❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهونه
از پشت سر بهم نزدیک شد و دستهاش رو دوطرف شونه هام گذاشت ... چشمهام اشک بارم رو بستم،
زیر گوشم آهسته نجوا کرد :
- صبا من خودمم میدونم چه اشتباه بزرگی تو زندگیم کردم که از دستت دادم ... قبلاً بهت گفتم
خودمم کم سختی نکشیدم ... بذار واسه جفتمون جبرانشون کنم ... دلم نمیخواد هر وقت با همیم به
جای اینکه آرامش رو به هم برگردوندیم یه غصه جدید به غصه هامون اضافه کنیم .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
از رو سر شونه هام ربدوشامبر رو کمی پایین کشید ... سر شونه های لختم تو معرض نگاه خمارش
قرار گرفتن .
- واسه تو راحته اما من نمیتونم فراموش کنم چقدر عذاب کشیدم که همش بخاطر تو بوده .
بوسه ای گرم و داغ به شونه ی چپم زد و چشمهاش رو با آرامش بست .
- من کاری میکنم که همه رو فراموش کنی .
پوزخندی زدم :
- امشب شب آخریه که منو داری !
زبونش رو از رو سر شونه م به سمت گردنم کشید و جای مکثش بوسه ی دیگه ای به گردنم زد .
نفسهام تند شده بود و سینه م با یه اشتیاق و حس تحریک شدن بالا پایین میرفت.
بر خلاف میل و خواسته ی قلبیم با چشمهای بسته غر زدم :
- بوسه هاتم نفرت انگیره ... حالم از خودت و آرامشت بهم میخوره.
لب و زبونش رو چند بار رو گردنم کشید و خمار و وسوسه بار نجوا کرد :
- آروم بگیر خوشکلم ... آروم باش ... بذار جفتمون از هم آرامش بگیریم ... تو دنیای منی فداتشم ...
تو نفسامی .
از حس بوسه ها و نجواهای اغوا کننده ش بی اختیار آه آرومی از بین لبهام خارج شد ... سرم رو به
سمت سر شونه ی راستم پیچیدم تا گردنم برای شور لبهاش فضای بیشتری داشته باشه .
دلخور و دلگیر بهش جواب دادم انگار با این بوسه ها و این هیجانات و لذت تن هامون داشتیم عقده
گشایی میکردیم و برای هم خط و نشونی از عشق بزرگمون ترسیم میکردیم.
- منو از دست دادی هورام ... همون موقع که اجازه دادی برادرت بهم نزدیک بشه ... دیگه هر کاری
کنی نمیتونم بهت اعتماد کنم.
بوسیدم و با عطش و دیوونه وار گفت :
- پَسِت گرفتم ، دیگه به دنیا هم نمیدمت ... جبران میکنم صبا ... جبران میکنم نفسم ... بهم مهلت
بده.
ربدوشامبر رو از بازوهام به پایین سُر داد و از کمرم به پایین کشید که ربدوشامبر زیر پاهام افتاد .
با حس دستهای داغش رو پوست بازو و کمرم چشمهای خمارم رو بستم و با یه ولع خاصی بوی
تنش رو عمیق دم کشیدم .
لاله گوشم رو به دندون گرفت و گاز ریزی زد ،ناخودآگاه آخ ظریفی گفتم که هورام کامل بهم
چسبید و زیر گوشم گفت :
- جان عزیزم ... جان.
بدنم سست شد و پاهام قدرت تن رخوتم رو نداشتن ، هورام دو طرف کمرم رو محکم گرفت و با تک
خنده ای مغلوب و مسرور پچ زد :
- ببین الکی تظاهر میکنی منو نمیخوای ولی وقتی میبوسمت همه چیزت دست من میفته ... برگرد
به من صبا ... همه زندگیم تو دستاته بی معرفت منو خونه خراب نکن ...
عمیق نفس میکشیدم ، دیگه اختیار نفسهای کشدارم دست خودم نبود ،ولی لجاجت رو کنار نذاشتم
که میون اون همه حس نفسگیر آهسته زمزمه کردم :
- من دیگه مال تو نمیشم ... تموم شد ... از امشب به بعد دیگه منو نداری.
