❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهشتادونه
پوزخندش غلیظ تر شد و با کنایه و دلخوری گفت :
- مطمئن باش انقدر نامرد بوده که واسه خراب کردن زندگیه تو هم دلش نسوزه ، خودش دساش از
دنیا کوتاه شد اما بدبختیاش از رو کول من رد نمیشن ، شکر خدا واسه خودش نائب وزیر هم گذاشته
که فرزین حسابی از فرصت استفاده کنه ؛ " سرش رو با غصه به اطراف تکون داد و شکسته تر و
افسوس وار گفت " ببین منو الکی الکی به چه جرمی اسیر کردن، بگو زن و زندگیمو که ازم گرفتین،
آبرومو همه جا بردین چرا دیگه تا این حد مگه همه آدما اشتباه نمیکنن خب من یکی بین اون
همون آدم بودم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاهم کرد و وارفته و غصه دار گفت :
- به خدا من کاری نکرده بودم صبا، اما بابات خودشو از عمد کنار کشید تا بخاطر سودهیه بیشتر
شرکتش من سپر بلاش بشم اون پامو به خونواده و شرکت بابای یاسی باز کرد، من بعد ازدواجم با تو
هیچوقت دنبال یاسی نرفتم همه چیز بینمون تموم شده بود، اما از اونجا به بعد دوباره ماجرامون
شروع شد .
مات و مبهوت بهش نگاه کردم و با اون گیجی به حرفهاش فکر میکردم، به هر فکری چنگ میزدم
این پازل درست نمیشد جواب این معادله سخت فقط پیش خودِ متین بود که داشت آهسته آهسته
منو به جوابش نزدیک میکرد.
چنگی به سینه ش زد و با درد نفس کلافه ای کشید و آهسته لب زد :
- دارم اینجا خفه میشم هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد حتی قدرتی ندارم که یه جوری خودمو به
همه ثابت کنم ... فقط دارم مثل یه روغن داغ تو ماهیتابه بالا پایین میپرم که آخرشم دستم به جایی
بند نیست.
نفس حسرت واری کشید و به سقف بالای سرش نگاه کرد، چقدر روزهای اول زندگیمون خوب بود و
چه حس قوی به متین مقابلم داشتم ، همیشه بهش میگفتم منو تو افکار و رفتارهامون یکین منتها
قالبمون تو دو تا شکل متمایز و جداگونه ست ولی از دورن و قلب یکی هستیم ، اون موقع ها
دوستش داشتم نمیدونم شاید با اون احساسم هم عاشقش بودم ، خب شوهرم بوده ، شریک زندگی و
محرم تموم لحظه هام بوده که از جون خودم براش مایه میذاشتم ، اما الان با اینکه برام حکم یه آشنا
و یه دوست قدیمی رو داره که با این خیال خودم رو آروم میکنم که یه زمانی با هم همخونه بودیم
ولی باز هم تحمل این همه رنج و عذاب به دوش کشیده ش رو ندارم .. من زن بودم ...زنی با جنسی
از احساست عمیق که قلبش برای یه نفر فرو میریخت اما عطوفت و مهربونیش برای همه کارساز بود
... زنی که همزمان تو یه خونواده حواسش به تموم زندگی و کم و کسری های عاطفی هست ، به یه
میزان به بچه هاش محبت میکنه و برای شوهرش به میزان دیگه ای ، برای مالک قلبش با قدرتی
بیشتر ؛ برای پدر و مادر و برای دوستش از نوع دیگه ... من احساسات داشتم اون هم نه هر
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
احساساتی، چون یه انسان سرشار از عواطف بودم که دیدن غصه متین با اون همه بلایی که سرم
آورده بود نه تنها خوشحالم نمیکرد بلکه دلم رو به درد میورد، من از فرو ریختن غرور یک مرد بیزار
بودم همیشه این سند تو سرم مُهر میشد که قدرت یک زن احساساتشه و قدرت یک مرد غرورش ،
که اگه کوچکترین لطمه ای به این دو وارد بشه اون آدم دیگه هیچوقت آدم قدیم و سابق نخواهدشد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهشتادونه
پوزخندش غلیظ تر شد و با کنایه و دلخوری گفت :
- مطمئن باش انقدر نامرد بوده که واسه خراب کردن زندگیه تو هم دلش نسوزه ، خودش دساش از
دنیا کوتاه شد اما بدبختیاش از رو کول من رد نمیشن ، شکر خدا واسه خودش نائب وزیر هم گذاشته
که فرزین حسابی از فرصت استفاده کنه ؛ " سرش رو با غصه به اطراف تکون داد و شکسته تر و
افسوس وار گفت " ببین منو الکی الکی به چه جرمی اسیر کردن، بگو زن و زندگیمو که ازم گرفتین،
آبرومو همه جا بردین چرا دیگه تا این حد مگه همه آدما اشتباه نمیکنن خب من یکی بین اون
همون آدم بودم.
