❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوشش
انگار با هر پیچ و تاب به لبهامون ماده ی آرام بخشی به تنمون منتقل میشد ،لبخندش رو حتی میون
لبهامون حس میکردم که چقدر از بابت این خاموشی و همراهی کردنم قبراق و سر مسته.
دستش رو زیر زانوهام گذاشت تا از جا بلندم کنه ، سریع عقب کشیدم و با نفس نفس زدن گفتم :
- چیکار میخوای بکنی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
نوچ حرص مانندی گفت و با عصبانیت آرومی جواب داد :
- شده یه بار زَهرش نکنی برام ؟
ریتم نفسهام و حرکت قفسه سینه م تند شده بود ، با اینکه دلم نمیومد این حرف رو بزنم اما به در
حیاط اشاره کردم و گفتم :
- بیا برو نمیخوام بیشتر بمونی یه موقع مامانم بیداربشه ببینتت !
چشمم افتاد به جعبه سرویسی که از بدو ورودش تو دستهاش بود ... کنار باغچه رو زمین قرار داشت
، جعبه رو اونجا گذاشت تا بتونه به راحتی و آزادانه دستهاش رو دور تنم حصار کنه.
توقع داشتم از حرفم دلخور بشه و هر چه سریعتر از اینجا بره ، اما شیطون ابروهاش رو بالا داد و با
لبخند قدمی به سمتم جلو اومد :
- که اینطور ... پس مامان خانومت خواب تشریف داره ... چه بهتر اینجوری ما میتونیم با خیال راحت
امشب باهم خوش بگذرونیم.
تازه فهمیدم که جواب دادن به اون بوسه ، یعنی اختیار دادن به هورامِ فرصت طلب که خیلی واضح
داشت دَم از شروع یه رابطه ی پر هیجان رو میزد .
با اینکه از اعماق وجودم شروع اون رابطه رو خواهان بودم اما معترض گونه قدمی به عقب رفتم و با
پوزخند تصنعی گفتم :
-جون تو اصلاً راه نداره ... اومده بودی مهرمو بدی که هر چی بینمون هست تموم بشه ... دستت درد
نکنه رسوندیش حالا هم میتونی بری .
لبخند جذابی زد که دلم رو با خودش به یغما برد ، ریز ریز سرش رو تکون داد و گفت :
- یه ذره هم مشخص نیست که برق چشات چی ازم میخوان ، دارن له له میزنن که امشب با من
باشی !
تمسخر بار نیشخندی زدم و کوبش قلبم رو نادیده گرفتم :
- چشای من غلط میکنن از این خواسته های خاک برسری داشته باشن ! باز توهم زدی منو با
خودت اشتباه گرفتی ؟
با یه لحن ویرون کننده که داشت بطرفم میومد کوتاه خندید و گفت :
- صداتم که داره میلرزه ...داری وانمود میکنی که تحریک نشدی ولی نفس بکشی من میفهمم چی
میخوای !
با هر کلمه ش دلم به اسارت میرفت و نفسهام رو شمارش تندی قرار میگرفت، لب گزیدم و با
چشمهای درشت شده گفتم :
- بس کن هورام.
از چهره ش میتونستم حس و حالش رو درک کنم ، همون یک قدم فاصله کوتاه باقی مونده رو از
بین برد و سریع منو تو آغوشش کشید، دست زیر زانو و کمرم گذاشت و همزمان که بلندم میکرد
آروم و وسوسه بار گفت :
- هر چی دَر رفتی بسه ،چموش بازی نداریم صبا ... وقتی با این شکل و شمایل میای دلبری میکنی
باید فکر عواقبش هم باشی !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
اگه بگم با هر کلمه ش جادو میشدم دروغ نگفتم چون بی اختیار دست دور گردنش انداختم و بی
تاب از حس خواستنش گفتم :
- دیوونه بازی در نیار بیا برو بیرون.
