❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهشتادوهفت
یه فکر خیلی آنی به ذهنم رسید مامان مطمئناً تا شب تو خونه نکیسا بود ، خیلی راحت میتونستم از
خونه بیرون برم و دغدغه سیم جیم کردنهای مامان رو نداشته باشم.
میخواستم برم به ملاقات متین ... باید هر طور شده امروز باهاش حرف میزدم و بفهمم چی باعث
شده که براش یه همچین حکم سنگینی اجرا کنن ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بعد از خوردن صبحونه سریع آماده شدم و به زندان رفتم ... چند دقیقه کوتاه طول کشید تا متین
هم بیاد ... به محض اومدنش وقتی منو مقابلش دید نگاهش با یه شوک عجیب همراه شد ... احتمالاً
هیچوقت تصور نمیکرد که کسی که برای دیدارش اومده ممکنه همسر سابقش باشه ... با حسی از
تعجب و خیرگی اول چند ثانیه بهم نگاه کرد و بعد رو صندلیش نشست ... با تاخیر و تعلل گوشی رو
برداشت ، من هم گوشی رو برداشتم ... نفس سخت و گرفته ش رو بیرون داد که حاکی از شرم و
خجولش بود و خیلی آهسته لب زد :
- فکر نمیکردم ببینمت یعنی اصلاً فکر نمیکردم اینجا ببینمت.
شونه ای بالا دادم و گفتم :
- منم برام سخت بود تا خودمو راضی کردم که بیام اینجا، اگه این سوالا مثل خوره به جونم
نمیفتادن شاید هیچوقت راضی نمیشدم که بیام.
پلکهاش رو بی رمق روی هم گذاشت و داغون گفت :
- میدونم ... میدونم ... حقم داری انقدر ازم متنفر باشی که حتی دلت نخواد ببینیم ، حتی میدونم
چی تو سرت میگذره که کشوندنت اینجا ،حتماً هورام بهت گفته پونزده سال حبس و یه کلی جریمه
الکی گردنم انداختن که مشتاق شدی بفهمی جریان چیه ؟
با اینکه مدتها از هم فاصله گرفته بودیم اما هنوز هم مثل قدیم افکار مغزم رو از حفظ بود ... متین
مرد زرنگی بوده برام سواله که چی باعث شده این مرد زرنگ عاقبت سر از اینجا در بیاره، هر چند
من سیاست و کارهای فرزین رو فاکتور گرفته بودم.
چادرم رو رو سرم مرتب کردم و گفتم :
- هورام چیزی به من نگفته، من اصلاً هورامو ندیدم که بخوام در مورد تو باهاش حرفی بزنم "
پوزخندی زدم " هر چند ما هر وقت همدیگه رو میبینیم انقدر جرو بحث داریم که نشه مسائل دیگه
رو وسط کشید.
با لبخند تلخی سرش رو تکون داد، نگاهش به آنی رنگ باخت و سرش رو به جهت دیگه ای پیچید ،
مرد مغرور و خودخواه گذشته م شبیه یه آدم شکست خورده و بیچاره بود که جلوی چشمهاش همه
جیزش رو خیلی راحت ازش گرفتن .. حتی اون دبدبه و کبکبه غرورش رو.
ریشهاش از حد معمول بلند تر بودن عنق چهره ش غمی بزرگ نشسته بود ، نمیخواستم این حال
آشفته ش رو به خودم تعبیر کنم اما مطمئن بودم که همه ش به خودم و از دست دانم ربط داره .
- تو بودی چند روز پیش زنگ میزدی خومون اما حرفی نمیزدی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
نگاهش رو به سمتم کشید و فقط آروم سرش رو تکون داد ... از پشت شیشه مه گرفته درون
چشمهاش رو میدیدم دلم براش میسوخت ، ما مستحق یه همچین گناه بزرگی نبودیم که چوب
خطاهای دیگرون زندگیمون رو تو این گرههای بزرگ گرفتار کنه ...همه ما تو عذاب انتقام نکیسا و
هنگامه و بابام سوختیم ... من ، متین و حتی هورام !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهشتادوهفت
یه فکر خیلی آنی به ذهنم رسید مامان مطمئناً تا شب تو خونه نکیسا بود ، خیلی راحت میتونستم از
خونه بیرون برم و دغدغه سیم جیم کردنهای مامان رو نداشته باشم.
