❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوهفت
این مرد مالِ منه ... مالِ من ... چه جوری تونسته قبل از من با سحر باشه وقتی آغوشش تا این حد
تمنای منو داره ؟ من اونموقع زن برادرش بودم مجبور بود ازم بگذره ... ولی اگه اون بچه از خودش
باشه چی ؟ اگه باز هم من رودست بخورم و تو این عشق که با تمام دنیا و آدمهاش برام فرق داره
بازیچه بشم چی ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سرم رو توگردنش فرو بردم و با دلگیری و بغضی از افکار خسته م آهسته نجوا کردم :
- مگه نمیخواستی بری پیش زن و بچت ؟ چه جوری تونستی قبل من باهاش بخوابی که ازش بچه
دار بشی ؟
از حرکت ایستاد و صورتش رو کمی فاصله داد تا سرم از روی سینه و گردنش جدابشه .
دقیق به صورت و چشمهام نگاه کرد و با ملایمت گفت :
- رابطه منو سحر مال گذشته ست اونموقع تو هم سهم من نبودی ...
جواب دندون شکنی بهم داد تا دهنم رو ببنده ... داره بهم میگه هر دومون تو یه جایگاه قرار داریم ...
اگه من با سحر بودم تو هم با متین بودی پس اعتراض نکن ... مگه من کفت دستم رو بو کرده بودم
که هورام منو دوست داره و از قصد اون حکم ازدواج لعنتی رو قبول کردم ... من اگه به جای هورام
بودم هیچوقت اجازه نمیدادم عشقم سهم دیگری بشه که بعد بخاطر فراموش کردنش دنبال یه رابطه
کذائی بگردم.
با بغض لبخندی زدم و یقه پیرهنش رو میون انگشتهام به بازی گرفتم تا بغض لعنتی دست از ترک
خوردنش برداره و عقب نشینی کنه .
- پسرت چی ؟ واسه اون چه توجیهی داری ؟
- بچه من نیست صبا ... من زمانیکه باهاش صیغه کردم اصلاً نمیدونستم حامله ست ،بعداً فهمیدم
که دو سه ماهه حامله ست ... سحر مطلقه بود قبل من قرار ازدواج با کسی دیگه ای رو داشت اما
ظاهراً طرف حاملش میکنه بعدم ولش کرد رفت یه قبرستون دیگه ای ، همه منو باهاش میدیدن ،
وقتی میبردمش سونو یا بیمارستان یا واسه زایمانش که پیشش بودم واسه همینم شایعه ساختن که
اون بچه منه !
بغضم بیشتر از ترک خوردن گلوله شد ... به حدی رسید که گلوم به مرز انفجار رسید و نفسم بین
جدال بغض و سینه م گیر افتاده بود ،هورامِ من تا کجاها با اون زن پیش رفته بود در حالیکه من
میون دستهای برادر ظالمش اسیر بودم که روز و شبم با عذاب و زجر میگذشت و کس دیگه ای از
وجود مرحم و منبع آرامشم لذت میبرد...
با چونه لرزون و انتقام جویانه م به چشمهاش خیره شدم و گفتم :
- ازت متنفرم هورام ... تو نفرت انگیز ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم.
رنگ چهره ش عوض شد ،حتماًمتوجه بغض و نگاهم شده که برای چی این کلمه ی نفرت بار رو به
زبون آوردم ...
صورتش رو نزدیک آورد تا با بوسه ش دوباره رامم کنه ، با اشکی که از چشمهام چکید ،صورتم رو
عقب کشیدم و گفتم :
- تو انقدر پستی که هر وقت بهت نگاه میکنم باورم میشه که عامل این همه عذابم خودتی ... تو
باعث شدی من تو زندگیم انقدر زجر و مصیبت بکشم در حالیکه خودت داشتی با یار جونت خوش
گذرونی میکردی ؟ کیو داری خر میکنی که اون بچه مال خودت نیست هوم ؟ منو خر میکنی ؟ چند
ماه باهاش بودی تا بچشو هم صحیح و سالم به دنیا بیاره بعد میگی بچه خودم نیست ؟ مگه یه آدم
غریبه میتونه واسه کسی انقدر دلسوزی کنه در حالیکه عشق خودش تو جهنم دست و پا میزد !؟
خیره به چشمهام محکم گفت :
- زنم بود ... من آدم بودم حس آدم بودنم نمیذاشت با وجود حاملگیش بذارمش به امون خدا وبعد
بیام راه بیفتم دنبال ناموس برادرم !
با مشت رو شونه ش زدم و با دهن کجی غریدم :
- حس آدم بودن ! تو کجات آدمه نامرد ! ازت بیزارم لعنتی حالم ازت بهم میخوره ... با خودت میگی
به جهنم که صبا چی کشیده ، فقط خودت مهمی با اون خواسته های کثیفت ... واسه همین حس
آدم بودنت دوباره میخواستی بری پیشش ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
بی توجه به حرفهام در هال رو باز کرد و به سمت داخل قدم برداشت ... با مشت دیگه ای که به
شونه ش زدم، خفه شده نالیدم :
-بذارم زمین گورتو گم کن ...