سر تکون داد و به سمت در هال قدم برداشت :
- آره آره من دیوونم ... دیوونه تو که با خِنگ بازیات زندگیو واسه هردومون زهر میکنی .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوپنجاهوشش
انگار با هر پیچ و تاب به لبهامون ماده ی آرام بخشی به تنمون منتقل میشد ،لبخندش رو حتی میون
لبهامون حس میکردم که چقدر از بابت این خاموشی و همراهی کردنم قبراق و سر مسته.
دستش رو زیر زانوهام گذاشت تا از جا بلندم کنه ، سریع عقب کشیدم و با نفس نفس زدن گفتم :
- چیکار میخوای بکنی ؟
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
نوچ حرص مانندی گفت و با عصبانیت آرومی جواب داد :
- شده یه بار زَهرش نکنی برام ؟
ریتم نفسهام و حرکت قفسه سینه م تند شده بود ، با اینکه دلم نمیومد این حرف رو بزنم اما به در
حیاط اشاره کردم و گفتم :
- بیا برو نمیخوام بیشتر بمونی یه موقع مامانم بیداربشه ببینتت !
چشمم افتاد به جعبه سرویسی که از بدو ورودش تو دستهاش بود ... کنار باغچه رو زمین قرار داشت
، جعبه رو اونجا گذاشت تا بتونه به راحتی و آزادانه دستهاش رو دور تنم حصار کنه.
توقع داشتم از حرفم دلخور بشه و هر چه سریعتر از اینجا بره ، اما شیطون ابروهاش رو بالا داد و با
لبخند قدمی به سمتم جلو اومد :
- که اینطور ... پس مامان خانومت خواب تشریف داره ... چه بهتر اینجوری ما میتونیم با خیال راحت
امشب باهم خوش بگذرونیم.
تازه فهمیدم که جواب دادن به اون بوسه ، یعنی اختیار دادن به هورامِ فرصت طلب که خیلی واضح
داشت دَم از شروع یه رابطه ی پر هیجان رو میزد .
با اینکه از اعماق وجودم شروع اون رابطه رو خواهان بودم اما معترض گونه قدمی به عقب رفتم و با
پوزخند تصنعی گفتم :
-جون تو اصلاً راه نداره ... اومده بودی مهرمو بدی که هر چی بینمون هست تموم بشه ... دستت درد
نکنه رسوندیش حالا هم میتونی بری .
لبخند جذابی زد که دلم رو با خودش به یغما برد ، ریز ریز سرش رو تکون داد و گفت :
- یه ذره هم مشخص نیست که برق چشات چی ازم میخوان ، دارن له له میزنن که امشب با من
باشی !
تمسخر بار نیشخندی زدم و کوبش قلبم رو نادیده گرفتم :
- چشای من غلط میکنن از این خواسته های خاک برسری داشته باشن ! باز توهم زدی منو با
خودت اشتباه گرفتی ؟
با یه لحن ویرون کننده که داشت بطرفم میومد کوتاه خندید و گفت :
- صداتم که داره میلرزه ...داری وانمود میکنی که تحریک نشدی ولی نفس بکشی من میفهمم چی
میخوای !
با هر کلمه ش دلم به اسارت میرفت و نفسهام رو شمارش تندی قرار میگرفت، لب گزیدم و با
چشمهای درشت شده گفتم :
- بس کن هورام.
از چهره ش میتونستم حس و حالش رو درک کنم ، همون یک قدم فاصله کوتاه باقی مونده رو از
بین برد و سریع منو تو آغوشش کشید، دست زیر زانو و کمرم گذاشت و همزمان که بلندم میکرد
آروم و وسوسه بار گفت :
- هر چی دَر رفتی بسه ،چموش بازی نداریم صبا ... وقتی با این شکل و شمایل میای دلبری میکنی
باید فکر عواقبش هم باشی !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
اگه بگم با هر کلمه ش جادو میشدم دروغ نگفتم چون بی اختیار دست دور گردنش انداختم و بی
تاب از حس خواستنش گفتم :
- دیوونه بازی در نیار بیا برو بیرون.
سر تکون داد و به سمت در هال قدم برداشت :
- آره آره من دیوونم ... دیوونه تو که با خِنگ بازیات زندگیو واسه هردومون زهر میکنی .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025