❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونود
پنجه دستم رو دور چادر محکم کردم، خشم داشتم و عصبانیتم رو با این کار یه جورایی تخلیه
میکردم، باید میفهمیدم بابام چرا دست بی مِهرش رو تو سرنوشت منو متین و زندگیمون برده بود.
با صدای آروم و دلهره واری پرسیدم :
- بابام چیکار کرده متین ؟ از سر تا پیازشو برام تعریف کن.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
نگاهش رو از سقف گرفت و بهم نگاه کرد، شاید میتونستم هنوز یه احساس تیک خورده از حسش به
خودم رو درونشون ببینم اما من ، منه لعنتی تموم احساس و قلبم درگیر برادر همین مرد بود.
با ریشخندی که مقابل نگاه سوالیم کرد، لب زد :
- بابات یه قرار داد با شرکت بابای یاسی بسته بود که واسه من مکافاتاش شروع شد، قبل اینکه اون
قرار داد تائید بشه اسناد شرکتو به نام من زد یادته که چقدر سر این موضوع باهم بحث داشتیم ؟
" مگه میشد یادم بره، سرتکون دادم که دوباره ادامه داد"
- اون اسناد جعلی بودن صبا بابات هیچوقت اختیار کاراشو به من نداده بود، من فقط نقش یه تاس
رو تخته نردشو داشتم فقط همین .
اخمی از گنگی کردم و گفتم :
- منظورتو نمیفهمم یعنی اونا ...
سرش رو تکون داد و گفت :
- آره با اون اسناد جعلی به من بها داد ، منو شیر کرد که بقیه کارای شرکتو به عهده بگیرم ، از
قراردای کوفتیش بگیر تا اون حساب کتابای مزخرفش، بابای یاسی تو کار قاچاق بود، درمقابل هر
قرارداد من پای معامله و امضاش میرفتم " پوزخندی زد "خب من همه کاره شرکت بودم و انقدر
احمق و حریص که نفهمیدم اینا همش دامِ که پدر زنم برام پهن کرده ، تو قراردادای ممنوعه و
قاچاقیش منو جلو میفرستاد اما تو قراردادی مهم دیگش خودش پیش قدم میشد، حالا همه اون
اسناد و مدارک قاچاقی دست فرزین خان افتادن که داره باهاشون ازم زهر چشم میگیره.
نمیتونستم این حرفهارو باور کنم ، بابام چرا باید با دادمادش اینکار رو میکرد، مگه چه دشمنی با
متین داشت ؟ یک آن تو ذهنم هنگامه ظاهر شد ، بابام به دختر و زن صیغه ایش رحم نکرد پس
مسلماً برای متین هم دل رحمی نداشت .
- بابام میدونست که تو با یاسی هستی ؟ شاید بخاطر اون اینکارارو باهات ...
سریع و مدافعانه گفت :
- نه نه ... اصلاً من اونموقع با یاسی نبودم ، به جون تو ... من از بس تو اون شرکت رفت و شد کردم
سرو کله یاسی پیدا شد، اونم همیشه بهم میگفت به پدر زنت اعتماد نکن این جایی نمیخوابه که
زیرش آب بره ، بیا منو بابام پول و سرمایه بهت میدیم که بشیم یکی از سهام دارای اصلیه شرکت
اون پروژه نروژو هم آروم آروم با هم راه میندازیم بعد که همه چیزخوب پیش رفت " کمی مکث کرد
حس کردم نفس کم آورده، خیره و با ترس بهم نگاه میکرد و به سختی ادامه داد " گفت کم کم
صبارو طلاق بده خودتو از زیر دِینشون بیرون بکش که بشیم یکی از روسای اصلیه شرکت کیانیان .
قلبم به آنی آتیش گرفت ، دورو اطرافیانم چه نقشه هایی برای زندگیم کشیده بودن ،چطور
میتونستن از خوب بودن و سادگیه من سواستفاده کنن و این همه بلا سرم بیارن ... شوهرم ، بابام دو
تا از نزدیکترین آدمهای زندگیم که مثل استخون به گوشتم وصل بودن.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
متین که انگار درون ویرونه م رو بخاطر حرفهاش کشف کرده بود سریع گفت :
- به روح بابام من واسه حرفاش پشیزی ارزش قائل نبودما فکر نکن میخواستم هر چی اون عجوزه
هرزه زر میزنه انجام بدم نه به مرگ خودت ، یاسی واسه من حکم یه پله رو داشت که میخواستم
باهاش ترقی کنم " بعد که انگار با خودش حرف بزنه زیر لب زمزمه کرد " خاک تو سر خودم که
اینجوری فکر میکردم ترقی که نکردم هیچ فقط بیچاره شدم "
- چرا بچه مونو کشتی ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدونود
پنجه دستم رو دور چادر محکم کردم، خشم داشتم و عصبانیتم رو با این کار یه جورایی تخلیه
میکردم، باید میفهمیدم بابام چرا دست بی مِهرش رو تو سرنوشت منو متین و زندگیمون برده بود.