با حرص جذابی جواب داد :
- حرف نزن ... تو غلط میکنی .
- حالا میبینی غلط زیادی رو من میکنم یا تو که خیلی راحت گذاشتی همه بهم نزدیک بشن.
شونهم رو آروم به سمت خودش پیچید... به طرفش برگشتم ... دستهاش دو طرف کمرم بود و محکم
نگهم داشت ... چون از تاثیر اون بوسه ها انقدر تنم بی حال و سست شده بود، که پاهام تحمل وزنم
رو نداشتن ... با نگاه خمارش به چشمهای پر حسم نگاه کرد و آروم پرسید :
- مثلاً به کی اجازه دادم ؟
گستاخ و بی پروا بهش زل زدم و با وجود اون همه احساس و تپش های شدید قلبم که برای بودن با
این مرد هر ثانیه رو به سختی میگذروندن محکم گفتم :
- به فرزین اجازه دادی تا لیاقتشو بهم نشون بده ... با کارات بهم فرصت دادی تا بفهمم بین این همه
آدم بد یه مرد واقعی وجود داره ... از لج تو هم که شده میخوام برم زن فرزین بشم .
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
چند ثانیه با چشمهای تنگ شده ش بهم نگاه کرد ... بعد از مکث طولانیش، نگاهش رو خیلی آهسته
به سمت لبهام کشید ... تک خنده ای شبیه پوزخند زد و آروم آروم سرش رو نزدیک آورد ...
چشمهام رو بستم ، انگشتهاش زیر فکم نشست و صورتم رو کمی به بالا کشید تا تسلط بهتری رو
حرکاتش داشته باشه ... ثانیه ای بعد شهد شیرین لبهاش رو لبهام نشستن .
با خشونت و حرص شیرینی لبهام رو به کام گرفت و از پشت سر به موهام چنگ زد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهونه
از پشت سر بهم نزدیک شد و دستهاش رو دوطرف شونه هام گذاشت ... چشمهام اشک بارم رو بستم،
زیر گوشم آهسته نجوا کرد :
- صبا من خودمم میدونم چه اشتباه بزرگی تو زندگیم کردم که از دستت دادم ... قبلاً بهت گفتم
خودمم کم سختی نکشیدم ... بذار واسه جفتمون جبرانشون کنم ... دلم نمیخواد هر وقت با همیم به
جای اینکه آرامش رو به هم برگردوندیم یه غصه جدید به غصه هامون اضافه کنیم .
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
از رو سر شونه هام ربدوشامبر رو کمی پایین کشید ... سر شونه های لختم تو معرض نگاه خمارش
قرار گرفتن .
- واسه تو راحته اما من نمیتونم فراموش کنم چقدر عذاب کشیدم که همش بخاطر تو بوده .
بوسه ای گرم و داغ به شونه ی چپم زد و چشمهاش رو با آرامش بست .
- من کاری میکنم که همه رو فراموش کنی .
پوزخندی زدم :
- امشب شب آخریه که منو داری !
زبونش رو از رو سر شونه م به سمت گردنم کشید و جای مکثش بوسه ی دیگه ای به گردنم زد .
نفسهام تند شده بود و سینه م با یه اشتیاق و حس تحریک شدن بالا پایین میرفت.
بر خلاف میل و خواسته ی قلبیم با چشمهای بسته غر زدم :
- بوسه هاتم نفرت انگیره ... حالم از خودت و آرامشت بهم میخوره.
لب و زبونش رو چند بار رو گردنم کشید و خمار و وسوسه بار نجوا کرد :
- آروم بگیر خوشکلم ... آروم باش ... بذار جفتمون از هم آرامش بگیریم ... تو دنیای منی فداتشم ...
تو نفسامی .
