❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادوپنج
سعی کردم خاموش بمونم و بفهمم این حرکات زشتش برای چیه ... همونطور مقابلش ایستاده بودم و
خیره بهش نگاه میکردم که با نگاه آزار دهنده ش از سر تا پا تنم رو رصد کرد و بشکنی زد و گفت :
- حیف نباشه دختر عمو به این خوشکلی ، تو دل برو بعد نصیب دو تا لاشخور بی سروپا بشه بعد به
پسرعموش شوک نفرت بندازه ؟ الان که دیگه اسم کسی روت نیست ، خداروشکر اون دیلاق موذمار
هم گذاشت رفت پی کارش ،چرا دیگه نمیخوای با من باشی صبا ؟ مامانتم که در مورد ازدواجمون
همه طوره راضیه ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- تو چه اصراری داری که من زنت بشم وقتی ازت تنفر دارم ؟
عاقل اندر سفیهی سرش رو تکون داد و با لب کج و کوله شده گفت :
- چون نمیخوام مکنت و شوکت کیانیان دست آدمای بی سرو پایی مثل هورام یا داداش الدنگش
بیفته ! اگه ما با هم باشیم منو تو و هنگامه این مقام و قدرتمون گسترده تر میشه ... اسطوره کیانیانو
با هم بالا میبریم .
بیش از حد داشت با حرفهاش عصبیم میکرد ، دستم رو به پیشونیم گرفتم و با حرص گفتم :
- من اصلاً اشتباه کردم اومدم از تو بپرسم باید مستقیم میرفتم پیش متین تا بفهمم به چه جرمی
حکم دستگیریشو بالا آوردی و جواب سوالامو از خودش پس بگیرم.
لبی کج کرد و چشمهاش رو با شیطنت قر و پیچی داد و گفت :
- اونوقت با اجازه کی میخواستی بری ملاقات اون آشغال ؟
حرفش دو جور ایهام داشت ، یه طوری داشت سوال میکردتا بفهمه رو رفتنم مصممم و یکیش هم
اشاره به خودش بود مثل کسی که صاحب اختیار همه چیز باشه و من باید از اون برای کارهام اجازه
و دستور میگرفتم ... سر بلند کردم و با تمسخر گفتم :
- ببخشید یادم نبود اول از تو اجازه بگیرم !
با غرور سرش رو کمی به جهت بالا داد و لب زیریش رو به داخل دهنش فرو برد ... نگاهش هنوز
همون نگاه بود با چاشنی از تفکر و اندیشیدن ... مثل کسی که برای حرکت بعدیش داشت مقدمه
چینی میکرد.
با کنایه و منظور گفت :
- خب معلومه که باید از من اجازه میگرفتی عزیزم.
لبم به پوزخند باز شد، لب باز کردم تا اوج تمسخرم رو بهش تقدیم کنم ولی یک آن بعد بازوم به
احاطه دستش در اومد و منو محکم به سمت خودش کشید ، از عصبانیت داد زدم و با وحشی گری و
تقلا گفتم :
- دستتو بکش فرزین میزنم ناقصت میکنم به خدا .
دستم رو ول نکرد و با خنده و شوخی زیر لب گفت :
- به زودی رامت میکنم صبا گلی ... اصلاً همین امروز رامت میکنم عزیزم.
منو محکم به سینه و تنش چسبوند، سرش رو جلو آورد تا رفتار زشت بعدیش رو به انجام برسونه ،
مثل دیوونه ها با زانوم به وسط پاش کوبیدم و موهاش رو با دستم کشیدم که آخ بلندی از درد گفت
و محکم به عقب هلم داد، اگه تعادلم رو حفظ نمیکردم بی شک به اون میز وسط اتاق برخورد
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
میکردم و معلوم نبود چه بلایی به سرم میاد اما با کنترل کردن خودم صاف روی مبل پرت شدم و
روش نشستم.
