❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتوشش
چشمهام قد دو تا نعلبکی درشت شدن و با عصبانیت و خشم شدیدی موهاش رو چنگ زدم و
کشیدمشون ... آخش از درد بلند شد و دستش رو از رو دهنم برداشت .
با حرص و خشم و صدای دو رگه ای جیغ زدم :
- بی لیاقت پست تو آدمی ؟ تو آدمی که این همه سر من کلاه گذاشتی که برسونیم اینجا ؟ بگی زن
دارم بچه دارم اسمشم تو شناسناممه ؟ تو چه جونوری بودی عوضی ؟ چقدر میتونی پست باشی که
این همه منو بازی دادی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
هورام مچ دستم رو گرفت تا چنگم رو از لابه لای موهاش در بیاره با عجز و خشم کلافه ای گفت :
- من بازیت ندادم صبا ... بقران ندادم ... هزار دفعه بهت گفتم اونموقع تو زن متین بودی من از کجا
میدونستم قراره این چرخ گردون دور بخوره و تو دوباره به خودم برگردی ؟ من بخاطر خدا اینکارو
کردم صبا به مرگ خودم سحر زن بدی نبود فقط گیر یه شیاد عوضی افتاده بود که دلم نمیومد
بخاطر اشتباهش کسی اذیتش کنه مجبور شدم آبروشو ساپورت کنم بخاطر خدا و بچه بی گناهش .
جیغ زدم :
- اون بچه اسمش تو شناسنامه توئه میفهمی این یعنی چی ؟ یعنی تا ابد پدر اون بچه توئی ، تو !
دستهام رو گرفت و با دیوونگی و خواهش پشت دستهام رو بوسه بارون کرد ، کم مونده بود زیر گریه
بزنه که با حس درمونده ای گفت :
- تورو خدا منطقی باش صبا ... حرفامو بفهم چی میگم ، تو ازدواج کرده بودی منم میخواستم ازدواج
کنم تا زندگی داشته باشم ،تنها کسی که این موضوعو میدونست متین بود ازش خواسته بودم به تو و
مامان چیزی نگه تا خودم تو فرصت بهتری بهتون بگم ...
اشکم چکید و با گریه گفتم :
- برو بمیر پست فطرت.
نگاه درمونده ش رو به چشمهام دوخت و با ندامت گفت :
- با منو زندگیم اینکارو نکن صبا ... حتی سحر میدونست من چقدر تورو میخوام وقتی طلاق گرفتی
خودش ازم خواست بیام سراغت گفت چیزی که دلت میخواد و از دست نده برو دنبالش ...
عصبی و گیج بودم و منگ و رنجور بهش نگاه میکردم ... ببین چه جوری جلوی من سنگ اون زن رو
به سینه میزنه ... پس اون زمانی که مرتب میرفت اراک بخاطر زن باردارش بود ... یادمه اون موقع که
موضوع فرزین پیش اومد، هورام برگشت تهران و گفت دیگه بر نمیگردم اراک حداقل تازمانی که این
مشکل رو حل کنم، ولی هر چند روز یکبار میرفت اونجا دو سه روزی میموند و دوباره برمیگشت ...
این یه اجبار قلبیه که به خواسته قلبش کنار منه وگرنه تموم جسم و جونش پیش زن و بچه شه ...
درسته اون بچه از خون خودش نیست اما تموم هویتش به اسم و رسم این مردِ و هورام پدرش
محسوب میشه ... به من دروغ گفت منو بازی داد .. میدونست مامانم هیچوقت راضی به ازدواجمون
نمیشه میخواست منو پنهونی و در خفا داشته باشه تا نیاز قلبش رو تسکین بده و یک عمر فارغ و
آسوده باشه که هم منو داره و هم زن و بچه ش رو .
با دست محکم رو سرم کوبیدم و آروم زیر لب زمزمه کردم :
- خاک تو سر من ... خاک تو سرم .
دستهام رو گرفت تا مانعم بشه ،با یه حال جنون وار دوباره موهاش رو چنگ زدم و با جیغ و گریه
غریدم :
- نمیخوام دیگه چیزی ازت بشنوم برو گمشو بیشرف ... نمیخوام حرفای دروغتو بشنوم تو یه آدم
عوضی ای که ذاتت شبیه ...
" اینجا چه خبره صبا ؟ "
با دادی که مامانم زد وارفتم و مایوس وار بهش نگاه کردم ... دلم میخواست یه چوب دستش بگیره و
انقدر تو ملاجم بکوبه تا بمیرم ... حماقت پشت حماقت ... کدوم قانون میگه به همخون کسی که تورو
زمین زده و خارو ذلیلت کرده و قاتل بچه و زندگیت شده اعتماد کنی ؟
- تو اینجا چه غلطی میکنی ؟ این چه سرو ریختیه صبا ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نفس نفس میزدم ... از خشم، از بدبختی ... از رنجی که بخاطرش دلم میخواست جیغ بزنم ... صدای
داد مامان مثل هاونگی رو گوشت و استخونم میکوبید ... دستم رو از روی موهام هورام برداشتم و به
خودم نگاه کردم ، با بی شرمی جلوی مامانم لخت بودم و پتو فقط قسمتی از کمرم رو پوشیده بود ...