با صدای آروم و دلهره واری پرسیدم :
- بابام چیکار کرده متین ؟ از سر تا پیازشو برام تعریف کن.
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
نگاهش رو از سقف گرفت و بهم نگاه کرد، شاید میتونستم هنوز یه احساس تیک خورده از حسش به
خودم رو درونشون ببینم اما من ، منه لعنتی تموم احساس و قلبم درگیر برادر همین مرد بود.
با ریشخندی که مقابل نگاه سوالیم کرد، لب زد :
- بابات یه قرار داد با شرکت بابای یاسی بسته بود که واسه من مکافاتاش شروع شد، قبل اینکه اون
قرار داد تائید بشه اسناد شرکتو به نام من زد یادته که چقدر سر این موضوع باهم بحث داشتیم ؟
" مگه میشد یادم بره، سرتکون دادم که دوباره ادامه داد"
- اون اسناد جعلی بودن صبا بابات هیچوقت اختیار کاراشو به من نداده بود، من فقط نقش یه تاس
رو تخته نردشو داشتم فقط همین .
اخمی از گنگی کردم و گفتم :
- منظورتو نمیفهمم یعنی اونا ...
سرش رو تکون داد و گفت :
- آره با اون اسناد جعلی به من بها داد ، منو شیر کرد که بقیه کارای شرکتو به عهده بگیرم ، از
قراردای کوفتیش بگیر تا اون حساب کتابای مزخرفش، بابای یاسی تو کار قاچاق بود، درمقابل هر
قرارداد من پای معامله و امضاش میرفتم " پوزخندی زد "خب من همه کاره شرکت بودم و انقدر
احمق و حریص که نفهمیدم اینا همش دامِ که پدر زنم برام پهن کرده ، تو قراردادای ممنوعه و
قاچاقیش منو جلو میفرستاد اما تو قراردادی مهم دیگش خودش پیش قدم میشد، حالا همه اون
اسناد و مدارک قاچاقی دست فرزین خان افتادن که داره باهاشون ازم زهر چشم میگیره.
نمیتونستم این حرفهارو باور کنم ، بابام چرا باید با دادمادش اینکار رو میکرد، مگه چه دشمنی با
متین داشت ؟ یک آن تو ذهنم هنگامه ظاهر شد ، بابام به دختر و زن صیغه ایش رحم نکرد پس
مسلماً برای متین هم دل رحمی نداشت .
- بابام میدونست که تو با یاسی هستی ؟ شاید بخاطر اون اینکارارو باهات ...
سریع و مدافعانه گفت :
- نه نه ... اصلاً من اونموقع با یاسی نبودم ، به جون تو ... من از بس تو اون شرکت رفت و شد کردم
سرو کله یاسی پیدا شد، اونم همیشه بهم میگفت به پدر زنت اعتماد نکن این جایی نمیخوابه که
زیرش آب بره ، بیا منو بابام پول و سرمایه بهت میدیم که بشیم یکی از سهام دارای اصلیه شرکت
اون پروژه نروژو هم آروم آروم با هم راه میندازیم بعد که همه چیزخوب پیش رفت " کمی مکث کرد
حس کردم نفس کم آورده، خیره و با ترس بهم نگاه میکرد و به سختی ادامه داد " گفت کم کم
صبارو طلاق بده خودتو از زیر دِینشون بیرون بکش که بشیم یکی از روسای اصلیه شرکت کیانیان .
قلبم به آنی آتیش گرفت ، دورو اطرافیانم چه نقشه هایی برای زندگیم کشیده بودن ،چطور
میتونستن از خوب بودن و سادگیه من سواستفاده کنن و این همه بلا سرم بیارن ... شوهرم ، بابام دو
تا از نزدیکترین آدمهای زندگیم که مثل استخون به گوشتم وصل بودن.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
متین که انگار درون ویرونه م رو بخاطر حرفهاش کشف کرده بود سریع گفت :
- به روح بابام من واسه حرفاش پشیزی ارزش قائل نبودما فکر نکن میخواستم هر چی اون عجوزه
هرزه زر میزنه انجام بدم نه به مرگ خودت ، یاسی واسه من حکم یه پله رو داشت که میخواستم
باهاش ترقی کنم " بعد که انگار با خودش حرف بزنه زیر لب زمزمه کرد " خاک تو سر خودم که
اینجوری فکر میکردم ترقی که نکردم هیچ فقط بیچاره شدم "
- چرا بچه مونو کشتی ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025