دستش رو بی حیا رو پایین تنه ش گذاشت و با اخم و تشر گفت :
- وحشیه بیشعور میزنی ناقصم میکنی اونوقت من از گور بابام برم بچه برات بیارم ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادوپنج
سعی کردم خاموش بمونم و بفهمم این حرکات زشتش برای چیه ... همونطور مقابلش ایستاده بودم و
خیره بهش نگاه میکردم که با نگاه آزار دهنده ش از سر تا پا تنم رو رصد کرد و بشکنی زد و گفت :
- حیف نباشه دختر عمو به این خوشکلی ، تو دل برو بعد نصیب دو تا لاشخور بی سروپا بشه بعد به
پسرعموش شوک نفرت بندازه ؟ الان که دیگه اسم کسی روت نیست ، خداروشکر اون دیلاق موذمار
هم گذاشت رفت پی کارش ،چرا دیگه نمیخوای با من باشی صبا ؟ مامانتم که در مورد ازدواجمون
همه طوره راضیه ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- تو چه اصراری داری که من زنت بشم وقتی ازت تنفر دارم ؟
عاقل اندر سفیهی سرش رو تکون داد و با لب کج و کوله شده گفت :
- چون نمیخوام مکنت و شوکت کیانیان دست آدمای بی سرو پایی مثل هورام یا داداش الدنگش
بیفته ! اگه ما با هم باشیم منو تو و هنگامه این مقام و قدرتمون گسترده تر میشه ... اسطوره کیانیانو
با هم بالا میبریم .
بیش از حد داشت با حرفهاش عصبیم میکرد ، دستم رو به پیشونیم گرفتم و با حرص گفتم :
- من اصلاً اشتباه کردم اومدم از تو بپرسم باید مستقیم میرفتم پیش متین تا بفهمم به چه جرمی
حکم دستگیریشو بالا آوردی و جواب سوالامو از خودش پس بگیرم.
لبی کج کرد و چشمهاش رو با شیطنت قر و پیچی داد و گفت :
- اونوقت با اجازه کی میخواستی بری ملاقات اون آشغال ؟
حرفش دو جور ایهام داشت ، یه طوری داشت سوال میکردتا بفهمه رو رفتنم مصممم و یکیش هم
اشاره به خودش بود مثل کسی که صاحب اختیار همه چیز باشه و من باید از اون برای کارهام اجازه
و دستور میگرفتم ... سر بلند کردم و با تمسخر گفتم :
- ببخشید یادم نبود اول از تو اجازه بگیرم !
با غرور سرش رو کمی به جهت بالا داد و لب زیریش رو به داخل دهنش فرو برد ... نگاهش هنوز
همون نگاه بود با چاشنی از تفکر و اندیشیدن ... مثل کسی که برای حرکت بعدیش داشت مقدمه
چینی میکرد.
با کنایه و منظور گفت :
- خب معلومه که باید از من اجازه میگرفتی عزیزم.
لبم به پوزخند باز شد، لب باز کردم تا اوج تمسخرم رو بهش تقدیم کنم ولی یک آن بعد بازوم به
احاطه دستش در اومد و منو محکم به سمت خودش کشید ، از عصبانیت داد زدم و با وحشی گری و
تقلا گفتم :
- دستتو بکش فرزین میزنم ناقصت میکنم به خدا .
دستم رو ول نکرد و با خنده و شوخی زیر لب گفت :
- به زودی رامت میکنم صبا گلی ... اصلاً همین امروز رامت میکنم عزیزم.
منو محکم به سینه و تنش چسبوند، سرش رو جلو آورد تا رفتار زشت بعدیش رو به انجام برسونه ،
مثل دیوونه ها با زانوم به وسط پاش کوبیدم و موهاش رو با دستم کشیدم که آخ بلندی از درد گفت
و محکم به عقب هلم داد، اگه تعادلم رو حفظ نمیکردم بی شک به اون میز وسط اتاق برخورد
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
میکردم و معلوم نبود چه بلایی به سرم میاد اما با کنترل کردن خودم صاف روی مبل پرت شدم و
روش نشستم.
دستش رو بی حیا رو پایین تنه ش گذاشت و با اخم و تشر گفت :
- وحشیه بیشعور میزنی ناقصم میکنی اونوقت من از گور بابام برم بچه برات بیارم ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025