از خجالت آب شدم و پتو رو تا بالای سینه م کشیدم ... من باید برم بمیرم که با این سرو وضع تو
اتاق خوابم کنار این آدم نفرت انگیز بودم ... مُردن حقم نبود ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتوشش
چشمهام قد دو تا نعلبکی درشت شدن و با عصبانیت و خشم شدیدی موهاش رو چنگ زدم و
کشیدمشون ... آخش از درد بلند شد و دستش رو از رو دهنم برداشت .
با حرص و خشم و صدای دو رگه ای جیغ زدم :
- بی لیاقت پست تو آدمی ؟ تو آدمی که این همه سر من کلاه گذاشتی که برسونیم اینجا ؟ بگی زن
دارم بچه دارم اسمشم تو شناسناممه ؟ تو چه جونوری بودی عوضی ؟ چقدر میتونی پست باشی که
این همه منو بازی دادی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
هورام مچ دستم رو گرفت تا چنگم رو از لابه لای موهاش در بیاره با عجز و خشم کلافه ای گفت :
- من بازیت ندادم صبا ... بقران ندادم ... هزار دفعه بهت گفتم اونموقع تو زن متین بودی من از کجا
میدونستم قراره این چرخ گردون دور بخوره و تو دوباره به خودم برگردی ؟ من بخاطر خدا اینکارو
کردم صبا به مرگ خودم سحر زن بدی نبود فقط گیر یه شیاد عوضی افتاده بود که دلم نمیومد
بخاطر اشتباهش کسی اذیتش کنه مجبور شدم آبروشو ساپورت کنم بخاطر خدا و بچه بی گناهش .
جیغ زدم :
- اون بچه اسمش تو شناسنامه توئه میفهمی این یعنی چی ؟ یعنی تا ابد پدر اون بچه توئی ، تو !
دستهام رو گرفت و با دیوونگی و خواهش پشت دستهام رو بوسه بارون کرد ، کم مونده بود زیر گریه
بزنه که با حس درمونده ای گفت :
- تورو خدا منطقی باش صبا ... حرفامو بفهم چی میگم ، تو ازدواج کرده بودی منم میخواستم ازدواج
کنم تا زندگی داشته باشم ،تنها کسی که این موضوعو میدونست متین بود ازش خواسته بودم به تو و
مامان چیزی نگه تا خودم تو فرصت بهتری بهتون بگم ...
اشکم چکید و با گریه گفتم :
- برو بمیر پست فطرت.
نگاه درمونده ش رو به چشمهام دوخت و با ندامت گفت :
- با منو زندگیم اینکارو نکن صبا ... حتی سحر میدونست من چقدر تورو میخوام وقتی طلاق گرفتی
خودش ازم خواست بیام سراغت گفت چیزی که دلت میخواد و از دست نده برو دنبالش ...
عصبی و گیج بودم و منگ و رنجور بهش نگاه میکردم ... ببین چه جوری جلوی من سنگ اون زن رو
به سینه میزنه ... پس اون زمانی که مرتب میرفت اراک بخاطر زن باردارش بود ... یادمه اون موقع که
موضوع فرزین پیش اومد، هورام برگشت تهران و گفت دیگه بر نمیگردم اراک حداقل تازمانی که این
مشکل رو حل کنم، ولی هر چند روز یکبار میرفت اونجا دو سه روزی میموند و دوباره برمیگشت ...
این یه اجبار قلبیه که به خواسته قلبش کنار منه وگرنه تموم جسم و جونش پیش زن و بچه شه ...
درسته اون بچه از خون خودش نیست اما تموم هویتش به اسم و رسم این مردِ و هورام پدرش
محسوب میشه ... به من دروغ گفت منو بازی داد .. میدونست مامانم هیچوقت راضی به ازدواجمون
نمیشه میخواست منو پنهونی و در خفا داشته باشه تا نیاز قلبش رو تسکین بده و یک عمر فارغ و
آسوده باشه که هم منو داره و هم زن و بچه ش رو .
با دست محکم رو سرم کوبیدم و آروم زیر لب زمزمه کردم :
- خاک تو سر من ... خاک تو سرم .
دستهام رو گرفت تا مانعم بشه ،با یه حال جنون وار دوباره موهاش رو چنگ زدم و با جیغ و گریه
غریدم :
- نمیخوام دیگه چیزی ازت بشنوم برو گمشو بیشرف ... نمیخوام حرفای دروغتو بشنوم تو یه آدم
عوضی ای که ذاتت شبیه ...
" اینجا چه خبره صبا ؟ "
با دادی که مامانم زد وارفتم و مایوس وار بهش نگاه کردم ... دلم میخواست یه چوب دستش بگیره و
انقدر تو ملاجم بکوبه تا بمیرم ... حماقت پشت حماقت ... کدوم قانون میگه به همخون کسی که تورو
زمین زده و خارو ذلیلت کرده و قاتل بچه و زندگیت شده اعتماد کنی ؟
- تو اینجا چه غلطی میکنی ؟ این چه سرو ریختیه صبا ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
نفس نفس میزدم ... از خشم، از بدبختی ... از رنجی که بخاطرش دلم میخواست جیغ بزنم ... صدای
داد مامان مثل هاونگی رو گوشت و استخونم میکوبید ... دستم رو از روی موهام هورام برداشتم و به
خودم نگاه کردم ، با بی شرمی جلوی مامانم لخت بودم و پتو فقط قسمتی از کمرم رو پوشیده بود ...
از خجالت آب شدم و پتو رو تا بالای سینه م کشیدم ... من باید برم بمیرم که با این سرو وضع تو
اتاق خوابم کنار این آدم نفرت انگیز بودم ... مُردن حقم نبود ؟
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025