مرور کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونودویک
انقدر سریع و تند سرش رو بالا گرفت و نگاه وارفته ش رو بهم دوخت که بغضم شکست و اشکهام
آروم سرازیر شدن ، نگاه متین هم به گذشته سِیر کرده بود ، به گذشته تلخی که با زورگوییهاش
خودش باعث این عقده بزرگ و زخم چرکین قلبم شد ... بچه م ... جنین دو سه ماهه م رو خیلی
راحت کشت اون روز و روزهای بعد انقدر با خودم کلنجار رفتم و فکر کردم که چطور متین میتونه تا
این حد سنگدل باشه که بچه مون رو بخاطر اهدافش خیلی راحت از سرراهش برداره ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاه غبار گرفته م روکه دید با بغض گفت :
- شاید تو هیچوقت اونروزا شکست منو ندیدی صبا اما منم با مرگ اون بچه نابود شدم ، گاهی
اوقات به خودم میگم اینا چوب خداست که داره به سرت میزنه ،بچتو به خاطر یاسی و تهدیدای
باباش کشتی اما آخرش به جز پوچی چی نصیبت شد ؟ منم پشیمون بودم، منم عذاب کشیدم صبا ،
منم مثل تو بچمونو میخواستم چون از خون و گوشت من بود از منو تو بود اما نمیتونستم اومدنشو به
زندگیم تو اون شرایط قبول کنم.
به ضرب سرم رو بالا گرفتم و شاکی و عصبی با نفس های پرخشم گفتم :
- چرا ؟به بابای یاسی چه ربطی داشت؟ اون چه خری بوده که در مورد زندگیه و بچه من نظر میداد
؟ تو چطور دلت اومد بخاطر پول و شرکت و این چیزا منو اون بچه رو با هم بکُشی ؟
با حسرت سر تکون داد ، مکث کرده بود انگار داشت تموم گذشته رو شبیه یه کتاب بزرگ به عقب
ورق میزد ،ظلم کمی به زندگیم و بچه م نکرد خودم به جهنم اون بچه بی گناه چه تقصیری داشت
که منو متین پدرو مادرش بودیم یه مادر ضعیف که نتونست اون رو از نیش باباش مراقبت کنه .
- من اون بچه رو میخواستم اما تو بد موقع حامله شده بودی همیشه بهت میگفتم بذار بعد الان
نمیخوام ولی گوشِت بدهکار نبود که نبود ، من دست بابای یاسی سفته داشتم ، باباش میدونست که
با دخترش یه قول و قرار الکی گذاشتم که تورو طلاق بدم وبا اون ازدواج کنم ، میدونست من
هیچوقت تو و زندگیمو ول نمیکنم که برم دختر اونو بگیرم سفته هارو در مقابل پولی که برای
سرمایه گذاری بهم داده بود ازم گرفت ولی غیر مستقیم تهدیداشو شروع کرد، مرتب در مورد منو تو
زندگیم هشدار میداد، من چاره ای نداشتم صبا ... خدا میدونه که الان چقدر پشیمونم و آرزو دارم که
به گذشته برگردم به همون زندگی ای که قبلاً داشتم کنارِ ...
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
حرفش رو خورد میخواست بگه " در کنار من" اما فهمید دیگه من براش حکم صبای قبل رو ندارم
حکم یه ممنوعه م که میتونه از پشت ویترین فقط بهم نگاه کنه و خاطرات تلخ و خوش گذشته رو
توذهنش مرور کنه.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025