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نگاهم کرد و وارفته و غصه دار گفت :
- به خدا من کاری نکرده بودم صبا، اما بابات خودشو از عمد کنار کشید تا بخاطر سودهیه بیشتر
شرکتش من سپر بلاش بشم اون پامو به خونواده و شرکت بابای یاسی باز کرد، من بعد ازدواجم با تو
هیچوقت دنبال یاسی نرفتم همه چیز بینمون تموم شده بود، اما از اونجا به بعد دوباره ماجرامون
شروع شد .
مات و مبهوت بهش نگاه کردم و با اون گیجی به حرفهاش فکر میکردم، به هر فکری چنگ میزدم
این پازل درست نمیشد جواب این معادله سخت فقط پیش خودِ متین بود که داشت آهسته آهسته
منو به جوابش نزدیک میکرد.
چنگی به سینه ش زد و با درد نفس کلافه ای کشید و آهسته لب زد :
- دارم اینجا خفه میشم هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد حتی قدرتی ندارم که یه جوری خودمو به
همه ثابت کنم ... فقط دارم مثل یه روغن داغ تو ماهیتابه بالا پایین میپرم که آخرشم دستم به جایی
بند نیست.
نفس حسرت واری کشید و به سقف بالای سرش نگاه کرد، چقدر روزهای اول زندگیمون خوب بود و
چه حس قوی به متین مقابلم داشتم ، همیشه بهش میگفتم منو تو افکار و رفتارهامون یکین منتها
قالبمون تو دو تا شکل متمایز و جداگونه ست ولی از دورن و قلب یکی هستیم ، اون موقع ها
دوستش داشتم نمیدونم شاید با اون احساسم هم عاشقش بودم ، خب شوهرم بوده ، شریک زندگی و
محرم تموم لحظه هام بوده که از جون خودم براش مایه میذاشتم ، اما الان با اینکه برام حکم یه آشنا
و یه دوست قدیمی رو داره که با این خیال خودم رو آروم میکنم که یه زمانی با هم همخونه بودیم
ولی باز هم تحمل این همه رنج و عذاب به دوش کشیده ش رو ندارم .. من زن بودم ...زنی با جنسی
از احساست عمیق که قلبش برای یه نفر فرو میریخت اما عطوفت و مهربونیش برای همه کارساز بود
... زنی که همزمان تو یه خونواده حواسش به تموم زندگی و کم و کسری های عاطفی هست ، به یه
میزان به بچه هاش محبت میکنه و برای شوهرش به میزان دیگه ای ، برای مالک قلبش با قدرتی
بیشتر ؛ برای پدر و مادر و برای دوستش از نوع دیگه ... من احساسات داشتم اون هم نه هر
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
احساساتی، چون یه انسان سرشار از عواطف بودم که دیدن غصه متین با اون همه بلایی که سرم
آورده بود نه تنها خوشحالم نمیکرد بلکه دلم رو به درد میورد، من از فرو ریختن غرور یک مرد بیزار
بودم همیشه این سند تو سرم مُهر میشد که قدرت یک زن احساساتشه و قدرت یک مرد غرورش ،
که اگه کوچکترین لطمه ای به این دو وارد بشه اون آدم دیگه هیچوقت آدم قدیم و سابق نخواهدشد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025