از حس بوسه ها و نجواهای اغوا کننده ش بی اختیار آه آرومی از بین لبهام خارج شد ... سرم رو به
سمت سر شونه ی راستم پیچیدم تا گردنم برای شور لبهاش فضای بیشتری داشته باشه .
دلخور و دلگیر بهش جواب دادم انگار با این بوسه ها و این هیجانات و لذت تن هامون داشتیم عقده
گشایی میکردیم و برای هم خط و نشونی از عشق بزرگمون ترسیم میکردیم.
- منو از دست دادی هورام ... همون موقع که اجازه دادی برادرت بهم نزدیک بشه ... دیگه هر کاری
کنی نمیتونم بهت اعتماد کنم.
بوسیدم و با عطش و دیوونه وار گفت :
- پَسِت گرفتم ، دیگه به دنیا هم نمیدمت ... جبران میکنم صبا ... جبران میکنم نفسم ... بهم مهلت
بده.
ربدوشامبر رو از بازوهام به پایین سُر داد و از کمرم به پایین کشید که ربدوشامبر زیر پاهام افتاد .
با حس دستهای داغش رو پوست بازو و کمرم چشمهای خمارم رو بستم و با یه ولع خاصی بوی
تنش رو عمیق دم کشیدم .
لاله گوشم رو به دندون گرفت و گاز ریزی زد ،ناخودآگاه آخ ظریفی گفتم که هورام کامل بهم
چسبید و زیر گوشم گفت :
- جان عزیزم ... جان.
بدنم سست شد و پاهام قدرت تن رخوتم رو نداشتن ، هورام دو طرف کمرم رو محکم گرفت و با تک
خنده ای مغلوب و مسرور پچ زد :
- ببین الکی تظاهر میکنی منو نمیخوای ولی وقتی میبوسمت همه چیزت دست من میفته ... برگرد
به من صبا ... همه زندگیم تو دستاته بی معرفت منو خونه خراب نکن ...
عمیق نفس میکشیدم ، دیگه اختیار نفسهای کشدارم دست خودم نبود ،ولی لجاجت رو کنار نذاشتم
که میون اون همه حس نفسگیر آهسته زمزمه کردم :
- من دیگه مال تو نمیشم ... تموم شد ... از امشب به بعد دیگه منو نداری.
با حرص جذابی جواب داد :
- حرف نزن ... تو غلط میکنی .
- حالا میبینی غلط زیادی رو من میکنم یا تو که خیلی راحت گذاشتی همه بهم نزدیک بشن.
شونهم رو آروم به سمت خودش پیچید... به طرفش برگشتم ... دستهاش دو طرف کمرم بود و محکم
نگهم داشت ... چون از تاثیر اون بوسه ها انقدر تنم بی حال و سست شده بود، که پاهام تحمل وزنم
رو نداشتن ... با نگاه خمارش به چشمهای پر حسم نگاه کرد و آروم پرسید :
- مثلاً به کی اجازه دادم ؟
گستاخ و بی پروا بهش زل زدم و با وجود اون همه احساس و تپش های شدید قلبم که برای بودن با
این مرد هر ثانیه رو به سختی میگذروندن محکم گفتم :
- به فرزین اجازه دادی تا لیاقتشو بهم نشون بده ... با کارات بهم فرصت دادی تا بفهمم بین این همه
آدم بد یه مرد واقعی وجود داره ... از لج تو هم که شده میخوام برم زن فرزین بشم .
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
چند ثانیه با چشمهای تنگ شده ش بهم نگاه کرد ... بعد از مکث طولانیش، نگاهش رو خیلی آهسته
به سمت لبهام کشید ... تک خنده ای شبیه پوزخند زد و آروم آروم سرش رو نزدیک آورد ...
چشمهام رو بستم ، انگشتهاش زیر فکم نشست و صورتم رو کمی به بالا کشید تا تسلط بهتری رو
حرکاتش داشته باشه ... ثانیه ای بعد شهد شیرین لبهاش رو لبهام نشستن .
با خشونت و حرص شیرینی لبهام رو به کام گرفت و از پشت سر به موهام چنگ زد.
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025