❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادوسه
گستاخ و بی پروا من هم صدام رو بالا بردم من هر چقدر از پسرهای این خونواده زخم خورده باشم
اما هیچوقت دلم نمیخواد کسی به ناروا عذاب و ذلت بکشه:
- به چه جرمی میخوای هورامو بندازی تو زندان ؟ اصلاً تو چه کینه ای از این خونواده داری که انقدر
ازشون متنفری ؟ اگه متین به من بد کرده خدا اون بالا هست که جزاشو بهش پس بده نیازی به
تلافی کردن و خودی نشون دادنای تو نیست ! صحبت من روی هورام نیست که پای اونو وسط
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
میکشی من الان فقط میخوام بفهمم بابام با متین چیکار کرده که تو زحمت انداختنشو به زندان
کشیدی ، که اگه خداشاهده بفهمم متین تو این بازی تقصیری نداشته خودم واسه آزادیش اقدام
میکنم.
از بین لبهاش صدای زشت و تمسخر باری در آورد ، از کوره در رفتم و معترض گفتم :
- خجالت بکش فرزین.
با تحکم بیشتری صداش رو بالا برد و ادامه داد :
- چرا همش دنبال این خونواده ای صبا ؟ چرا دیگه نمیخوای گذشته رو خاک کنی، بندازی دور
دست از سر اون عوضی و این داداش پست و بی غیرتش برداری ؟ محض رضای خدا دیگه کوتاه بیا
بس کن دختر ... بذار هر دوشون برن به درک ، جفتشون مثل دو تا انگل میمونن که واسه منافع
خودشون نفوذ میکنن سمت اینو اون ...
داشت حاشیه میرفت ، پرخاشگری میکرد تا من نفهمم موضوع چیه، در اصل میخواست با پیش
کشیدن بحث هورام و اشتباهاتم من رو از جریان اصلی دور کنه ، ناامیدم میکرد که نمیتونم از زیر
زبون قرصش حرفی بکشم ... کیفم رو از رو مبل برداشتم و با اخم گفتم :
- باشه طفره برو نگو ...اشکالی نداره ... اصلاً به جهنم ولی فکر نکن بیخیال این قضیه میشم شده
میرم پیش خودش تا بفهمم تو و بابام باهاش چیکار کردین که تو زندان افتاده !
انقدر عصبی بودم که دست و پاهام میلرزیدن ،فرزین کیف رو از دستم گرفت و مجددا رو مبل پرت
کرد ، با اخطار و صلابت گفت :
- بشین ... انقدر با بچه بازیات اعصاب منو خراب نکن.
تیز به چشمهاش زل زدم و گفتم :
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
- اگه حقیقتو بگی میشینم چون اینجام تا جواب سوالامو بشنوم نه حرفای بی سرو ته و نامربوطت .
پوزخندی زد و قدمی جلوتر اومد، فاصله بینمون تقریباً به هیچ نزدیک شده بود ، با این پوزخند نا به
جاش و این نزدیک شدنش یهوییش داشت کفریم میکرد ،دست رو شونه م گذاشت تا به عقب هلم
بده که رو مبل بشینم، دستش رو با عصبانیت پس زدم و محکم گفتم :
- یا حرف بزن یا بذار برم که خودم یه جوری جوابشونو پیدا کنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادوسه
گستاخ و بی پروا من هم صدام رو بالا بردم من هر چقدر از پسرهای این خونواده زخم خورده باشم
اما هیچوقت دلم نمیخواد کسی به ناروا عذاب و ذلت بکشه:
- به چه جرمی میخوای هورامو بندازی تو زندان ؟ اصلاً تو چه کینه ای از این خونواده داری که انقدر
ازشون متنفری ؟ اگه متین به من بد کرده خدا اون بالا هست که جزاشو بهش پس بده نیازی به
تلافی کردن و خودی نشون دادنای تو نیست ! صحبت من روی هورام نیست که پای اونو وسط
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
میکشی من الان فقط میخوام بفهمم بابام با متین چیکار کرده که تو زحمت انداختنشو به زندان
کشیدی ، که اگه خداشاهده بفهمم متین تو این بازی تقصیری نداشته خودم واسه آزادیش اقدام
میکنم.
از بین لبهاش صدای زشت و تمسخر باری در آورد ، از کوره در رفتم و معترض گفتم :
- خجالت بکش فرزین.
با تحکم بیشتری صداش رو بالا برد و ادامه داد :
- چرا همش دنبال این خونواده ای صبا ؟ چرا دیگه نمیخوای گذشته رو خاک کنی، بندازی دور
دست از سر اون عوضی و این داداش پست و بی غیرتش برداری ؟ محض رضای خدا دیگه کوتاه بیا
بس کن دختر ... بذار هر دوشون برن به درک ، جفتشون مثل دو تا انگل میمونن که واسه منافع
خودشون نفوذ میکنن سمت اینو اون ...
داشت حاشیه میرفت ، پرخاشگری میکرد تا من نفهمم موضوع چیه، در اصل میخواست با پیش
کشیدن بحث هورام و اشتباهاتم من رو از جریان اصلی دور کنه ، ناامیدم میکرد که نمیتونم از زیر
زبون قرصش حرفی بکشم ... کیفم رو از رو مبل برداشتم و با اخم گفتم :
- باشه طفره برو نگو ...اشکالی نداره ... اصلاً به جهنم ولی فکر نکن بیخیال این قضیه میشم شده
میرم پیش خودش تا بفهمم تو و بابام باهاش چیکار کردین که تو زندان افتاده !
انقدر عصبی بودم که دست و پاهام میلرزیدن ،فرزین کیف رو از دستم گرفت و مجددا رو مبل پرت
کرد ، با اخطار و صلابت گفت :
- بشین ... انقدر با بچه بازیات اعصاب منو خراب نکن.
تیز به چشمهاش زل زدم و گفتم :
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
- اگه حقیقتو بگی میشینم چون اینجام تا جواب سوالامو بشنوم نه حرفای بی سرو ته و نامربوطت .
پوزخندی زد و قدمی جلوتر اومد، فاصله بینمون تقریباً به هیچ نزدیک شده بود ، با این پوزخند نا به
جاش و این نزدیک شدنش یهوییش داشت کفریم میکرد ،دست رو شونه م گذاشت تا به عقب هلم
بده که رو مبل بشینم، دستش رو با عصبانیت پس زدم و محکم گفتم :
- یا حرف بزن یا بذار برم که خودم یه جوری جوابشونو پیدا کنم.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025