❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادویک
سریع یه تاکسی گرفتم و به سمت شرکت رفتم ، یه چیزهایی در مورد متین هنوز برام گنگ و نا
معلوم بودن که امروز باید فرزین همه رو برام مشخص میکرد .
رو به روی میز منشی نشسته بودم تا تماسش رو قطع کنه و بهم اجازه ورود به اتاق فرزین رو بده
،زمان بابا یه منشیِ دیگه ای بود اما انگار بعد از فوتش و ریاست گرفتن فرزین ،حتی کارمندهای
شرکت هم عوض شده بودن ، با عشوه زیادی تلفن رو سر جاش گذاشت و با لبخند گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- بفرمائید آقای کیانیان گفتن تشریف ببرید داخل.
از جا بلند شدم و خیلی کوتاه تشکر کردم .
- ممنون .
نزدیک اتاق مدیریت که رسیدم زودتر از من فرزین در رو از داخل باز کرد و با دیدنم لبخند زنان
گفت :
- به به ...خوش اومدی سرکار خانم ... کم کم داشتم ناامید میشدم گفتم شاید نیای !
سنگینیه نگاه منشیش رو احساس میکردم ، بدون اینکه نگاهش کنم پا به داخل اتاق گذاشتم و نگاه
کنجکاوش رو پر در رها کردم، سخت نبود بفهمم این مار خوش خط و خال روبه روم با تموم
دخترهای اطرافش سرو سری داشته حتی با این منشیِ فضول و کنجکاو .
در اتاق رو بست و با دست به مبل جلوی میزش اشاره کرد :
- بشین عزیزم ... خوش اومدی .
با چشم غره و حرص واضحی زیر لب گفتم :
- باز گفت عزیزم.
شنید و بلند زیر خنده زد، لابه لای خنده ش دستی تکون داد و گفت :
- جونِ تو این عزیزم خاص خودته ... اصلاً وقتی میبینمت خود به خود کلید میشه رو زبونم ...
نمیتونم ترکش کنم ازقدیمم گفتن ترک عادت موجب مرض میشه.
سری به منظور تمسخر از بحث نه چندان دوست داشتنیش تکون دادم و روی مبل نشستم و کیفم
رو هم کنارم گذاشتم.
- خب چی میخوری بگم بیارن ؟
پا روی پا انداختم و با متانت و سنگینی آروم گفتم:
- ممنون چیزی نمیخورم قبل از اینکه بیام رفتم یه سر بیمارستان پیش هنگامه اونجا کلی خرت و
پرت بود منو نکیسا از خجالتشون در اومدیم .
کوتاه خندید ، برق چشمهاش مبلی که من نشسته بودم رو هدف قرار دادن و بین این همه جا و اتاق
به این بزرگی قدمهاش روصاف به طرف مبل برداشت و کنارم جا گرفت.
با لبخند و شیرین بازی خاصی گفت :
- خب دیگه چه خبر عزیز دل فرزین !
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
شاکی و با اخم بهش نگاه کردم ، دستهاش رو بالا گرفت و گفت :
- جون خودت اعصابم خرابه بذار یکم از این حال و هوا در بیام صبح پسرمو بردم دکتر اصلاً دل و
دماغ ندارم حالش خوب نیست تو رو دیدم تازه یه ذره حالم بهتر شده.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوهفتادویک
سریع یه تاکسی گرفتم و به سمت شرکت رفتم ، یه چیزهایی در مورد متین هنوز برام گنگ و نا
معلوم بودن که امروز باید فرزین همه رو برام مشخص میکرد .
رو به روی میز منشی نشسته بودم تا تماسش رو قطع کنه و بهم اجازه ورود به اتاق فرزین رو بده
،زمان بابا یه منشیِ دیگه ای بود اما انگار بعد از فوتش و ریاست گرفتن فرزین ،حتی کارمندهای
شرکت هم عوض شده بودن ، با عشوه زیادی تلفن رو سر جاش گذاشت و با لبخند گفت :
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
- بفرمائید آقای کیانیان گفتن تشریف ببرید داخل.
از جا بلند شدم و خیلی کوتاه تشکر کردم .
- ممنون .
نزدیک اتاق مدیریت که رسیدم زودتر از من فرزین در رو از داخل باز کرد و با دیدنم لبخند زنان
گفت :
- به به ...خوش اومدی سرکار خانم ... کم کم داشتم ناامید میشدم گفتم شاید نیای !
سنگینیه نگاه منشیش رو احساس میکردم ، بدون اینکه نگاهش کنم پا به داخل اتاق گذاشتم و نگاه
کنجکاوش رو پر در رها کردم، سخت نبود بفهمم این مار خوش خط و خال روبه روم با تموم
دخترهای اطرافش سرو سری داشته حتی با این منشیِ فضول و کنجکاو .
در اتاق رو بست و با دست به مبل جلوی میزش اشاره کرد :
- بشین عزیزم ... خوش اومدی .
با چشم غره و حرص واضحی زیر لب گفتم :
- باز گفت عزیزم.
شنید و بلند زیر خنده زد، لابه لای خنده ش دستی تکون داد و گفت :
- جونِ تو این عزیزم خاص خودته ... اصلاً وقتی میبینمت خود به خود کلید میشه رو زبونم ...
نمیتونم ترکش کنم ازقدیمم گفتن ترک عادت موجب مرض میشه.
سری به منظور تمسخر از بحث نه چندان دوست داشتنیش تکون دادم و روی مبل نشستم و کیفم
رو هم کنارم گذاشتم.
- خب چی میخوری بگم بیارن ؟
پا روی پا انداختم و با متانت و سنگینی آروم گفتم:
- ممنون چیزی نمیخورم قبل از اینکه بیام رفتم یه سر بیمارستان پیش هنگامه اونجا کلی خرت و
پرت بود منو نکیسا از خجالتشون در اومدیم .
کوتاه خندید ، برق چشمهاش مبلی که من نشسته بودم رو هدف قرار دادن و بین این همه جا و اتاق
به این بزرگی قدمهاش روصاف به طرف مبل برداشت و کنارم جا گرفت.
با لبخند و شیرین بازی خاصی گفت :
- خب دیگه چه خبر عزیز دل فرزین !
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
شاکی و با اخم بهش نگاه کردم ، دستهاش رو بالا گرفت و گفت :
- جون خودت اعصابم خرابه بذار یکم از این حال و هوا در بیام صبح پسرمو بردم دکتر اصلاً دل و
دماغ ندارم حالش خوب نیست تو رو دیدم تازه یه ذره حالم بهتر شده.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025