از بین لبهاش آروم گفت :
- هییییش ... تا آرومت نکنم جایی نمیرم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوهفت
این مرد مالِ منه ... مالِ من ... چه جوری تونسته قبل از من با سحر باشه وقتی آغوشش تا این حد
تمنای منو داره ؟ من اونموقع زن برادرش بودم مجبور بود ازم بگذره ... ولی اگه اون بچه از خودش
باشه چی ؟ اگه باز هم من رودست بخورم و تو این عشق که با تمام دنیا و آدمهاش برام فرق داره
بازیچه بشم چی ؟
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
سرم رو توگردنش فرو بردم و با دلگیری و بغضی از افکار خسته م آهسته نجوا کردم :
- مگه نمیخواستی بری پیش زن و بچت ؟ چه جوری تونستی قبل من باهاش بخوابی که ازش بچه
دار بشی ؟
از حرکت ایستاد و صورتش رو کمی فاصله داد تا سرم از روی سینه و گردنش جدابشه .
دقیق به صورت و چشمهام نگاه کرد و با ملایمت گفت :
- رابطه منو سحر مال گذشته ست اونموقع تو هم سهم من نبودی ...
جواب دندون شکنی بهم داد تا دهنم رو ببنده ... داره بهم میگه هر دومون تو یه جایگاه قرار داریم ...
اگه من با سحر بودم تو هم با متین بودی پس اعتراض نکن ... مگه من کفت دستم رو بو کرده بودم
که هورام منو دوست داره و از قصد اون حکم ازدواج لعنتی رو قبول کردم ... من اگه به جای هورام
بودم هیچوقت اجازه نمیدادم عشقم سهم دیگری بشه که بعد بخاطر فراموش کردنش دنبال یه رابطه
کذائی بگردم.
با بغض لبخندی زدم و یقه پیرهنش رو میون انگشتهام به بازی گرفتم تا بغض لعنتی دست از ترک
خوردنش برداره و عقب نشینی کنه .
- پسرت چی ؟ واسه اون چه توجیهی داری ؟
- بچه من نیست صبا ... من زمانیکه باهاش صیغه کردم اصلاً نمیدونستم حامله ست ،بعداً فهمیدم
که دو سه ماهه حامله ست ... سحر مطلقه بود قبل من قرار ازدواج با کسی دیگه ای رو داشت اما
ظاهراً طرف حاملش میکنه بعدم ولش کرد رفت یه قبرستون دیگه ای ، همه منو باهاش میدیدن ،
وقتی میبردمش سونو یا بیمارستان یا واسه زایمانش که پیشش بودم واسه همینم شایعه ساختن که
اون بچه منه !
بغضم بیشتر از ترک خوردن گلوله شد ... به حدی رسید که گلوم به مرز انفجار رسید و نفسم بین
جدال بغض و سینه م گیر افتاده بود ،هورامِ من تا کجاها با اون زن پیش رفته بود در حالیکه من
میون دستهای برادر ظالمش اسیر بودم که روز و شبم با عذاب و زجر میگذشت و کس دیگه ای از
وجود مرحم و منبع آرامشم لذت میبرد...
با چونه لرزون و انتقام جویانه م به چشمهاش خیره شدم و گفتم :
- ازت متنفرم هورام ... تو نفرت انگیز ترین آدمی هستی که تو عمرم دیدم.
رنگ چهره ش عوض شد ،حتماًمتوجه بغض و نگاهم شده که برای چی این کلمه ی نفرت بار رو به
زبون آوردم ...
صورتش رو نزدیک آورد تا با بوسه ش دوباره رامم کنه ، با اشکی که از چشمهام چکید ،صورتم رو
عقب کشیدم و گفتم :
- تو انقدر پستی که هر وقت بهت نگاه میکنم باورم میشه که عامل این همه عذابم خودتی ... تو
باعث شدی من تو زندگیم انقدر زجر و مصیبت بکشم در حالیکه خودت داشتی با یار جونت خوش
گذرونی میکردی ؟ کیو داری خر میکنی که اون بچه مال خودت نیست هوم ؟ منو خر میکنی ؟ چند
ماه باهاش بودی تا بچشو هم صحیح و سالم به دنیا بیاره بعد میگی بچه خودم نیست ؟ مگه یه آدم
غریبه میتونه واسه کسی انقدر دلسوزی کنه در حالیکه عشق خودش تو جهنم دست و پا میزد !؟
خیره به چشمهام محکم گفت :
- زنم بود ... من آدم بودم حس آدم بودنم نمیذاشت با وجود حاملگیش بذارمش به امون خدا وبعد
بیام راه بیفتم دنبال ناموس برادرم !
با مشت رو شونه ش زدم و با دهن کجی غریدم :
- حس آدم بودن ! تو کجات آدمه نامرد ! ازت بیزارم لعنتی حالم ازت بهم میخوره ... با خودت میگی
به جهنم که صبا چی کشیده ، فقط خودت مهمی با اون خواسته های کثیفت ... واسه همین حس
آدم بودنت دوباره میخواستی بری پیشش ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
بی توجه به حرفهام در هال رو باز کرد و به سمت داخل قدم برداشت ... با مشت دیگه ای که به
شونه ش زدم، خفه شده نالیدم :
-بذارم زمین گورتو گم کن ...
از بین لبهاش آروم گفت :
- هییییش ... تا آرومت نکنم جایی نمیرم .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025