میخواستم برم به ملاقات متین ... باید هر طور شده امروز باهاش حرف میزدم و بفهمم چی باعث
شده که براش یه همچین حکم سنگینی اجرا کنن ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
بعد از خوردن صبحونه سریع آماده شدم و به زندان رفتم ... چند دقیقه کوتاه طول کشید تا متین
هم بیاد ... به محض اومدنش وقتی منو مقابلش دید نگاهش با یه شوک عجیب همراه شد ... احتمالاً
هیچوقت تصور نمیکرد که کسی که برای دیدارش اومده ممکنه همسر سابقش باشه ... با حسی از
تعجب و خیرگی اول چند ثانیه بهم نگاه کرد و بعد رو صندلیش نشست ... با تاخیر و تعلل گوشی رو
برداشت ، من هم گوشی رو برداشتم ... نفس سخت و گرفته ش رو بیرون داد که حاکی از شرم و
خجولش بود و خیلی آهسته لب زد :
- فکر نمیکردم ببینمت یعنی اصلاً فکر نمیکردم اینجا ببینمت.
شونه ای بالا دادم و گفتم :
- منم برام سخت بود تا خودمو راضی کردم که بیام اینجا، اگه این سوالا مثل خوره به جونم
نمیفتادن شاید هیچوقت راضی نمیشدم که بیام.
پلکهاش رو بی رمق روی هم گذاشت و داغون گفت :
- میدونم ... میدونم ... حقم داری انقدر ازم متنفر باشی که حتی دلت نخواد ببینیم ، حتی میدونم
چی تو سرت میگذره که کشوندنت اینجا ،حتماً هورام بهت گفته پونزده سال حبس و یه کلی جریمه
الکی گردنم انداختن که مشتاق شدی بفهمی جریان چیه ؟
با اینکه مدتها از هم فاصله گرفته بودیم اما هنوز هم مثل قدیم افکار مغزم رو از حفظ بود ... متین
مرد زرنگی بوده برام سواله که چی باعث شده این مرد زرنگ عاقبت سر از اینجا در بیاره، هر چند
من سیاست و کارهای فرزین رو فاکتور گرفته بودم.
چادرم رو رو سرم مرتب کردم و گفتم :
- هورام چیزی به من نگفته، من اصلاً هورامو ندیدم که بخوام در مورد تو باهاش حرفی بزنم "
پوزخندی زدم " هر چند ما هر وقت همدیگه رو میبینیم انقدر جرو بحث داریم که نشه مسائل دیگه
رو وسط کشید.
با لبخند تلخی سرش رو تکون داد، نگاهش به آنی رنگ باخت و سرش رو به جهت دیگه ای پیچید ،
مرد مغرور و خودخواه گذشته م شبیه یه آدم شکست خورده و بیچاره بود که جلوی چشمهاش همه
جیزش رو خیلی راحت ازش گرفتن .. حتی اون دبدبه و کبکبه غرورش رو.
ریشهاش از حد معمول بلند تر بودن عنق چهره ش غمی بزرگ نشسته بود ، نمیخواستم این حال
آشفته ش رو به خودم تعبیر کنم اما مطمئن بودم که همه ش به خودم و از دست دانم ربط داره .
- تو بودی چند روز پیش زنگ میزدی خومون اما حرفی نمیزدی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP ما بدون تبلیغات روزانه 9 پارت داستان دیگری از همین نویسنده را که در انتهای صفحه مشخص شده بخوانید.
نگاهش رو به سمتم کشید و فقط آروم سرش رو تکون داد ... از پشت شیشه مه گرفته درون
چشمهاش رو میدیدم دلم براش میسوخت ، ما مستحق یه همچین گناه بزرگی نبودیم که چوب
خطاهای دیگرون زندگیمون رو تو این گرههای بزرگ گرفتار کنه ...همه ما تو عذاب انتقام نکیسا و
هنگامه و بابام سوختیم ... من ، متین و حتی هورام !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025